بچه های محّلِ ما بودند، همسفر، پارسال، تا مشهد

2016-08-14
80 بازدید

اپیزود اول : آسمان را نگاه می کردیم، تا ببوسیم رویِ ماه اش را دست مان از دعا دو گلدسته، تا ببینیم بارگاه اش را بچه های محّلِ ما بودند، همسفر، پارسال، تا مشهد تویِ مسجد دوباره جمع اند و، بررسی می کنند راه اش را مصطفی گر چه یک مکانیک است، از همه پول […]

th-13
اپیزود اول :
آسمان را نگاه می کردیم، تا ببوسیم رویِ ماه اش را
دست مان از دعا دو گلدسته، تا ببینیم بارگاه اش را
بچه های محّلِ ما بودند، همسفر، پارسال، تا مشهد
تویِ مسجد دوباره جمع اند و، بررسی می کنند راه اش را
مصطفی گر چه یک مکانیک است، از همه پول بیش تر آورد
گفت: «باید بیایم» و شستند، اشک ها صورت سیاه اش را
کنج مسجد رضا دگرگون بود، راستش این رضا که مجنون بود
خوب آخر نمی شود فهمید، حرف پنهان اشک و آه اش را
باز مقداد روحیه می داد، گفت: «با من وسیله ی رفتن»
یک نفر گفت: «پس تحمّل هم می شود کرد قاه قاه اش را»
اپیزود دوم:
توی این عکس، مجتبی هم هست، رو به خورشید، دست بر سینه
بعدها روزِ فتح خرّمشهر، دوخت ترکش سر و کلاه اش را
حاجی انگار مشهدی بودند، همه ی بچه های گُردان اش
حاجی امّا شهید شد اوّل، راه بر شد ولی سپاه اش را
بعد از او هم یکی یکی رفتند، بچه هایی که توی این عکس اند
پدرت مانده روی این ویلچر، خورده او چوب اشتباه اش را
اپیزود سوم:
پدرم مانده است سرگردان، گاه این جاست، گاه در گُردان
از خراسان رسید خوزستان. می روم تا همیشه راه اش را…
 میثم خالدیان