جامعه > حوادث – روزنامه اعتماد در گزارشی در باره یکی از جانبازان که در فاجعه منا جان باخته است نوشت:داود موسوی جانباز ٧٠ درصد در عملیات فاو برای پاکسازی میدان مین اعزام شده بود که به دلیل انفجار هر دو پایش را از دست داد. او دو پسر ٢۴ و ١٨ ساله و یک دختر ١٣ […]
سجاد، پسر بزرگ داود موسوی درباره لحظهای که از فوت پدرش در حادثه منا باخبر شد به «اعتماد» میگوید: «پدر و مادرم همراه دایی و پسرخاله پدرم به حج امسال رفته بودند. شب حادثه با پدرم حرف زده
بودم. او و مادرم حالشان خوب بود. روز بعد – پنجشنبه – در خانه بودم که طرفهای ساعت ۴ بعدازظهر یکی از همرزمان پدرم با من تماس گرفت و گفت سجاد از پدرت خبر داری؟ دلم ریخت. گفتم نه، خبری شده؟ گفت متاسفانه شبکه خبر اسم کشتهها را زیرنویس کرد که اسم پدر تو هم در بین آنها بود. سریع با گوشی پدرم تماس گرفتم اما جواب نداد. رسیدم خانه. آنجا با مدیر کاروان تماس گرفتم اما او گفت خبر فوت پدرم دروغ است و او مفقود شده. چند ساعت بعد دوباره شبکه خبر اسم کشتهها را خواند که پدرم در میان آنها نبود تا نماز مغرب که دوباره اسامی را خواندند و اسم پدرم یکی مانده به آخرین کشته لیست بود.»
بغض راه گلوی سجاد را بسته. حرفهایش مدام تکه تکه میشود. تنها سه روز از جان باختن پدرش میگذرد. او ادامه میدهد: «دوباره با مدیر کاروان تماس گرفتم اما او باز گفت که این خبر هم دروغ است و آنها هنوز ردی از پدرم پیدا نکردهاند. با این حرف همه ما امیدوار شدیم تا اینکه ساعت ١٢ ظهر جمعه خبر قطعی را به ما دادند. قلبمان تکه تکه شد.»
هنوز مادر سجاد که ٢٨ سال پیش خبر جانباز شدن همسرش را شنید نمیداند داود موسوی یکی از همان حجاجی است که زیر دست و پا له شد تا بنرهای تبریکش روی دیوار بیمعناترین چیزها باشد. پسرش میگوید: «هنوز به مادرم نگفتهایم پدرم فوت کرده. او الان سه روز است که پشت در یکی از بیمارستانهای منا نشسته و منتظر است تا خبری از پدرم به او بدهند. فکر میکند او جزو مصدومان است. چند ساعت پیش که با او حرف زدم به من گفت سجاد، به من گفتهاند داود در بیمارستان بستری است اما پزشکها اجازه ملاقات نمیدهند. من الان سه روز است پدرت را ندیدهام. ببین میتوانی کاری کنی تا اجازه ملاقات بدهند؟»
سجاد لحظهای سکوت میکند و دوباره میگوید: «من مطمئن هستم مادرم میتواند فوت پدرم را تحمل کند. میخواهم بعد از اینکه اعمال حجش را به جا آورد موضوع را برایش بگویم. آن زمان که پدرم هر دو پایش را از دست داد مادرم تحمل کرد، حالا هم میتواند.» پسر بزرگ خانواده حالا باید با خاطرات پدر زندگی کند. او میگوید: «پدرم خیلی شوخ طبع بود. خاطرهای از او یادم نمیرود. وقتی ١۴ سالم بودم با فامیلها به گردش رفته بودیم. بچهها داشتند بدو بدو میکردند. عمویم هم بلند شد تا بازی کند. خواهرم وقتی این صحنه را دید از پدرم خواست بیاید با آنها بازی کند اما او نمیتوانست بدود. آنجا برای نخستین بار بغض پدرم را دیدم. وقتی اصرار خواهرم را دید بلند شد رویش را بوسید و با ناراحتی
گفت نمیتوانم.»
پیش از وقوع حادثه قرار بود پدر و مادر سجاد روز چهارشنبه به خانه برگردند اما حالا مادر تنها بازمیگردد. اهالی محل پس از شنیدن خبر حادثه میخواستند بنرهای تبریک بازگشت حجاج را از روی دیوار جمع کنند اما عموی سجاد از آنها خواسته تا به حرمت مادر، بنرها همچنان پا برجا بماند.
حالا خانه داود موسوی رنگ و بوی عجیبی دارد. نمای بیرونی خانه از دو نوع بنر متفاوت آذینبندی شده است؛ نیمی از بنرها در سوگ پدر نشستهاند و نیمی دیگر چشم به راه مادر. فرزندان جانباز ٧٠ درصد جنگ تحمیلی حالا آخرین تصویر پدرشان، با لباس احرام، روی ویلچر را قاب کردهاند و در بهترین جای خانه به دیوار دوختهاند. قرار است تا ساعاتی دیگر مادرشان نیز پا در خانه بگذارد. بنرهای متفاوتی که آنها روی نمای خانهشان چسباندهاند نیز هنوز در باد بیجان پاییزی تکان میخورد. هرکسی با عبور از کنار آنها سری تکان میدهد و آهی میکشد. همان حالتی که حالا بخشی جداناشدنی از زندگی سجاد، برادر و خواهر کوچکش و خانواده ١٣۶ زایر ایرانی جانباخته دیگر در منا شده است. حسی مشترک که طعم شیرین زیارت را با تلخی سفری بیبازگشت آمیخته است. هنوز از سرنوشت ٣٢۵ زایر دیگر ایرانی خبری در دست نیست، خانواده آنها نیز با حسرت به بنرهای تبریکی که روی دیوارهای خانهشان نصب کردهاند نگاه میکنند.
شعری تاثیرگذار از بانوی شاعره ایرانی نفیسه السادات موسوی برای همسرش که در منا جان باخت منتشر می شود
چمدان را که جمع میکردیم ، هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن ، دخترت اذن کربلا میخواست
اسمها را نوشته بودی تا ، هیچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود ، همسرش وعدهی شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم، پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید، دل بی طاقتت چهها میخواست
تو شهادت مقدرت بوده ، گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول ، قبض روح تو را مِنا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات ، در مناجات عاشقانهی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟ که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم، لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم، کاش میشد…اگر خدا می خواست
منبع: تسنیم
یکی این گونه از کشور و مردم دفاع میکند و اینگونه قربانی میشود
یکی مانند هیات مدیره شرکت سولفورکربن واقع در شهرک صنعتی نگین اوائل انقلاب وام با دلار ۷ تومانی به مبلغ صد میلیون میگیرد و تجارت قالی بین المان و ایتالیا و ایران را انجام میدهد و با این دیوار کشی در ضلع جنوب شرقی میمه نزدیک کمربندی میمه ابتدا شهرک صنعتی مقدار ۱۰۰ هزار متر زمین را تصاحب میکند و تاکنون چندین نوبت بفروش رسانده اند تا جائی که حدود سه ماه قبل به مبلغ ۱۴ میلیار تومان بفروش رسیده و اخیرا طبق اعلام یکی از دوستان ساکن تهران در نیازمندیها اعلام شده بیش از ۳۰ میلیارد بفروش میرسد
جای تاسف است که مسئولین شهرکهای صنعتی و بخشداری و فرمانداری شهرستان و اداره اطلاعا ت ساکت و بیصدا نشسته اند ؟؟
جای تاسف است که وانت تلفنی گلبار در شهرک زمینی را خریده و حالا فک مینمایند و اظهار میدارند ساخته نشده ؟ اقایان مسئول چگونه حدود ۳۰ سال از تصاحب این زمین رد شده و فریاد رسی جهت خلعیت نداشته ؟ چگونه این زمینها در اختیار اقا زاده طالقانی قرار گرفت و تاکنون هیچ کاری نشده ؟ چگونه چگونه
رونوشت / سازمان بازرسی کل کشور جهت استحضار و پیگیریهای لازم
http://fashnews.ir/fa/news-details/37783/
تصاویر بیشتر از حاج داود موسوی
شعر سوزناک و واقعا زیباست.خدا به بازماندگان صبر دهد
به قران اشکم در اومد خدا ایشالله بهش صبر بده خیلی سخته به قران
مجله مهر / عطیه همّتی
وقتی خبر تفحص شهدای غواص پخش شد بسیاری از شعرا سعی کردند که شعر تازه شان را تقدیم به این شهدا کنند. اما «نفیسه سادات موسوی» اولین شاعری بود که توانست شعرش را به سرعت به گوش مردم برساند. «نصف تاریخ عاشقی آب است» همین مطلع کافی است که ماه های اخیر کاربران شبکه های اجتماعی این شعر را برای ادای احترام به شهدای تازه تفحص شده غواص، بارها بازنشر کنند تا این شعر و این شهدا این روزها حسابی باهم عجین شوند. حالا نفیسه سادات موسوی پیش از آنکه به اسم و فامیلی و افتخارات شاعری اش شناخته شود. به نام دیگری معروف شده تا هرجا بخواهند از او تجلیل کنند او را « شاعر غواص ها» بخوانند.
نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است
قصههایی عمیق و پراحساس
قصههایی پر از فداکاری
قصههایی عجیب، اما خاص
قصۀ آبِ چشمۀ زمزم
زیرِ پاکوبههای اسماعیل
قصۀ نیل و حضرت موسی
قصۀ آن گذشتنِ حسّاس
قصۀ حفظِ حضرت یونس
توی بطن نهنگ، در دریا
یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر
بر سرِ مردمِ نمک نشناس
قصۀ ظهر روز عاشورا
بستنِ آب روی وارثِ آن
کربلا بود و یک حرم، تشنه
کربلا بود و حضرتِ عباس
بین افسانههای آب و جنون
قصۀ تازهای اضافه شده :
قصۀ بیست و هفت سالهای از
صد و هفتاد و پنج تا غواص…
تسلیت به تمام خانواده هایی که پارچه نوشت های خیرمقدمشان سیاه پوش شد …
نامه ی فرزند یکی از جانباختگان منا
بخش اول
انا لله وانا الیه راجعون
اکنون که مشیت الهی آن طور رقم خورد که پدرم را از زیارت خود به میثاق خود ببرد چاره ای جز صبر و آرزوی آمرزش برای پدرمان و سایر از دست رفته ها نداریم. در سنت ما آنکس را که مصیبتی فرو می آید تسلی میدهند و با او هم دردی میکنند. هرچند تسلی ما زخم و زبان شد و توهین و افترا.
گله ای نیست از آنکس که پدرم را نشناخت و او را به جهالت متهم کرد.
گله ای نیست از آنکه پدرم را به بی توجهی به فقیران متهم کرد. حتما آن شخص نمیدانسته که پدرم هرسال یک پنجم مالش را خمس و یک دهم کشتش را زکات می داده است و هر روزه ای از او که قضا شد گرسنه ای را سیر کرد.
گله ای نیست از آنکس که صدقه های روزانه پدرم را ندید. گله نیست از بی انصافانی که نمیدانستند پدرم قربانی هر ساله عید قربان را به کودکان یتیم میدهد. همان بی انصافانی که هر سال به طعنه میگفتند بجای کشتن درخت بکار. گله ای نیست چون که بسیاری از یتیمان و فقیران کوفی که علی را به بی توجهی متهم می کردند تنها بعد از مرگ او فهمیدند که آن ناشناسی که شبها برای آنها طعام می آورد کیست. گله ای نیست از آنها که خرج کردن برای یک بار رفتن به مکه در تمام عمر را جهل می شناسند ولی خرج ده سفر حج را در یک شب خرج عیش و نوش می کنند، همان مجالسی که فقرا را به آنها راه نمی دهند.
گله ای نیست، گله ای نیست، گله ای نیست چون خدایی هست.
نامه فرزند یکی از جانباختگان منا
بخش دوم
اما گله ای دارم به آنکس که میگوید «خدارا در اشک کودک یتیمی جستجو کن» و اکنون که کودکی یتیم شده است مرگ پدرش را مایه خنده خود کرده است. از شما میپرسم با کدام دین و آیین یتیم شدن کودکی، مرگ فرزندی و یا همسری را مایه خنده میدانید؟
اگر خدا را در اشک یتیمی میبینید از شما همدردی نمیخواهیم لطفا نمک به زخممان نپاشید که مولایمان حسین گفته است: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.
فرزندی یتیم
قدیما رسم بود اگر کسی عزادار می شد نمک به زخمش نمی ریختند ولی گویا بعضیا آن قدر از این حادثه ذوق زده شدند تا دق دلشان را سر دین و دین باوری و شعائر دینی خالی کنند که یادشان رفته گروهی از هموطنانمان ناباورانه کشته شده اند و باید خوشحالی شان را چند مدتی در دلشان پنهان کنند و خود را به سرعت لو ندهند!!!
ای کاش کمی مطالعه می کردند تا بدانند کسی در عربستان دنبال خدا نیست. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است و در عربستان گم نشده که حاجی پیدایش کند.
حاجی وقتی حاجی می شود که مستطیع شده باشد و وقتی مستطیع شدباید خمس پولش را داده باشد . پس حاجی با پرداخت خمسش قلب کودک سرطانی را شاد کرده و با پول خمس و زکاتش اشک شوق بر چشمان عاشق آن مادر فقیر جاری کرد و. …
آری ؛ اگر همه آن ۱۷ میلیون ایرانی که برای دیدن کنسرت ابی در دوبی و گردش در سواحل آنتالیا و پاتایا و… میلیاردها تومان خرج کردند هم مثل حاجی ها مجبور بودند پولی برای کمک به مستمندان خرج کنند دیگر انتظار وصال دوجوان سال ها به طول نمی کشید.
اگر علاوه بر این همه صدقات و انفاق ها و اطعام هایی که مذهبی ها می کنند ، غیر مذهبی ها هم چنین سخاوتمندانه عمل می کردند مشکلات جامعه زودتر حل می شد.
آری ای حاجیانی که در مسیر انجام دستورات الهی هم بذل مال کردید وهم با توطئه و حماقت آل سعود که بازماندگان آل سفیانند جانتان را گذاشتید حجتان مقبول و سعیتان مشکور.
منبع:
http://www.afsaran.ir
حاجی … حج و شهادت قبول
بنده از همان زمان حادثه جده و حوادث یمن و انگشت اتهام زدن اعراب سعودی به سمت ایران اعزام حجاج ایرانی چه تمتع و چه عمره را به عربستان خطرناک می دانستم و بیم حوادث وحشتناکی برای حاجیان ایرانی داشتم اما ای کاش دیگر ایران و ایرانی هیچ وقت به عربستان ال سعود در هیچ زمینه ای اعتماد نکند
روح همه حجاج جان باخته شاد. خدا به خانواده هایشان صبر دهد انشاالله.
لعنت بر آل سعود
محمد رضا عروجی
سلام با عرض تسلیت به جانبختگان منا. جناب آقای داود موسوی بچه کجا است؟
—————————
با سلام ساکن یکی از محلات پایین تهران بود .