مَـن هـمـیـشه قـبـل از ایـنـکـه از خـداونـد طـلَـب مغـفـرت کنـم، میگـویـم؛ 【 خـدایـا ! مـن اِمـشـب از تـمـامِ کـسانـی که گـردنـشـون حقـی دارم، غیـبـتِ مَـن رو کـردن، مـالـی از مـن خـوردن، آزاری رسونـدن و . . . از هَـمـهی اونهـا گذشتم. قـلـبـاً هـم گـذشتـم و هـیـچ شکـایـتـی نـدارم. خـدایـا ! اگـر تـو امـشب مـن رو نـبَـخـشی […]
【 خـدایـا ! مـن اِمـشـب از تـمـامِ کـسانـی که گـردنـشـون حقـی دارم، غیـبـتِ مَـن رو کـردن،
مـالـی از مـن خـوردن، آزاری رسونـدن و . . . از هَـمـهی اونهـا گذشتم.
قـلـبـاً هـم گـذشتـم و هـیـچ شکـایـتـی نـدارم.
خـدایـا ! اگـر تـو امـشب مـن رو نـبَـخـشی و از سر تـمـامِ تـقـصـیـراتـم نـگـذری، مـن از تـو بـَخـشنـده تـرم و چنـیـن چـیـزی غـیـرِ مـمـکنـه. پـَس حتـمـا تـو مـن رو بـَخـشیـدی. 】
خصـوصـا در لیـالـیِ قدر ایـنـطـور دعـا کـنیـد و ببینیـد چـه حـالـی بـه شمـا دسـت میدهـد.
خصـوصـا در حـقِ کـسانـی کـه بـه شمـا بـدی کـردنـد بیـشتـر دعـا کـنـیـد.
مـا در روایـاتـمـان زیـاد داریـم که اگـر در حـقِ ایـنها دعـا کـنیـد، خداونـد چـنـدیـن بـرابـر اون چـیـزی کـه خـواستـیـد رو بـرای خـودتـون مُـستـجـاب میکـنـه.
「 نـسألـكم الـدعـا بـالـخيـر 」
【 خـدایـا ! مـن اِمـشـب از تـمـامِ کـسانـی که گـردنـشـون حقـی دارم، غیـبـتِ مَـن رو کـردن،
مـالـی از مـن خـوردن، آزاری رسونـدن و . . . از هَـمـهی اونهـا گذشتم.
” قـلـبـاً ” هـم گـذشتـم و هـیـچ شکـایـتـی نـدارم.
خـدایـا ! اگـر تـو امـشب مـن رو نـبَـخـشی و از سر تـمـامِ تـقـصـیـراتـم نـگـذری، مـن از تـو بـَخـشنـده تـرم و چنـیـن چـیـزی غـیـرِ مـمـکنـه. پـَس حتـمـا تـو مـن رو بـَخـشیـدی. 】
رفته بودم امامزاده و جلوی ضریح قدیمی نشسته بودم و نگاه می کردم به زنی که گریه می کرد. اشک هاش می ریخت رو گونه هاش و چادر حریر قشنگش تا شده بود زیر دستش. می گفت: «خدایا کمک کن که ببخشمش. خدایا می خوام ببخشمش. منو اسیر کینه نکن. نجاتم بده.» من اما حیرون نشسته بودم و نگاش می کردم. چقدر قشنگ راز و نیاز می کرد. با خودم شمردم. لحظه های دلتنگی خودمو، دلخوری هامو، دلسردی هامو. هزار تا بودن. هزار هزار تا. بخشیده بودمشون یا نبخشیده بودم؟ گذشته بودم از دلخوری هام یا نه؟ خدایا کمک کن که ببخشم. که این بار سنگین، این زنجیر رو به دوش نکشم. همین زنجیری که وصلم می کنه به آدمایی که به من ظلم کردن. دلمو شکستن. زنجیرشون اما پر منو بسته. دل منو خسته کرده. با خودم می شمردم. چند تا زنجیر پاره کردم؟ چند بار پریدم؟ چند بار دیگه طاقت پریدن دارم؟ «خدایا واگذارشون می کنم به تو. من بخشیدم. من از حق خودم گذشتم. گرچه دلم سوخته.» زن اینو می گفت. درست جلوی ضریح طلایی گریه می کرد و من نگاش می کردم. چقدر گریه اش روشن بود.
متن خوانی خانم فرناز رهنما (بازیگر)
من که بریدم از چشم پوشی کردن ودر عوض سواستفاده بیشت ر دیدن نمیدونی چقدر سخته وقتی دستشون تو نمکدونته خدمتشون میکنی ولی هر روز گستاخ تر از قبل اینو باید چکارش کرد؟ یعنی تو هر روز بیش از قبل اذیت بشی اما طرف مقابل گستاخ تر بشه
سلام ممنون از سایت خوبتون میشه مسئول سایت رو معرفی کنید و از میزان تحصیلات و شغلشون بگید
————————-
عبدالرضا شیبانی ، بازنشسته ی استانداری اصفهان ، لیسانس مدیریت آموزشی
ممنون آقای شیبانی . از برنامه ریزی خوب و صحیح سایتتون میشد فهمید شما فردی تحصیل کرده و با تجربه هستید . موفق باشید