کوچک شدم ، عکس گرفتم…! دوهفته پیش فرصتی دست داد که به شهر و محله ای بروم که بهترین سالهای نوجوانی و جوانی ام را در آنجا گذرانده ام … محله و خانه ای که یادگار پدر ، مادر ، مادر بزرگ ، دوستان و بسیاری از عزیزانی است که دیگر در میان ما نیستند […]
کوچک شدم ، عکس گرفتم…!
دوهفته پیش فرصتی دست داد که به شهر و محله ای بروم که بهترین سالهای نوجوانی و جوانی ام را در آنجا گذرانده ام …
محله و خانه ای که یادگار پدر ، مادر ، مادر بزرگ ، دوستان و بسیاری از عزیزانی است که دیگر در میان ما نیستند ….
بی اختیار و ولع زده شروع کردم به عکس گرفتن …
اصلا آدم ، سرمست و شیدای هرچه می شود دوست دارد از او یا با او عکس بگیرد …
عکس گرفتم چون در مقابل شکوه وعظمت آنچه خاطرات گذشته ام تا امروز بود ناچیز شدم و توان هضم آن را در یک لحظه نداشتم ، عکس گرفتم تا در فرصت های بیشتری ، بیشتر ببینم…
چقدر در برابر خانه کوچک مان کوچک شدم ، لحظه ای درنگ کردم ، احساس کودکی کردم ، در آستانه در خانه نشستم و عکس سلفی گرفتم ….
باور کنید تا کوچک نشوی نمی توانی از آنچه برایت بزرگ است عکس بگیری….
بهمن اورانی / مرداد۹۶
چه جملات قشنگ و پر معنایی نوشته اید
“اصلا آدم، سر مست وشیدای هر چه می شود دوست دارد از او یا با او عکس بگیرد” تا کو چک نشوی نمی توانی از آنچه برایت بزرگ است عکس بگیری”
باور نمیکنیم…
باید بزرگ بود وبا عزت
باید بزرگ بود وبا غیرت
تا همه کوچک شوند وما بزرگ وعکس سلفی بگیریم
تا در خاطره ها بمانیم ودرفرصت های بیشتری ما رابیشتر ببینند….
باور کنید تا کوچک نشوی نمی توانی از آنچه برایت بزرگ است عکس بگیری
احسنت به این جمله زیبا و ممنون از این صداقت