طبق معمول هر روزه و بر خلاف میل قلبی مجبور شدم جای گرم و نرم زیر کرسی را که دم دمای صبح از حرارت سر شب آن نیز کاسته شده بود ترک کنم .حوض من پدری من چنان یخ زده بود که فقط برای ورزش پاتیناژ مناسب بود .دسته هاونی را آنجا گذاشته بودیم که […]
طبق معمول هر روزه و بر خلاف میل قلبی مجبور شدم جای گرم و نرم زیر کرسی را که دم دمای صبح از حرارت سر شب آن نیز کاسته شده بود ترک کنم .حوض من پدری من چنان یخ زده بود که فقط برای ورزش پاتیناژ مناسب بود .دسته هاونی را آنجا گذاشته بودیم که هر روز صبح با زدن جندین ضربه پی در پی گوشه ای از یخ آن را شکسته و دست و صورت خودمان را میشستیم .حالا شاید عده ای هم بکویند بلند میشدیم و یخ حوض را میشکستیم و با آب آن وضو میگرفتیم .اما در آن سن و سال من یکی نماز نمیخواندم ، با این که مدام پدر مرحومم ما را از خواب بیدار میکرد که نماز بخوانیم ، اما هر روز به طریقی از زیر بار آن در میرفتیم .سردی آب حوض چنان بود که به مانند کاردی تیز میخواست دستانم را ببرد.تند و تند یک مشت آبی به سر و صورت ریخته و با عجله خودم را به داخل اتاق رسانده و به زیر کرسی خزیدم .با چادرشبی که روی کرسی انداخته بودند آب دست و صورتم را خشگ کردم که صدای بلند پدرم من را به خود آورد که بلند شو ، داره دیر میشه ، زود باش گوسفندان را به گله ببر .پاچه های زیرشلواری ام را داخل جورابی که با مانند آبکش سوراخ سوراخ بود و کش بالای آن نیز حالت ارتجاعی خود را از دست داده بود، گذاشتم .کتم را که همیشه یکی دو سایز از هیکلم بزرگتر بود و همیشه برای این که بچه ها در حال رشد هستند بزرگتر خریداری میشد، پوشیدم .ته هر دو جیبهای کت نیز سوراخ بود و هر چه داخل آن میریختم باید از توی آستر کت در می آوردم .بارها هم شده بود که چندین دانه کشمش در جایی از آستر گیر کرده و به دست نمی آمد و بعد ها بر اثر گرما به هم چسبیده و حالت بدی را پیدا میکرد.کفشهایمان را همیشه جلوی درب اتاق و همان ایوان از پایمان درمی آوردیم .این گالشهای پلاستیکی که برای اغلب بچه های آن زمان برند آشنایی بود ، در تابستانها و موسم گرما شل شده و به راحتی وارد پا و خارج میشد.اما چشمتان روز بد نبیند در فصل سرما چنان خشگ میشد که حالت استخوان را پیدا میکرد، اگر در پوشیدن این گالشها در فصول سرما کمی بی احتیاطی میکردی لبه های آن به مانند کاترهای موکت بری عمل می کرد و پوست پا را به همراه مقداری گوشت برمیداشت .اما چون به نحوه پوشیدن آن وارد شده بودم دیگر مواظب بودم که چنان بلایی به سر قوزک پاهایم درنیاید.وارد بهاربند شدم و میخواستم درب طویله ای را که گوسفندان شب را در آنجا به صبه رسانده بودند باز کنم .به علت برودت بیش از حد هوا جرات این را که با دستانم جلهایی را که برای گرفتن منافذ درب طویله گذاشته بودیم ، بردارم .با نوک کفش جل ها و کهنه های زیر درب را جابجا کردمولی برای جل هایی که در بلالی درب طویله گذاشته شده بود ، مجبور بودم از دستانم کمک بگیرم .نمه ای از شبنم با پوره ای از برف بر روی آن نشسته بود که در هنگام برداشتن آن و به واسطه کوتاهی قدم مقداری از آن در گل و گردنم ریخت .سرما دیگر در وجودم رسوخ کرده بود ، بعد از این که درب طویله را باز کردم ، خودم را به داخل طویله کشیدم تا بلکه از گرمای داخل طویله بهره مند شوم .باور کنید حس گرمای داخل طویله از گرمای بهترین تاسیسات فعلی فن کوئل و داکت اسپیلت و شوفاژ بهتر بود.گوسفندان را از طویله بیرون کرده و درب طویله را مجددا بستم که گرمای داخل آن خارج نشود ، زیرا دو راس گاو و الاغی که بهترین وسیله نقلیه من بود ، سرما نخورند.گوسفندها را به سمت دبیرستان جمشید به حرکت درآوردم .برخی از بانوان سحرخیز آن زمانها با توجه به سرد بودن هوا در حال جارو کردن جلوی درب منازلشان بودند.چون در داخل بیشتر کوچه ها و معابر آن زمان میمه دسته های گوسفند همیشه در حال رفت و آمد بودند ، پشگل گوسفند در تمامی معابر به وفور دیده میشد .گوسفندها نیز چون به یکباره از هوای گرم آغل ها خارج شده و وارد هوای نسبتا سرد میشدند ، سطح این کوچه ها را بی نصیب نمیگذاشتند.در آن زمانها در اکثر قریب به اتفاق منازل گاو و گوسفند و الاغ و حتی تعدادی مرغ و خروس نگه داری میشدند، شرایط آن زمان میمه به صورت شهری با فرهنگ روستایی بود که زندگی سنتی به مدرنیته می چربید.هر چه دیر تر از منزل خارج میشدیم ، مجبور بودیم که مسافت بیشتری را رسیدن به گله طی کنیم ، و گاهی این مسیر چنان طولانی میشد که زنگ اول کلاس درس را از دست میدادم .برخی اوقات در طول مسیر به هم گله ای های دیگری میرسیدیم که آنها نیز گوسفندانشان را برای چرا تحویل چوپان گله رو ده می دادند.مرحوم عباس سیلزده که به عباس گنجی معروفیت داشت مسئولیت چراندن گوسفندان را بر عهده داشت ، هر فردی به خاطر شناسایی بهتر گوسفندانش نقطه ای از بدن آنها را با رنگهای طبیعی که از نوعی خاک رنگی به دست می آمد نشان میزد که در اصطلاح چوپانی به آن رقم کردن میگفتند.کم کم تعداد گوسفندان از جمع شدن دامهای چندین خانواده بزرگتر شده و لااقل تبدیل به گله ای در حد کوچکتر میشد.روزهایی که کمی دیر کرده بودم ، افرادی را میدیدم که گوسفندانشان را تحویل گله داده و اینک در حال برگشت بودند، زمانی بغض میکردیم که افراد در حال برگشت نشانی دوری از گله به ما میدادند و مجبور بودیم این راه طولانی را طی کنیم .بدتر از این که اگر از کسی هم درخواست میکردیم که امروز زحمت بردن گوسفندان را بکشد و روز دیگر من تلافی خواهم کرد، آنها نیز بهانه می آورده و خودشان نیز بردن گوسفندانشان را به تو حواله میدادند.پلی که اینک توسط شهرداری محترم میمه تخریب و به جای آن زیرگذر مناسبی احداث گردید ، محل عبور و مرور گله بود و کمتر افراد پیاده و یا سواره از داخل آن تردد می کردند.اتومبیل که به هیچ وجه امکان تردد در آن را نداشت .فضای داخل پل کاملا تاریک بود و محیط آنجا نیز پر از آت و اشغالی بود که توسط مردم به آنجا ریخته شده بود.بارها و بارها در داخل آن لاستیکهای کهنه اتومبیل را آتش میزدند، به نحوی که تمام سقف آنجا از دوده حاصل از سوخت لاستیک سیاه سیاه شده بود و ارتفاع آن نیز در برخی نقاط خیلی کم بود که باید به هنگام رد شدن از آنجا خم میشدیم که البته من از آن مثتثنی بودم زیرا در آن سن و سال قد بلندی نداشتم .در اطراف آرامستان هیچ ساختمان و بنایی وجود نداشت و زمینهای مربوط به چاههای انقلاب و سایر چاهها بایر بود و صحاری میمه محسوب میشد .وقتی از پل خارج شده و به محل فعلی اداره آموزش و پرورش میرسیدیم به خوبی میتوانستیم از راه دور گله را ببینیم و فاصله دوری و نزدیکی راه را تخمین بزنیم .با ادبیاتی که مخصوص چراندن گوسفندان بود ، آنها را هی کرده و با شتاب به گله میرساندیم .مرحوم عباس گنجی هم مردی زحمت کش بود ولی ول ولی و دم دمی بود.برخی از اوقات از دروازه رد نمیشد ولی برخی اوقات چنان اخلاق خوبی داشت که از سوراخ سوزن هم رد میشد.تا به یاد داشتم نیز هر روز میکفت که از چوپانی خسته شده ام و امروز آخرین روزی است که گوسفندانتان را به چرا میبرم و باید فکری به حال دامهای خود بکنید ، زیرا از فردا من دیگر نخواهم بود و فردا هم زودتر از روز قبل در سر شغل خود بود.گوسفندها تحویل گله داده و با مشد عباس سلام و علیکی کرده و دوان دوان به سمت رو ده حرکت می کردم .ادامه مطلب در قسمت دیگر ایام به کامتان باد .برایتان روزهایی خوش و پربار را آرزومندم .
سلام آقای ایراندوست،به قول خواهرم نمیدانیم یادآوری این خاطرات حال ما را بد میکند یا خوب،،، ما با نوشته های شما عمیقاً به گذشته میرویم،
جناب ایراندوست،شما در دوران کودکی همیشه منزل پدربزرگتان بودید خاطراتی که از همسایگان بخصوص مرحوم سیف الله خالقی دارید را هم بنویسید،،
یخ بگیری این اراجیف چیه سر هم می کنی هرچی برا خودت جالبه ضرورتی نداره برا بقیه هم جالب باشه
آ قاي کیان دو چون با ادب و تمیز باشی پیش همه کس عزیز باشی احتمالا از این نسلی تو این دوره ی پر مشغله تنها چیزی که به انسان آ رامش میده یاد آ وری خاطرات گذشته س آ قاب ایران دوست به خاطر حافظه ی قويشون به خوبی از عهده ی این کار برمیاد شما ميتوني نخوني ولی اگه بخونی از گذشتگانت ادب و معرفت رو یاد بگیری برات خوب
اگه اینا اراجيفه پس داستانهای جلال آ ل احمدم اراجيفه یه دور داستانهای کوتاه نویسندگان بزرگ رو بخون و استعداد آ قاي ايراندوست رو تو این کارببيني مثل داستان کباب غاز یا داستان گلدسته ها میتونی این داستانها رو از تو کتاب ادبیات دوم و سوم متوسطه بخوني
جناب کیان ۲
پس فردا که خواستی خاطرات گذشتت رو مرور کنی میگی تو فلان صفحه تو وایبر یا واتس آپ فلان متن مسخره رو میخوندم!
برا امثال شما فقط باید گفت متاسفم
یا
بقول معروف: بهنگری بلد نهی نهنگری جی بلد نهی؟
افرين براين ذهن و نگارش زيبا واين بزرگ منشي كه گذشته را به مانند آينه به تصوير كشيديد اي كاش همه اينطور باشند ولحظه لحظه زندگي ديروز خود را به ياد داشته باشند و امروز اگر درجايي به لطف خدابه آسايش و رفاه رسيده اند هيچگاه پيشينيان و زحمت كشان را از ياد نبرند و گذشته برايشان موتور محركه اي باشد براي خدمت بيشتر به هم نوعان و خداي بزرگ را شاكر باشند . بسيار خوب بود .
غرور بيش از حد كار دست آدم ميدهد!
بعد از بازي دو تيم پرسپوليس و استقلال در ليگ برتر كه به شهرآورد و داربي معروف است ، هواداران تيم آبي زمان و زمين را به هم ريختند و همه چيز و همه كس را عامل باخت تيمشان ميدانستند. ابتدا به كارتي كه جاسم كرار در بازي قبل از داربي گرفته بود شك كرده و گناه آن را به گردن داور و شخص جاسم كرار انداختند كه ره به جايي نبرد.بارها و بارها با نامه نگاري هاي مختلف با فدراسيون فوتبال سعي اشان اين بود كه تاريخ بازي داربي را عوض كنند .بعد از باختي كه در بازي نصيبشان شد به سراغ يدالله جهانبازي كه داور اين بازي بود رفته و عقيده داشتند كه بايد محسن بنگر را اخراج ميكرد و يك پنالتي به نفع آنان ميگرفت .قلعه نوعي كه عموما خود را يك سر و گردن بالاتر از ديگر مربيان وطني ميداند ،به هنگام شكستهايش تمام كاسه و كوزه ها را بر سر ملي پوشانش كه در چند ماه قبل در جام جهاني حضور داشتند ميشكند.به فردوسي پور گير ميدهد و خبرنگاران را اجنبي پرست خطاب ميكند .در اين چند روز هم عامل باخت تيم را هاشم بيك زاده و حنيف عمران زاده ميدانست كه نتوانسته اند يار مقابل خود را كنترل نمايند.قبل از بازي تيم و زماني كه باشگاه استقلال و جامعه ورزشي ايران يكي از اسطوره هاي خود را از دست داده و در غم او به سوگ نشسته بودند ، بازيكنان تيم را براي افتتاح رستورانش برده بود كه مورد انتقاد اكثر پيش كسوتان قرار گرفت ( رستوران ايشان واقع در ميدان ونك خيابان خدامي خيابان آفتاب ، برج آفتاب ، پلاك 20) بعد از اين باخت هواداران و بازيكنان تيم آبي شروع به خط و نشان كشيدن كردند و مدام در دنياي مجازي و نوشتاري براي بازي جام حذفي هل من مبارز ميطلبيدند.به طوري كه در بين دو نيمه بازي با ذوب آهن خودشان را صعود كرده ميدانستند و در عوالم خيالي براي پرسپوليس خط و نشان ميكشيدند .عموما قلعه نوعي مربي ترسويي است كه هميشه تيمهايش را براي نباختن روانه ميدان ميكند و با همين شيوه چشم به اشتباهات فردي حريف و ضد حملات ميدوزد.جالب اين كه به شيوه تدافعي تيم ملي نيز در جام جهاني ايراد ميگرفت .بازيكنان و هواداران تيفوسي تيم استقلال چنان مغرور شده بودند كه هنوز غوره نشده ، مويز شده بودند.هنوز بازي با تيم ذوب آهن شروع نشده بود كه از پيش خود را برنده و ذوب آهن را بازنده به حساب آورده و براي بازي بعدي با تيم پرسپوليس كري ميخواندند و در شبكه هاي اجتماعي اشان انواع و اقسام شكلك ها را در مي آوردند.اما در بازي امروز با تيم ذوب آهن مشخص شد كه غرور بيش از حد باعث اينچنين شكستهايي نيز هست .البته هنوز يك نيم فصل از ليگ برتر مانده و ايشان بارها و بارها تيم استقلال را قهرمان ليگ برتر دانسته ، آرزو بر جوانان عيب نيست .
مثل گذشته خوب اخبار ميگيد
حته اگه هاما یه چی بیمون بنوشتبو گه به این پست ربطش ندا آقا رضا چکارش اکه!!!
بددی نگرده ایندده مثل همویا چی بنویسی؟!
حالا دیدی؟!
این چه ربطی به بزه داره که گم شده ! ؟؟؟؟؟؟؟ شاید الان بزه تو خونک خخدامی یا همون ده ونک داره لا درخت توتا می چره ؟؟؟!!!! چرا یهو به قول خودت به صحرای کربلا زدی برادر ؟؟؟؟؟؟
آقای ایران دوست اوضاع ما بهتر بود صب ميرفتيم لب جوی آب ته کوچه مون چون آب قنات بودگرم بود همون جوی آب که از خونه ی پدر بزرگتون رد میشد دست و صورتمون رو توی اون آب زلال و گرم ميشستيم وقتی برف میومد مادرم صبح زود اول برفهای کوچه رو پارو میکرد تا راه رفتن به جوی باز بشه
آقای ایران دوست شما که حافظه تون قو یه به این خوبی خاطرات رو به یاد دارید یه بارم از پیک نیکای عید اون روزا ی چاه بهرام بنویسید مخصوصا اونايي که ما پسرا رو راه نميداديم از لجتون کلوخ مينداختيد تو غذای ما
مگه اون روزها علاوه بر حرفهای لت دار خود لت رو هم میزدند؟
اونم تو چاه بهرام و پیک نیکهای غیر مختلط!
بسیار عالی بود آقای ایراندوست خداقوت از حرفهای تازه به دوران رسیده هایی مثل کیان2 دلخور نشید چون ایشان دوران طفولیت درفرانکفورت زندگی می کردند واز بد حادثه الان درمیمه گرفتارشده اند خاطرات کودکی ایشان کاملا باما وشما متفاوت است وخاطرات شما براشون چندش آور آقا نخون زورکه نیست نخون آقا
با سلام و تشکر از جناب آقای احمدرضا ایراندوست.قلمتان سبز.
در بخش رازهای طنزپردازی کتاب ” آنچه یک طنزپرداز خوب، بد نیست بداند ” به نویسندگی زهرا دری آمده است: “طنزپرداز بیش از هرچیز بیننده ای دقیق است.او متوجه ویژگی های متغیر جامعه – که برای مردم به عنوان مشکل مطرح است – می شود.در حالی که مخاطب او هنوز متوجه این ویژگی های متغیر نشده یا به آن ها زیاد توجه نکرده است.طنز پرداز می گوید: بگذارید بر پلشتی بخندیم.من اطمینان می دهم که آنان ترحم انگیزند و ما بسی نیرومندتریم .حس طنز، هرگز نمی تواند به قلبی نامهربان ،سخت و حسود وارد شود.این راز ماندگاری بهترین طنز پردازان است. طنزپردازانی که در قلبتان جا دارند را مرور کنید.شما آن ها را به خاطر آثاری که از قلب هایشان سرچشمه گرفته ،دوست دارید. آن ها صاحب نرم ترین قلب های دنیا بوده اند.”
هیچوقت امکان ندارد ، مطلبی و یا نوشته ای باب میل همه باشد.هدف اصلی من از این گونه نوشتن ها این است که برای نسل جوانی که آینده سازان کشور هستند، مقداری از وضع و روزگار آن زمانهای میمه را توضیح دهم .شاید در این بین عده ای نخواهند نقبی به گذشته خودشان بیاورند و شاید با یادآوری آن زمانها ناراحت میشوند.درخت ریشه در خاک دارد، انسان هر گاه ریشه و اصالت خود را فراموش کند ، از خدا نیز غافل میشود.کما این که در این جامعه امروزی خیلی ها را دیده ایم که اصلا گذشته آبا و اجدادی خود را انکار میکنند، این افراد کم کم از جامعه نیز کناره گیری کرده و در خودشان غرق میشوند.اما آدمهای موفقی را نیز دیده ایم که با موفقیتهایی همه جانبه ، باز به هویت گذشته خود افتخار میکنند.چند وقت قبل تصاویری از دکتر عسکری در همین سایت صبح میمه درج شده بود که در کوچه باغهای میمه مشغول مرمت چینه های گلی باغ پدری خودشان بودند.در صورتی که ایشان تمام مراتب علمی را طی کرده اند و بعد از سالها زندگی در آمریکا به عشق کوچه باغهای سربره و بلغادی ، زندگی در میمه را بر ینگه دنیا ترجیح داده اند.حال جناب کیان دو شما هم زیاد خودشو ناراحت نکن ، میتوانی با کلیکی به صفحه ای بروی که موافق طبع و نظرتان باشد.
لایک!
با سلام کیان 2 ربطی با نظر بنده ندارد . اقای ایراندوست عالی است ادامه دهید در این مدتی که ……واقعا صبح میمه را گرم نگه داشتی تا ……./ سپاس