دل نوشته ای به یاد استاد زنده یاد خدایار صابری

2017-09-25
100 بازدید

  با درود به خوانندگان صبح میمه و مدیر محترمش ( ادای احترام به مدیران اوجب واجبات است ) مهر ماه برای هر یک از ما تداعی گر خاطراتی است ؛ شاید هم بدون خاطراتی ! اما چهارم مهر ، حداقل برای آنهایی که رفقای صبح میمه بودند روز دیگری است. یک نفر را که […]

ghazal

 

با درود به خوانندگان صبح میمه و مدیر محترمش ( ادای احترام به مدیران اوجب واجبات است )

مهر ماه برای هر یک از ما تداعی گر خاطراتی است ؛ شاید هم بدون خاطراتی !
اما چهارم مهر ، حداقل برای آنهایی که رفقای صبح میمه بودند روز دیگری است. یک نفر را که دوستش داری و به هوایش به وبلاگی سر می زدی ، دیگر نیست ! بله به همین راحتی ! نیست ! امروز اتفاقی سریال ایوب را می دیدم. ساخته ی زنده یاد سلحشور. چه پایان غرور آفرین و بی نظیری دارد برای بندگان مخلَص خدا. ایوب جوان شد ؛ فرزندانش به او باز گردانیده شدند و دوران بلا و امتحان به پایان رسید! ای کاش در زندگی ما آدمهای امروزی هم خداوند عزیزانی را که می گرفت دوباره باز می گردانید.
اما نمی شود ! باز نمی گردند و من می مانم با یک مهرماه دلگیر و عدد چهارش . من و صبح میمه ای که بوی بغضی عجیب می دهد! بغضی که هنوز که هنوز است باز نشده و انگار که غزل فروش صبح میمه هنوز هست و هنوز به کارها و حرفهایم لبخند می زند و هنوز پشتم به بودنش گرم است و هنوز صبح میمه را دوست دارم!
نمی دانم! تقدیر را نمی شود کاری کرد! بازی خودش را دارد و انگار خیلی وقت است سه بر هیچ بازی را برده است! منصوریان که بالاخره استعفایش پذیرفته شد ؛ استعفای من یکی لامصب پذیرفته هم نمی شود!
بی خیال !
می خواستم به عنوان یک خواننده یادی کنم از چهارم مهر ! اما شاید گویاترین زبان کلماتی باشد که از صفحات فرزندان استاد صابری برایتان روایت می کنم. روزگارتان قرین یاد خدا.

متن اول :
… رفتن هیچگاه مصدر قشنگی نیست
اما فاجعه اینجاست؛
که حال بماند
ماضی نشود
در لحظه بماند…
درست انگار همین حالا در را بسته ای
سیگارت را خاموش کرده ای …
تو… هر لحظه برای من در حال رفتنی .
نه
رفتن تو تمامی دارد
ونه
جان کندن من
می شود فعل رفتنت را ماضی کنی؟
(سحرت)

متن دوم :
سکانس اول،سریال شهرزاد، کارگردان حسن فتحی :گذر زمان همه چیزو حل میکنه.زمان رفو گر خوبیه.
من منکر این جمله نمیشم.ولی گذر زمان وجود تو تخلیه میکنه.آروم آروم میسوزوندت احساس نمیکنی ولی از داخل میمیری.به جایی میرسی که دیگه هیچ چیز برات اهمیت نداره.راست میگفت زمان همه چیزو درست میکنه ولی به قیمت کشتن احساساتت.
سکانس دوم،green mile ،کارگردان فرانک دارابونت :من مجازاتم این که زنده بمونم و مرگ عزیزام و ببینم.
جمله ی فوق العاده ای بود.راست میگفت سنگین ترین مجازات زندگی این که بدونی دیگه نمیتونی با یه سری از ادمای زندگیت خاطره ی جدید بسازی باید دلخوش کنی به خاطرات قدیمی و باور کنی رفتنشونو.
سکانس آخر ،فیلم پدر کارگردان خدا:تفاوت این فیلم با تمام فیلم ها این که دیالوگ های این فیلم رو بیننده ها میسازند.پس به عنوان یه بیننده میخوام بگم که پدر عزیزم روزت مبارک و به خاطر تمام کارهایی که برام کردی ازت تشکر میکنم. از یه جایی به بعد حضورت و نه به صورت فیزیکی بلکه به صورت معنوی احساس کردم میدونم کنارم هستی و همیشه هوام و داری.همیشه به یادت خواهم ماند بهترین پدر دنیا.
(علی)