روز چهارشنبه مورخه ۹۴/۲/۱۶ با برنامه ریزی قبلی و رعایت کامل قوانین اردوها و با اخذ مجوز از اداره آموزش و پرورش و تمهید مقدمات اولیه دانش آموزان دبستان عصمت جهت اردوی پایان سال عازم اصفهان شدند. برنامه های اردو شامل شرکت دانش آموزان در سیرک پرشین اصفهان پارک استان شاهین شهر شهربازی پارک بادی ترامبولین استفاده […]
روز چهارشنبه مورخه ۹۴/۲/۱۶ با برنامه ریزی قبلی و رعایت کامل قوانین اردوها و با اخذ مجوز از اداره آموزش و پرورش و تمهید مقدمات اولیه دانش آموزان دبستان عصمت جهت اردوی پایان سال عازم اصفهان شدند.
برنامه های اردو شامل شرکت دانش آموزان در
سیرک پرشین اصفهان
پارک استان شاهین شهر
شهربازی
پارک بادی
ترامبولین
استفاده از بازی های مختلف پارک استان
بازدید از کاروانسرای عباسی
بازارچه و قسمت های مختلف آن
صرف ناهار و چای و بستنی
برگزاری نماز و زیارت از حرم مطهر امامزاده قاسم بود که بحمدالله مورد استقبال دانش آموزان قرار گرفت
لازم به توضیح است تعداد ۸۳ نفر از دانش آموزان کلاس های اول تا ششم در اردو شرکت داشتند و به همت همکاران شاغل در آموزشگاه یک روز به یادماندنی در اردوی تفریحی – زیارتی رقم خورد و به لطف خدا در ساعت ۷ بعدازظهر به سلامتی به میمه بازگشتند .
سرکار خانم اسد مدیر محترم دبستان عصمت ، معلمان زحمتکش و جناب آقای اصغریان مسلما برای برگزاری این اردو زحمات زیادی را متحمل شده اید . بنده از طرف اولیا دانش آموزان شرکت کننده در اردو از شما قدردانی نموده و برایتان آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.
آره درست خوندین بسیج دانش آموزی شهر و نه منطقه میمه مثل اداره آموزش و پرورش منطقه میمه که باید اسمشو بزارن اداره آموزش و پرورش شهر میمه پس سهم سایر مدارس منطقه از بسیج دانش آموزی چیه من نمی دونم مسولش کیه ولی شفاف سازی کنه بابا مردیم از این همه تبعیض
آقای شیبانی شما و تیم سایتتون که مدافع حقین بزارین تا مسولش جواب بده
لطفا پاسخ داده شود
جناب آقای متوسلی رییس آموزش و پرورش و دیگر ادارات میمه
بر اساس کدام مجوز در مکاتبات خود به جای استفاده از لفظ منطقه از لفظ نامفهوم شهرستان استفاده می کنید .
جناب آقای شیبانی اگر به انسانیت معتقد و پایبند هستید که بی شک چنین است لطفا کامنت را درج نموده تا مسولین محترم ادارات پاسخ دهند.
شما بیا شرکت ما تا مجوز رو نشونت بدیم
سرکار خانم اسد مدیرموفق وتوانا دبستان عصمت و هم چنین معلمین دلسوز و مهربان دبستان عصمت از زحماتتان کمال تشکر و قدر دانی را دارم اجرکم عندالله
معلمان عصمت متشکریم دستمریزاد
پیشنهادی به شورا
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت ریاست محترم شورا شهر میمه جناب آقای مقصودی با نزدیک شدن به فصل تابستان و به پایان رسیدن سال تحصیلی بنده یک پیشنهادی دارم که به عرض شما خواهم رساند
اگر امکان دارد مکانی را برای اوردن بازی کارتینک اماده کرده تا همه بتوانند از این بازی لذت ببرند و نوجوانان نیز به جای موتور سواری با سرعت زیادبه این بازی که خیلی هم هیجان انگیز است رو اورند
جناب آقای محمدمتقی با سلام
اصطلاح بازی کارتینک که به نظرلذت بخش وهیجان انگیز راآشنایی کامل ندارم لطفا جهت محقق شدنش به دفترشورای شهرمراجعه وتوضیحات کامل رابدهید تابا شهرداروشورای محترم تصمیم گیری لازم به عمل بیاید
با سلام رمضانی مسئول کارخانه کاشی پرسپولیس هزینه بلیت بازی پرسپولیس و الهلال را کلا بر عهده گرفته است و برای هواداران تیم پرسپولیس که به ورزشگاه میروند رایگان است / سپاس
عجب!!!!من نمیدونم چه دلیلی داشت ارائه این گزارش؟میخوان بگن ماهم رفتیم؟ خوب شمام آفرین.
چرا تعجب کردی!!!!!!اگه شما هم رفتی گزارش کنید!!!عجباااااااااااا!!!!!!
از فیسبوک مسعود بهنود
شهر، بیتو، حبس
از ما جلو افتاده است ارابه مرگ. نفسنفس زنان به دنبالش میدویم یا به سر زنان. هنوز سوگنامه مجید رهنما را تمام نکردهام و هرچه مینویسم احساس میکنم یک صد از وی نگفتهام که حالا سپانلو. باید اول به شهرزاد تسلیت میگفتم که گفتم بعد به مهدی اخوت که این هفته آخر لحظهبهلحظه بالای سر سپان آب شد. آنان از نوجوانی با هم بودند تا دیروز. باید به محمود دولت و جواد مجابی تسلیت بگویم و همه کسانی که در رنگینکمان دوستان و دوستداران وی بودند.
این اتودی است که برای یک سوگنامه نوشتهام به یاد او. و اول دادم به خبرنامه نوگام
سپان وقتی از کسی خوشش می آمد می گفت ژنش معیوب نبوده است، تقدیر و قادر و مقدر را خلاصه می کرد در ژن، و با هوش بود در هر نامگذاری که می کرد. خودش ژنش معیوب نبود. نوشتن از وی آسان نیست به اصراری که داشت در متوسط ماندن. خودش می گفت طبقه متوسط جامعه و طبقه متوسط ساختمان و وسط شیرین خامه ای همه خوب اند. سعی ی برای این نکرده بود اما ذاتی داشت که به همین جا رهنمونش می شد، از همین رو با جمع میلیونی جامعه رابطه می گرفت. دماغش را نمی گرفت از بغل سیرابی فروشی رد شود، از لنگ و حوله های چیده روی بند حمام عمومی راضی بود، بوی صابون رخت شویی را می شناخت. و هم در این حال
سپان کافی نیست بگویی از اهالی امروز بود، همه به نوعی از اهالی امروزند، او از اهالی امروز فاصله هم نمی گرفت، اگر آدم می کشتند یا خود کشته می شدند می شناختنشان، رم نمی کرد از فقر، کینه نمی گرفت به متنعمان. آرمانخواه بود اما حسد نمی برد به منعمان و زیبایان و گاه که می گفت از طبقه محترم اراذل، برای این بود که هنوز تقی پنچر را از یاد نبرده بود و وقتی هم او با همه شرارت و تیغ زنی و حبس سرانجام از پا درآمد و هرویینی شد و محتاج کنار راسته صابون پزخانه افتاده زیر پله ای، سپان می رفت سراغ آقا تقی را می گرفت.
انگار شاهزاده ای بود که طبقه متوسط را برای آرمیدن انتخاب کرده بود. بوهمی بود و کولی وش، اما در همین جا مختصر نمی ماند، به روزش کت و شلوار شیک می پوشید و دستمال گردن هرمس می بست و می رفت در هیات یک روشنفکر فرانسوی و شعر از بر می خواند از ژاک پره وو . ترانه ژاک برل زمزمه می کرد. و دوباره به ثانیه ای خوی سرکش بوهمی سربر می آورد. با نصرت رحمانی وقتی که زنده بود کیف می کرد و چند شبی را با وی خراباتی شده بود در قهوه خانه ای بیتوته کرده بود در همان سال های آخر نصرت، روایت که می کرد خود و نصرت را با هم به سخره می گرفت. اما چگونه بود که این همه زندگیش نمی شد، نجاتش در تشنگی او به دانستن بود. وقتی روی موضوعی دقیق می شد، دقیق می شد، و آن گاه دیگر انگار کولی از درونش کوچ می کرد.
اما همو در چهارده ژوییه و میهمانی سفارت فرانسه حرف ها داشت با صاحب خانه بزند در باب ادبیات دیروز و امروز فرانسه زبان . درست می شد مانند عباس ، موقر و سنگین و با اعتماد به نفس. اما همان شب در راه برگشت خراباتی می شد که این جا دیگر عباس نبود وقتی ویگن و دلکش می خواند با صدای بلند در گوشه های محتسب زده شهر.
عادت مانده از جوانی . در هر جمع نمی دانستی چه به کار می بست که زیباترین گوشه سهم سپان می شد با آن چشمان عسلی و قامت کشیده و لحن خوش ، پیدا بود که دقایقی دیگر از آن میانه غزلی کمانه می کند و یا حکایاتی از حسین کرد تا مارسل پروست. همه در خدمت بودند تا زیباترین گوشه به خوش ترین حال و جای مجلس بدل شود. به شکار دلبسته بود و دل زیباطلب خوش باشش را به خود می خواند.
از سپان نوشتن ساده نیست، از کسی که وقتی با دوست چهل ساله اش احمد رضا می نشست عین او می شد، دوتایی می توانستند ساعت ها ترانه بخوانند و گوشه هایی از موسیقی ایران را به یاد هم آورند، با مسعود که می نشست انگار دارند دوتایی فیلمی کارگردانی می کنند خاطرات مشترکشان جان می گرفت و حرکت می پذیرفت و آهسته آهسته میمیک از سپان و تصویر از مسعود، و با محمود دولت که جان آشنایش بود ساعت ها می نشست. قصه می گفتند دوتایی و همدل شخصیت های قصه شان می شدند، از نشستنشان قصه ها شکل می گرفت. همو وقتی کنار استاد می نشست که این لقب را به شاملو داده بود بعد لحظه ای یکی در میان صدای یکیشان بلند می شد که شعری می خواند. شعری تازه
سپانلو غنیمتی بود در سرزمینی که هر روز دارد از گذشته خود دور میشود، خالی میشود، و پر میشود از هیاهوی خالی خود. غنیمتی بود برای نسل جوان که گاهی بیابندش و از زبان او بشنوند شرح حال جوان خوشسیما و بلندقامتی را که شعر گفت، قصه نوشت، تحقیق کرد، در فیلم بازی کرد، تیاتر بلد بود، در ساخت کانون نویسندگان نقش موثر داشت، بلد بود در کدام پله زندگی بایستد که نه راهی را سد کند و نه از پا بیفتد.
تنها باری که آن سپان نبود که همیشه، زمانی بود که جنگ بود و مدام سرود جبههها و شهر پر از حجلههای شهیدان بیسنگر، پرتو و بچهها رفته بودند نه به اروپا که سپان میشناخت و نه به فرانسه که زبانشان را میدانست بلکه به ینگه دنیا. شعری میخواند که در آن صدایی از دورهای دور میآمد. انگار وسط روز از مدرسه برگشته بود و مادر کرسی را پا در هوا کرده و همهجا سرد است. هیچ دردش را نشان نمیداد اما بدخلق شده بود و جمعگریز، چیزی که در نهادش نبود. و در آن میان بود که شبی به مسعود گفت لامصب یارو پدرسوخته انگار صد بار دلش را شخم زدهاند… آخه مگه میشه. معلوم شد سراینده این بیت را میگوید: والله که شهر، بی تو مرا حبس میشود…
بسیار طرحها در این چند روز کشیدهاند از سپانلو. من دو تا را بیشتر پسندیدم یکی آن که بزرگمهر حسینپور کار کرده و یکی همین که در پیشانی این صفحه گذاشته ام کار میس کارتون فیروزه خانم مظفری.
جناب متعجب حرف نزنی کسی فک نمی کنه لالی ! با این نظرای مسخره ات
خدارو شکر تا ما تو مدرسه عصمت بودیم یا اردومون گارک معلم بود یا سید صالحه خاتون شایدم اردو درون مدرسه ای ……
اره واقعا من یادمه پوست بستنی هامون رو هم که تو پارک خورده بودیم باید با خودمون میاوردیم خونه که مامانامون ببینن فرداش پولشو بدن ببریم مدرسه تبعیییییییض تا کجا??????
لایککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککقربون اون دهنتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت