در میدان امامزاده ی روستای ازان … و ناگهان تکه پارههایی از تن و لباس.. مراسم به اینجای صحبتها که رسید دیگر سراسر اشک و آه بود، مادران ضجه میزدند به داغ دل خانوادهای مظلوم و پدران بر سر میزدند و زیر لب خوش به حالت ای پدر شهید میگفتند. ناگهان پدر محمدطاها از […]
در میدان امامزاده ی روستای ازان
… و ناگهان تکه پارههایی از تن و لباس..
مراسم به اینجای صحبتها که رسید دیگر سراسر اشک و آه بود، مادران ضجه میزدند به داغ دل خانوادهای مظلوم و پدران بر سر میزدند و زیر لب خوش به حالت ای پدر شهید میگفتند.
ناگهان پدر محمدطاها از میان پارچهای سفیدرنگ، شلوار پاره پاره فرزندش را که در موقع شهادت بر تنش بود درآورد تا جگر ایران بیشتر از این داغ بسوزد و گفت: این لباسها که آثار جنایت است را نگه داشتم که بگویم من فقط منتظر یک لبیکم. ای رهبر عزیزتر از جانم من به نمایندگی از ارتش، سپاه وناجا میگویم حاضرم جانم را فدا کنم، دیگر تحمل این بیادبیها و بیحرمتیها را ندارم، فرمان ده.
نظرات