از قهوه خانه های سر و بیر و باسیا تا هتل توریست !!! اصطلاح بر قهوه خونه سالیان سال است که در فرهنگ ما میمه ای ها جا افتاده است ، از زمانی که اتوبوسهای دماغ دار و کامیونهای قند و شکری و سواری های هندلی ، جای کالسکه و درشگه را گرفت ، باغ […]
از قهوه خانه های سر و بیر و باسیا تا هتل توریست !!!
اصطلاح بر قهوه خونه سالیان سال است که در فرهنگ ما میمه ای ها جا افتاده است ، از زمانی که اتوبوسهای دماغ دار و کامیونهای قند و شکری و سواری های هندلی ، جای کالسکه و درشگه را گرفت ، باغ ها و موستان های مرغوب باسیا ، دیگر انگوری را به صاحبش تحویل ندادند ، انگور باغات باسیا به خاطر خاک مرغوب و آبیاری توسط قنات بیر چنان مرغوبیتی داشت که هیچ کدام از باغات سربره و کوچه رشید و لورک و بلغدی نداشت ، اما مگر میشود جلوی رشد و توسعه را گرفت ؟ مگر میشود جلوی احداث شاهراه اصلی کشور ، سنگ انداخت ؟ اصلا باغ باسیا به چه درد میخورد ؟ گیرم که سالی چهار تا لول انگور هم چیدی و بردی در بالاخانه میخ کردی ، کشمش هم به دست آمد ، با غوزه ها و انگور دوشابی ها هم شیره درست کردی ، چقدر از این کشمش ها و دوشاب ها را خودت و خانواده ات میتوانید بخورید ؟ چقدر میتوانی به عنوان کاسه همسایه به این و آن بدهی ؟ همسایه ها هم اگر باغ باسیا نداشته باشند ، باغ بلغدی دارند ، باغ رز توتی دارند ، حالا کیفیتش به پای باسیا نمیرسد ؟ همه که از این مرغوبیت سر در نمی آورند ، کسی می فهمد که انگور باغ باسیا را خورده باشد ، کشمش آن را درجیب ریخته باشد و از اینجا تا مشهد در یک سفر زیارتی به همه همسفرانش خورانده باشد ، اما هنوز سه چارکی در بارو بنه اش باقی مانده تا در سفر ده روزه مشهد به این و آن تعارف کند و بگوید : اینا مال رز باسیایه ، خب اونگوری داره ، تورک انگوراش ابی تا ندره ، بخا تا فرق کشمش بفومی ………….
اما دلخوش بودیم که با توسعه و رشد بر قهوه خونه دار میشویم و میتوانیم مازاد کشمش و دوشاب تولیدی را همراه با تورشله و ماست و پنیر و کشک به مسافران عبوری بدهیم و کم کم برای خودمان صاحب برندی گردیم ، دیوارهای باغهای باسیا را یکی یکی فرو ریختند و فرو ریختیم تا برویم بر قهوه خونه ، شانس با آنهایی بود که باغشان به لب جاده اصلی رسید و بدا به حال کسانی که پشت قواره ای در آمدند ، آنها که به لب جاده آمدند فوری اوستا و عمله ای را خبر کرده و به سرعتی مثال زدنی برای خودشان محل کسب و کاری در بر قهوه خونه دست و پا کردند ، آنهایی که شانس یارشان نبود ، دیگر نه باغ داشتند و نه محل کسب ، تتمه باغشان محلی شد برای آشغال های کسبه بر قهوه خونه ، هر چه پلاستیک و قوطی و شیشه نوشابه و کاغذ های خالی سیگار و ته سیگار های نصفه و نیمه را به پشت مغازه خودشان که باغ همسایه بود ریختند ، صد رحمت به توالت های عمومی ، آب ریزگاه خودی و غیر خودی شد ، پوشک های بچه به وفور در این باغات دیده میشد ، همسایه هایی که تا دیروز در هم جواری باغ یکدیگر نمیگذاشتند کلوخی از روی دیوار بیفتد کاری کردند کارستان ، دیگر یک دیوار سالم در این باغات دیده نمیشد ، اگر چهار تا موی سالم هم بود که انگوری میداد ، چیزی دستگیر صاحب باغ نمیشد ، کار به جایی رسید که به علت مخاطرات جاده خیلی ها عطای باغداری را به لقایش بخشیدند ، باغات باسیا که زمانی چشم انداز زیبای میمه بود و سر درختی هایش از قبیل زرد آلو و آلوچه و بادام از کیفیت خوبی برخوردار بود ، تبدیل شده بود به محل تجمع زباله ، تعویض روغنی ها روغن های سوخته را به باغات پشت خود ریختند و مغازه های دیگر هم هر چه که به کارشان نمی آمد را سوت میکردند در باغ پشت سری ، بر قهوه خونه روز به روز رونق گرفت و زنده شد ، اما باغات باسیا مرد ، هر از چندی یکدام از همشهریانمان جانش را در این بر قهوه خونه از دست داد ، مظهر قنات بیر در مقابل کافه ای که متعلق به خاندان سعیدیان بود ، جاری میشد ، این قهوه خانه برای آنها هم خوش یمن نبود و یکی از برادرانشان به نام میرزا بهمن را از دست دادند ، میرزا رضا میرزا بهرام و میرزا بهمن سه برادر بودند ، به ناچار قهوه خانه را به همشهری دیگرمان فروختند ، کافه سرچشمه معروف شد ، عده ای به همین محل سر اوبیر گفته و عده ای بر قهوه خونه ، پشت سر هم مغازه بود که افتتاح میشد ، قهوه خانه کنار قهوه خانه ، هر کس نامی برای خودش انتخاب می کرد ، کافه سر چشمه به مناسبت این که در کنار قنات بیر واقع شده بود این اسم را انتخاب کرده بود ، مهتاب و طلوع و خورشید از نامهای دیگری بودند که یکی پس از دیگری افتتاح میشدند ، هر کافه و رستوران بر قهوه خونه میمه مشتریان خاص خود را داشت ، حاج محمد کاشی پز و حاج علی صفاری که سالیان سال در امر قهوه خانه داری شراکت داشتند ، مشتریانشان اغلب جوشقانی و کامویی و قهرود و قمصری بودند ، ایستگاه ماشینهای جوشقان و کامو در مقابل این قهوه خانه بود ، کامیونها نیز برای شام و ناهار اینجا را انتخاب میکردند ، حاج علی هاشمی که از قهوه خانه داران قدیمی میمه بود ، بیشتر مشتریانش اتوبوسهای بین راهی و مخصوصا قمی بودند ، حاج اکبر وطنخواه کمی پایین تر رستوران شیک تری را به نام هتل توریست تاسیس کرد که سالیان سال از رونق خوبی برخوردار بود و در موقع ناهار بازار و شام ، حداقل شش یا هفت دستگاه اتوبوس را سرویس میداد ، حاج عباس حیدری نیز رستورانی اتوبوس پذیر داشت ، حسن ساربان و مرتضی هاشمی و احمد حیدریان و بعد ها احمد عسگری و حاج رمضانعلی جمالی و حاج علی سلطونی و مصطفی حیدری نیز به کامیونها و سواری ها سرویس میدادند ، هر چه کسب و کار اینها رونق میگرفت ، باغات باسیا خرابتر و ویران تر میشد ، دیگر از کوچه باغهای زیبای باسیا خبری نبود ، دیوار همه باغها خراب شده بود ، مسافرین عبوری برای اجابت مزاج فوری از دیوار خراب باغ داخل شده و هم کارشان را میکردند و هم به انگور و سردرختی باغات حمله میکردند ، اگر چه همه کسبه بر قهوه خونه میمه ای بوده و در قهوه خانه ها نیز تعداد زیادی از همشهریانمان شاغل بودند ، اما یکی از عوامل تخریب باغات همینها بودند ، امروزه اگر دقت کنیم ، هیچ کدام از قهوه خانه داران قدیمی به شغل خودشان اشتغال نداشته و حتی فرزندانشان نیز راه آنها را ادامه نداده اند ، الان فقط رستوران آقای ساربان در دست پسرش بوده ، رستوران مرتضی هاشمی را پسرش اداره میکند ، حسین هاشمی نیز با تغییراتی حسابی ، شغل پدر خود را ادامه داده ، از کاشی پز ها و صفاری ها و از خانواده مرحوم حاج احمد حیدریان ، و از خانواده مرحوم حاج اکبر وطنخواه و خانواده مرحوم حاج عباس حیدری و خانواده مرحوم مصطفی حیدری ، هیچ کدام قهوه خانه داری را ادامه نداده و کلا عطای این کار را به لقایش بخشیدند ، شاید یکی از دلایلی که شغلشان استمرار و برکت نداشت ، این بود که خواسته و یا ناخواسته با باسیا بد کردند، کسبه و قهوه خانه های غرب جاده رودخانه فصلی میمه را محل انباشت زباله کردند ، و کسبه و قهوه خانه داران شرق جاده ، باغات باسیا را ، هر چه بود بر قهوه خانه گرچه وارد ادبیات ما میمه ای ها شد ، اما باسیا را از ما گرفت . تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد .
سلام واحسنتم به شما.قهوه خانه قدیمی قدیمی میمه صاحب امتیازش مرحوم محموده بود.خدارحمتش کنه.نه نه نه ……دیگه نه اون صفا توکوچه ها ونه اون وفای مردماو ونه اون باغهای باسیاه پیدا نمیشه.اصلا شهرما غریبه شد.جای کرد بلوچ وافغانی شد.همه چیزش مصنوعی شد.تو خودت بهتر میدونی که چی شد.آقا رضا از بر مچدتاسرمزدوااز باله های آدما.از جار واخبار وبیرقه ها برام بگو.موفق باشی .دست علی بهمرات.
و
با سلام و تشکر از آقای ایراندوست
بی زحمت متن هاتون رو پاراگراف بندی کنید همینجور پشت سر هم نمیشه خوند
حیفه به خدا
بابا چشام در اومد
عااالی
سلام آقای ایراندوست
جا داشت یادی از نام مرحومین حاج آقا رضا معیینیان و آقا رضا (هرمز ) دبیرزاده که از کافه داران قدیمی تر نیزبودند ، مینمودید
با سلام ، کاملا حق با شماست ، این اشتباه سهوی را بر من ببخشایید.
خب الان که باعات دیگرمون اباده چقدر ازش تو معرفیه شهرمون استفاده میکنیم؟میمه به همین خط زندس،درامدشم همینه،حالاشما فکن کن باسیام بود،مق الان که بلغدی هس
بچه سر او بدان و اگاه باش اگر دیگر باغات میمه نبود الان جایی برای گند کاری های برادران افاغنه محترم نبود
الان هر چی باغه میمیه ای های مقیم شهر دادن دست افغانی هایی که تو خونه خرابه هاشون زندگی میکنن
واقعا که ادم میره تو کوچه رزا حالش ود اگرده