از کامنت ها – متن و تصویر زیر به یاد خدایار صابری ارسال می شود. بعضی خوبند بی آنکه خود بخواهند مهربانند بی آنکه از تو مهربانی دیده باشند امروز نبودی تا تصویر زیبایت را ببینی و تازه طبع شعرت هم گل کند و غزلی هم برای صبح میمه ی شیبانی عزیز بسرایی ! خدایار […]
از کامنت ها – متن و تصویر زیر به یاد خدایار صابری ارسال می شود.
بعضی خوبند بی آنکه خود بخواهند
مهربانند بی آنکه از تو مهربانی دیده باشند
امروز نبودی تا تصویر زیبایت را ببینی و تازه طبع شعرت هم گل کند و غزلی هم برای صبح میمه ی شیبانی عزیز بسرایی !
خدایار صابری سخن سرای مهربان کوچه های صداقت و یک رنگی !
نگاهت و دستان کوچک و کفش های خاکی ات چه زود رهسپار دیار پروانه ها شد !
پریدن رسم قشنگی نیست !
پریدن نامهربانی است !
رفیق میانه راه !
تنها دوست کوچه های بی کسی !
لابد شب جمعه ای باید برایت فاتحه بخوانم !
باشد می خوانم !
اما تو چه می خوانی برایم ؟!
کدامین غزلت را ؟
غزل فروش نامهربان صبح میمه!
دکان غزل فروشی ات را چه زود بستی بی وفا !
من فاتحه را خواندم !
اما تو هم بخوان برایمان !
جان خدایار بخوان !
بخوان که سخت رسم عاشقی ز یاد برده ایم !
بخوان رفیق نیمه راه ! بخوان !
غزل فروشی استاد صابری از آرشیو صبح میمه :
دارم غـــــزلی غـــــزال واره
آمیـــخته بــــا مــــه وستــــاره
خواهم بدهم به اون کسی کــه
خونش واسه عشق بی قراره
گرخواست کسی بگه به مهتـاب
یازنگ بزنه به این شماره
ده بیــت بلنــــد ودلــکش ونــاب
گردیده در این غزل گزاره
البتــه بـــه پـــاس صبــح میمــه
دو بیت دیگه ضمیمه داره
ازمــن بــخرید بــه چند تا بوسه
عین غزلـــــای شهریــــــاره
حافظ تو جونــش صفــا دمیــده
زایهام و خیال و استعــــاره
سعدی که غزلــسرای دهراست
دارد به کـلام آن نــظاره
خــاقـــانــی دیـــر آشـــنا هـــم
در ساختن اون به اختصاره
فـردوسی کـه زنده کرده پارسی
بازنــده ی سکــه وقمــــــاره
درکـلّ غـزل بـویژه شـاه بیـت
دســت هنــرش چــه شاهکاره
خیـام رسیــده مسـت و پـاتیـل
گفــت حوصــله غــزل نداره
عشـق است جهان و زنــدگـانـی
کــارش بــاربـاعی ها به کاره
دیـدی کـه نظـامـی کـاربَلـدْ بـود
درتکمیل شعربه هشت وچاره
نــاگــاه بــه چشــم مــن درآمــد
مولای رومی باصد سواره
تـا خــوند غــزل ، بیـادش آمــد
چهل ساله بامن به کاروزاره
کــردیــم ســلام ودیــده بوســی
ازشمس بگو که حالی داره؟
مــن یـک غـزلت به صبح دادم
نک مشتریاش هزار هزاره
گفتـا کـه چـه میـکنـی تو صـابر
گفتند غزل فروشی داره
جمـع شـعـرا بـه شـور رفـتـنــد
شورای ما هم ازاین قراره؟
القصّــه غــزل کــارش تموم شد
آماده واسه فروش میذاره
دادم بــه دو دخــتــر عــزیــزم
هر کس که میخواد پیام بذاره
البتــه نــه دخترام ! غــزل را
کاین بازی چرخ روزگاره
روح استاد صابری در این شب جمعه به خیر ، واقعا یادش و شعرهای زیبایش در بین ما خالیست .صداقت و سادگی در استاد و اشعارش موج میزد ، مرحوم خدایار صابری به حق یکی از شعرای صاف و صادق شهر ما بود که عمری در کمال سادگی زیست و خیلی زود به آسمانها پر کشید.
خداوند رحمتشان کند
این متن واقعا فوق العاده است سرشار از سادگی و احساس از کلام معلوم است از جایی اقتباس نشده ساده و صمیمی لطفا از نویسنده اش بیسشتر برای سایت بهره بگیرید و در صورت امکان معرفی شان کنید
جان خدایار بخوان…
———————————
با سلام با شما هم عقیده ام و از کامنت گزار محترم درخواست همکاری بیشتر داریم .
ﻧﺴﺨـﻪ ﺟﺪﯾـﺪ ﻭﺻﯿﺖ ﻟﻘـﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺴـﺮﺵ!
ﭘﺴـﺮﻡ !
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘـﯽ ﺍﺳﺘﺨـﺪﺍﻡ ﺷﻮﯼ، ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺩﻭ نفر ﺭﻓﯿـﻖ ﺷـﻮ:
ﺁﻧﭽﻨـﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺍﻧـﯽ ﺁﺑﺪﺍﺭﭼـﯽ، ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽـﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﺮﺍﺳﺖ.
ﻓـﺮﺯﻧﺪﻡ !
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭاس ام اسﺑﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ،
ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ.
ﭘﺴـﺮﻡ !
ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﮕﯿﺮ .. ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ.
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺩﺍﺋﻤﯽ ﯾﮏ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ، ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪ.
ﭘﺴـﺮﻡ !
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺑﺨﻮﺍﻥ..
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻓﺮﻧﮓ ﺑﺮﻭﯼ ﺑﺮﻭ..
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﺍﺯ ﻓﺮﻧﮓ ﺑﺪ ﻧﮕﻮ ، ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻤﻠﮑﺘﺖ ﺑﺪ ﻧﮕو.
ﭘﺴـﺮﻡ !
ﺍﮔﺮ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺧﻄﻮﻁ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﯼ،
ﺁﯾﺖ ﺍﻟﮑﺮﺳﯽ ﺑﺨﻮﺍﻥ،
ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻥ، ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﺸﺴﺘﻦ .
ﭘﺴـﺮﻡ !
ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾـﻦ ﮐـﺎﺭ ﻋﺎﻟـﻢ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪﻥ ﯾﮏ ﺍﺣﻤـﻖ ﺍﺳﺖ .ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﻤﻖ ﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪ ﭘﺲ ﺗﻮ ﻫﻢ…
ﻓـﺮﺯﻧﺪﻡ !
ﺍﮔﺮ ﮐﺘﺎﺏ ﯾﺎ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﺭﺩ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﺷﺪ، ﺣﺘﻤﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍست
ﭘﺴـﺮﻡ !
ﺍﺳﺎﺗﯿـﺪ ﺭﺍ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺑﺸﻤﺎﺭ !
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺱ، ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ، ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻧﯽ
ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﯽ ﺧﻮﺩﯼ ﻟﻘﺐ “ ﺍﺳﺘﺎﺩ ” ﻋﻨﺎﯾﺖ ﻣﮑﻦ.
ﻣﺸﮏ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﻮﯾﺪ، ﻧﻪ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﻄﺎﺭ ﺑﮕﻮﯾﺪ .
ﭘﺴـﺮﻡ !
ﺭﺍﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ..ولی تو باور نکن.
خیلی قشنگ بود .دست مریزاد.
صابری کارش درس بود هم توشعر هم تو خلقو منش…روحش شاد باشه
تقصیر باغچه ها نیست !
بعضی گل ها
تنها زیر نور ماه می رویند !
مثل رویایی که شب رفتنت
حوالی خانه ی ما بود …
شاعر : سیروس جمالی
با احترام به روح پاک استاد زنده یاد ، محمد تقی صابری
ارسال کننده ی محترم این تصویر ممتاز و قطعه ی زیبا و تحسین برانگیز ؛ درود و سپاستان باد.
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار… فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار… فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!
شعر: غلامرضا سلیمانی
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
یدالله رویایی
استاد صابری انسان شریفی بود غریق نور و رحمت الهی شود.
افشین علا:
اگر نبودم و به چشم نمیدیدم، هرگز باور نمیکردم که مرگ میتواند چنین باشکوه و زیبا باشد! شب عجیبی بود. کیک خریده بودیم، شام مختصری هم تهیه دیده بودیم با پول استاد و پول خودمان. نمیخواستیم فردا پچ پچ موذیانه موریانههای درخت شعر این روزگار را بشنویم که مثلا: «در انجمن شاعران با پول بیتالمال برای خودشان جشن تولد میگیرند!» هرچند که بهانه این جشن، سالروز تولد شاعری چون سهیل محمودی باشد.
یعنی مرگ اینجوری هم میآید؟ شاعر حرف بزند، شعر بخواند، لبخند بزند و ناگهان سرش بیفتد پایین؟ پیرمردی نودساله با آن همه ضعف و ناخوشی خودش را به مراسم تولد فرزند شاعرش برساند و با تقدیم هدیهای ماندگار به او، جان به جانآفرین تسلیم کند؟ آن هم با این همه متانت و زیبایی؟
بگذریم… اگر نبودم و به چشم نمیدیدم، شاید الان امشب، شبی که استاد استادانم را از دست دادهام، نمیتوانستم همین چند خط مغشوش را هم بنویسم. خدا را شکر که بودم و دیدم نه مرگ را، که تولد استاد را! بهدرستی که همه چیز بوی تولد میداد. شعر آخر استاد هم با مضمون تولد بود؛ میلاد آفتاب، که آن را به سهیل عزیز تقدیم کرده بود.
من قبول نمیکنید از آنهایی که بودند بپرسید. نوبت به استاد مشفق که رسید، طبیعی بود که به عنوان مجری برنامه به ایشان ادای احترام کنم. دلم نمیخواست ابراز عشق و ارادتم به استاد مشفق را خلاصه کنم. آخر واقعا دوستش داشتم. کسی که مشفق را بشناسد میداند چه میگویم. من نمیتوانم توضیح بدهم که محبت مشفق با دل من چهها میکرد. باز هم مثل همیشه با شیوه منحصر به فرد خودش تواضع کرد، ابرو بالا انداخت، سر خم میکرد و متواضعانه لبخند میزد.
ای خدا! آن پیر بیبدیل از من که شاگرد شاگردانش بودم هم خجالت میکشید. مگر تعریفهای من تعارف بود؟ آخ که هیچوقت نتوانستم آنطور که میخواستم به او بگویم که دوستش دارم. اگرچه بارها این جمله را گفتم. همه گفتیم. هیچ جلسهای نبود که من و استادانم ساعد، سهیل و خانم راکعی به استاد نگوییم که چقدر دوستش داریم. نگوییم که سایه سر ماست. نگوییم که چشم و چراغ انجمن ماست. نگوییم که جانمان به جان او بسته است. نگوییم که مواظب سلامتیاش باشد. شرمگینانه نگوییم که: استاد بهخدا لازم نیست تشریف بیاورید، تلفنی هم امر کنید روی چشم میگذاریم… میگفتیم. همه اینها را بارها گفتهایم. اما بهخدا سبک نشدیم. باز هم حرف داریم، باز هم عقده در گلو داریم. هیچوقت نتوانستهایم تمام حسمان را به او بگوییم. بگذریم….
شب عجیبی بود. استاد، سر حالتر از همیشه صحبت کرد. شگفتا که از سید و قیصر عزیزش گفت، و از آشناییاش با آنها و ساعد و سهیل و … که پارههای جگرش بودند. با اشتیاق وصفناشدنی از آقای خاتمی و حاج آقا دعایی تشکر کرد که آمده بودند تولد سهیل. از بزرگواریهایشان گفت. از لطفی که آقای خاتمی به ایشان داشت و پیامی که چندی پیش برای بزرگداشت استاد فرستاده بود، و شعر خواند. آخرین شعرش را که همان روز گفته بود. برای تولد سهیل. راستی خوش به حال سهیل! آخرین شعر مشفق برای سهیل بود. سهیل آخرین مضمون شاعرانهای بود که به ذهن پیر و قافلهسالار شاعران جوانمرد خطور کرده بود. حقش هم همین بود…
برخیز ز جا نه وقت خواب است ای دوست
بنشین که شب شعر و شراب است ای دوست
در بزم سهیل، زهره با چنگ نواخت
میلاد بلند آفتاب است ای دوست…
عجیب نیست؟ خواندن این شعر درست دم مرگ؟ البته این آخرین کلمههای استاد نبود. در برابر تشویق حاضران، باز هم متواضعانه خندید. آخرین جملهاش را ساعد به یادم آورد. ساعت سه صبح که زنگ زدم جویای حال و وضعش باشم در این مصیبت طاقتسوز. آخرین کلام استاد این بود: دیگه چی بگم؟ … با لبخند شرمسارانه همیشگیاش و سیدمحمد خاتمی گفته بود: بیشتر از این استاد را اذیت نکنیم! و استاد در جواب با علاقهای وصفنشدنی به چهره خاتمی نگاه کرد و گفت: قربان شما… و سرش به زیر افتاد!
استادخدایارصابری
نگاه ودستان کوچک وکفشهای خاکی ات چه زودرهسپاردیارپروانه هاشد
هنوزدوستان سراغت رامیگیرندوبایدبپذیرندکه رفیق نیمه راه بودی واگرامروزبودی حتمابرای تیم ملی فوتبال ایران غزلسرایی میکردی
خداوند رحمتشان کند.
خدایار دلش گرفته
به گزارش اداره کل ارتباطات شرکت ارتباطات سیار ایران، همزمان با کمپین های مردمی در حمایت از حریم پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد(ص) و به منظور مقابله با هجمه صورت گرفته به مقدسات مسلمانان، همراه اول از آغاز ارائه رایگان آواهای انتظار با موضوع«پیامبر اسلام» خبر داد و از مشترکین خود دعوت کرد با فعالسازی این آواها به کمپین «همراه با پیامبر مهربانی» بپیوندند.
در این کمپین، همراه اول از مشترکین خود دعوت کرده است تا ۲۲ بهمن ماه با فعال سازی یکی از پنج آوای انتظار رایگان «مدح رسول الله(ص) با کد۷۱۵۰۴»، «قرن محمد(ص) با کد۳۰۸۶۶»، «پیامبر اکرم(ص) با کد۳۰۴۴۷»،«صلوات بر محمد(ص) با کد ۳۱۲۶۱» و «یا حبیبی یا محمد(ص)۷۱۵۰۲» در این اقدام مردمی مشارکت کنند.
همراه اولی ها می توانند جهت فعال سازی آواهای انتظار رایگان، کد آوا را به شماره ۸۹۸۹ پیامک کنند. آواهای انتظار فعال شده، تا یک ماه رایگان است.
اپراتور اول همچنین در کمپین «همراه با پیامبر مهربانی»، برنامه های دیگری نیز در نظر گرفته است که بزودی به اطلاع عموم خواهد رسید.
تنها با گل ها ، گویم غم ها را
چه کسی داند ز غم هستی چه به دل دارم
به چه کس گویم شده روز من چو شب تارم
نه کسی آید ، نه کسی خواند ز نگاهم هرگز راز من
بشنو امشب غم پنهانم که سخن ها گوید ساز من
تو دانی تنها ، همه شب با گلها سخن دل را می گویم من
چو نسیمی آرام که وزد بر بستان همه گلها را می بویم من
تنها با گلها ، گویم غم ها را …
چون ابری سرگردان
می گرید چشم من بر تنهایی ای روز شادی ها کی باز آیی؟
امشب حال مرا تو نمی دانی از چشمم غم دل تو نمی خوانی
تنها با گلها گویم غم ها را …
سلام بعدمدتهاکارجالبی بود ازصبح میمه!!!!!!!
ک توش به حاشیه ها نپرداخت!!!!!!!!
واقعاجالب بود
خدارحمتشون کنه
خیلی مردشریف و مهربون و خاکی ای بود
شادی روحش فاتحه