سيلويا دختر 25 ساله آمريکايي است که نوروز 93 را در ايران گذراند. او در وبلاگ خود از تجربه سفر به ايران، زيباييهاي اين کشور و دوستي عميقش با ايرانيها نوشته است. به گزارش ايسنا وبلاگ او بازديدکنندگان متعددي دارد و پاي مطالبش نظرات کاربران اينترنتي، دوستانش و همچنين ديگر مسافران منتشر ميشود. بيشتر کساني […]
سيلويا دختر 25 ساله آمريکايي است که نوروز 93 را در ايران گذراند. او در وبلاگ خود از تجربه سفر به ايران، زيباييهاي اين کشور و دوستي عميقش با ايرانيها نوشته است. به گزارش ايسنا وبلاگ او بازديدکنندگان متعددي دارد و پاي مطالبش نظرات کاربران اينترنتي، دوستانش و همچنين ديگر مسافران منتشر ميشود. بيشتر کساني که در وبلاگ سيلويا نظر دادهاند، او را براي سفر تنهايي به ايران تحسين کرده و از روايتي که او از تهران ارائه کرده است، تعجب کردهاند. برخي نيز حرفهاي او را پنجرهاي تازه توصيف کردهاند که او به تهران گشوده است، حتي برخي گفتهاند که حتما به تهران سفر ميکنند. همچنين برخي از خوانندگان وبلاگ او، اظهار اميدواري کردهاند که هنگام سفرشان به ايران، زايندهرود را پر آب ببينند. سفر سيلويا به کردستان نيز بسيار مورد توجه قرار گرفته و بسياري گفتهاند که دوست دارند به کردستان سفر کنند. برخي ايرانيها نيز در وبلاگ او، پيشنهادهايي را براي ديدن ديگر مناطق و همچنين شيوههاي مختلف سفر به ايران ارائه کردهاند.
20 مارچ؛ تنها در تهران، چه فکر ميکردم؟
من وقتي تصميم گرفتم سفر دو هفتهاي با کولهپشتي به ايران داشته باشم، از کسي نخواستم اظهار نظر کند، اما بهنظر ميرسيد همه دوست داشتند در اينباره چيزي بگويند: «اين خيلي فوقالعاده است، من هم اگه پاسپورت آمريکايي نداشتم، به تو ملحق ميشدم»، «واقعا ميخواهي تنها بروي؟» و توصيه عموي خوشسفرم: «ايران جاي خوبي نيست، به جاي آن برو يونان».
اما من تصميمم را براي سفر به ايران گرفته بودم. ايران خانه يکي از کهنترين تمدنهاي جهان است و مهمان 13 محوطه تاريخي ثبتشده در يونسکو است. ايران مناظري از جنگلهاي انبوه تا کوههاي برفگرفته و کويرهاي وسيع دارد. علاوه بر اين، مسافران بسياري در آسياي مرکزي ديدم که ديوانه ايران بودند؛ مردم مهماننواز، غذاهاي لذيذ و محوطههاي تاريخي. چطور ميتوانم ايران را به برنامه سفرم اضافه نکنم؟!
تهران دقيقا آنجايي نبود که تصور ميکردم. اين نوشته را در آپارتمان دوستم، رعنا مينويسم. جايي که ما با هم با يک ليوان چاي داغ نشستهايم و به صداهاي بلند انفجار که از خيابان ميآيد گوش ميدهيم؛ چند دقيقه يکبار نور يک انفجار بزرگ، آپارتمان را روشن ميکند و ما با ترس به هم نگاه ميکنيم. اين، بخشي از جشنهاي آغاز سال نو در ايران است. جشني که به آيين زرتشتي و باورهايي از سههزار سال پيش باز ميگردد. در شب چهارشنبه آخر سال (چهارشنبهسوري) خانوادهها دور هم جمع ميشوند، آتشي روشن ميکنند و از روي آن ميپرند، ترقه روشن ميکنند، فانوسهايي به آسمان ميفرستند و گاهي ميخوانند و ميرقصند. امروز عصر که ما با خانواده رعنا روي بام خانه بوديم، برادر رعنا ميپرسيد، احتمالا همه آمريکاييها کابوسي از ايران در ذهن دارند، اگر دوستانت تو را در تهران و محاصره شده با آتش ببينند، چه فکر ميکنند؟ آيا اين چيزي نيست که آنها هميشه از ايران در ذهن دارند؟
او قطعا شوخي ميکرد؛ اما يک عنصر غمانگيز و واقعي در اين حرف بود. سوالي که هميشه از تو در ايران ميپرسند، اين است که قبل از آمدن به تهران چه فکر ميکردي؟ ميزبانهاي من در تهران درباره آمدن گردشگران به کشورشان خيلي مشتاق هستند و من دوست داشتم به آنها بگويم آمريکاييها مشتاق ديدن ايران هستند، اما اين دروغ بود. بيشتر کساني که من با آنها درباره سفرم به ايران حرف زدم، تلاش کردند، من را از رفتن به ايران يا دست کم تنها رفتن منصرف کنند؛ اما مسأله اين است که از وقتي من در ايران فرود آمدم، هرگز احساس تنهايي نکردم. رسپشن هتل با من مثل دختر خودش رفتار کرد، به من غذاهايي براي خوردن و جاهايي براي ديدن پيشنهاد کرد. ميزبانهاي قبلي من هم که دو دختر دانشجو بودند، مانند خواهرهاي بزرگتر با من درباره سياست و مذهب حرف زدند و رعنا هم مانند يک خواهر من را پذيرفت. آشنايي من با رعنا از يک ناهار، به سفر به اصفهان و به گذراندن چند روز با خانواده او تبديل شد. شايد تنها سفر کردن به ايران خطرناک باشد، اما سفر من به ايران فقط پر از دوستي و مهماننوازي و غذاهاي فوقالعاده بوده. من و رعنا چند ساعت ديگر به مريوان، شهر کوچک کُردنشين در مرز عراق ميرويم. شايد از آنجا چيزهاي هيجانانگيز بيشتري براي گفتن داشته باشم.
27 مارچ؛ کافکا و سيگار در تهران
من واژههاي خيلي زيادي شنيده بودم که براي توصيف تهران به کار ميرفت؛ شلوغ، چند فرهنگي، دودآلود، پر از ترافيک و خطرناک؛ اما با گذراندن نزديک به يک هفته در شهر، واژهاي که در مجموع به نظر من مناسب ميرسد «باحال» (cool) است. (اين گردشگر آمريکايي در ايام تعطيلات نوروز به ايران سفر کرده بود). هر چيزي در تهران يک جنبه «باحال» دارد و من احساس ميکنم در يکسري از فيلمهاي دهه 80 (ميلادي) هستم. روز سوم اقامتم در تهران با رعنا – دانشجوي 23 ساله – از طرق سايتي ويژه مسافران آشنا شدم و او پيشنهاد خوردن ناهار در يک کافه کوچک را به من داد. کافهاي که ميگفت مورد علاقه دانشجويان هنر است. ما درباره علاقهمان به کافکا، موسيقي فرانسوي، لباس پوشيدن و… حرف زديم. بعد از ناهار به خانه هنرمندان و گالريهايش رفتيم. بعد از آن تصميم گرفتيم فرهنگ را رها کنيم و به جاي بامزهتري برويم: کافه. کافههاي تهران پاتوقهاي محبوبي هستند که جوانان شهر ميتوانند از چشم خانواده فرار کنند و يک قرار آرام داشته باشند يا به آسودگي سيگار بکشند و درباره سياست بحث کنند. رعنا براي من توضيح داد که بهترين کافهها آنهايي هستند که از ديدرس خيابان پنهان و کمي تاريک هستند. کافههاي محبوب رعنا «کافه اون» و «کافه لورکا» هر دو نزديک ميدان وليعصر هستند.
اقامتم در تهران بيش از حد کوتاه بود و بيشتر شهر، کشفنشده باقي ماند؛ اما تهران را با تصويري از يک شهر پر از زندگي و شوق ترک کردم.
مغازهدارها با گرمي از من استقبال ميکردند (البته با کمي تعجب) و بحثهايي که با مردم داشتم، هميشه پر از علاقهاي حقيقي و دوطرفه بود. وقتهايي هم که با رعنا در کافيشاپهاي تهران گذراندم، در من نسبت به تهران احساس شهري پر از معناي واقعي، تاريخي براي بهخاطر سپردن، پرسشهايي براي تأمل کردن، اميدي براي محافظت و آيندهاي براي کشف باقي گذاشت.
من و رعنا در يک سفر آخر هفتهاي، به اصفهان ميرويم.
30 مارچ؛ اصفهان، ديدن نصف جهان
وقتي رعنا را براي ناهار در تهران ديدم، به او گفتم قصد دارم «ايصفهان» يا «اصفهان» را ببينم و او اعتراف کرد که هرگز پايتخت پيشين ايران را نديده است و بعد تصميم گرفت، همراه من به اصفهان بيايد.
فارسها (Persians) به اصفهان، «نصف جهان» ميگويند. اگرچه اصفهان حالا شهري مدرن و شلوغ است، اما زماني يکي از بزرگترين شهرهاي جهان بوده که در محل برخورد مهمترين راههاي شمال به جنوب و شرق به غرب جهان واقع شده که از ايران ميگذشته است. يادمانهاي درخشان گذشته اصفهان در هر گوشه از شهر، ما را تحت تأثير قرار ميداد، از ميدان چهارگوش زيبا و درختهاي بلوار گرفته تا پلها و کاخها و مسجدها. ميدان نقش جهان (يا ميدان امام يا ميدان شاه) محوطه ميراث جهاني يونسکو و يکي از بزرگترين ميدانهاي چهارگوش جهان است.
رعنا براي ديدن سيوسه پل بسيار هيجانزده بود، پل سيوسه کنگره مشهور اصفهان؛ اما وقتي ما به پل رسيديم، رعنا شوکه شد، به جاي رودخانه درخشاني که زير پل جاري باشد، فقط خشکي بود و زمين ترک خورده بود. آب کجا رفته بود؟! زني که پيش از اين با او در تاکسي آشنا شديم، به ما گفت که اصفهان آب را براي پر کردن يک درياچه ديگر به جاي ديگري ميفرستد …. چه؟ اما آنها بايد درياچه را براي نوروز پر ميکردند. اگرچه اصفهان بهوسيله حکومتي مسلمان ايجاد شده، مکانهاي تاريخي از مسيحيها، يهوديها و زرتشتيها دارد. ما کليساي «ژوزف مقدس» را در اصفهان ديديم که بهوسيله يک مجمع ارمني ساخته شده که در سالهاي 1600 ميلادي در اصفهان مستقر بوده است. همچنين از ديگر بخشهاي تاريخي شهر هم ديدن کرديم و واقعا از هتل سنتي که پشت مسجد حکيم (يکي از قديميترين مسجدهاي شهر) بود، خوشمان آمد و از چايي خوردن در پاتوق چايخانه هتل لذت برديم. آنها همچنين پرچمهاي کشور ما را آوردند و ما وانمود کرديم که در يک ناهار کاري بسيار مهم هستيم (مسلما بيهيچ دليلي، اما از اين وانمود کردن بيعلت لذت برديم).
اتوبوس از تهران ما را شش ساعته و با قيمت 190 هزار ريال (6 دلار) به اصفهان آورد. ما هزينه اتاق هتل سنتي را نصف کرديم و هر کدام شبي 15 دلار پرداختيم. وروديه محوطههاي تاريخي اصفهان هم تقريبا براي خارجيها نفري 150 هزار ريال (5 دلار) است.
7 آوريل؛ سفر زميني به کردستان ايران
بعد از خوردن خوراکيهاي ايراني و شادي کردنهاي بسيار من با رعنا و خانوادهاش در جشن نوروز، تصميم گرفتم به جاده برگردم و ايران را بيشتر کشف کنم. خوشبختانه سفر من و رعنا به اصفهان در او احساس کمبود سفر را بهخوبي بهجا گذاشت و او مشتاق شد با من به يک ماجراجويي ديگر بپيوندد؛ اما چطور جاي ديگري را براي سفر انتخاب کنيم؟ به سمت کوير برويم؟ باقيماندههاي پرسپوليس را ببينم يا از روستاي تاريخي ابيانه ديدن کنيم؟
من کاملا گيج بودم، اما رعنا ميدانست دقيقا کجا بايد برويم. بعد از گرفتن چند تماس تلفني، اعلام کرد به مريوان ميرويم. شهري کوچک در کردستان و در مرز عراق و در خانه خالي يکي از دوستان او ميمانيم.
کردستان بينظير است. مريوان نهتنها کنار درياچه زيباي زريوار و کوههاي برفگرفته قرار دارد، بلکه من از اين لذت بردم که شهر را با دوستاني بسيار «باحال» ميديدم. سفري پر از خنده داشتيم. روز اول به گشتن در مريوان، درياچه زريوار و کمي بالا رفتن از تپههاي سبز گذشت. نوروز کاملا زمان خوبي براي آمدن به مريوان بود و فضا، پر از جشن بود. ما خانوادههاي متعددي را در پيکنيک و رقصيدن زير نور خورشيد ديديم.
روز بعد، پس از صبحانه با ماشين به جادههاي کوهستاني «اورامان تخت» رفتيم. رانندگي همراه با رعنا و دوستانش يکي از بهترين خاطرههاي سفر من است. تعريف کردن خاطرههاي خندهدارمان، بحث کردن درباره «هايدگر» و گوش دادن به صداري «لئونارد کوهن» و «اديت پياف». من بهسادگي تفاوتهاي فرهنگي بين خودمان را فراموش کردم، انگار با دوستان دانشگاهم باشم. ديدن کردستان تجربه منحصربهفرد و خاصي بود و من قويا به بقيه گردشگران، سفر به کردستان را پيشنهاد ميکنم. محليها بسيار دوستانه برخورد ميکردند، مناظر زيبا بود و تفاوت فرهنگي بسيار زيادي بين کردستان و بخش ديگري از ايران بود که ديده بودم. اتوبوس شبانه، ما را با 330 هزار ريال (حدود 11 دلار) 12 ساعته به کردستان برد. مريوان هتل هم دارد، اما من پيشنهاد ميکنم با محليها بمانيد.
چقدر جذاب بود.ممنون
آفرین به سیلویا خانم که نوروز 93 را در ایران گذراند.لایک!
گلم بگردون سیلویا سال بی بوره میمه خومون تخت سرخ جی بوین حتما
فردا چهارشنبه 27 فروردین ماه سالروز انتخاب تخت جمشید (پارسه) به عنوان پایتخت هخامنشیان در سال 465 قبل از میلاد است؛ بنای شگفت انگیزی که هنوز پس از 2479 سال استوار در قلب ایران پابرجاست.
این بنا در زمان داریوش اول (بزرگ) ساخته شده و تا پایان سلسله هخامنشی در حال توسعه و گسترش بوده است.
شاه دستور داد که معماران چیره دستی از ساتراپ (استان)های مختلف به پارسه آورده شوند و بنای تخت جمشید را بسازند.
دلیل انتخاب این منطقه به عنوان پایتخت هخامنشیان وجود حکومت ایلامی ها در گذشته و به طور کلی آبادی این منطقه و شرایط مناسب آن بوده است.
چون مردم اطلاعاتی در مورد زمان و سازنده این بنا نداشتند ساخت بنا را به فردی اسطوره ای به نام جمشید نسبت داده اند که وی برای مردم جایگاه خاصی داشته است.
این تصور ادامه داشت تا اینکه محققان اروپایی با استفاده از منابع یونانی و خارجی متوجه شدند، تخت جمشید همان پرسپولیس است که هروات- مورخ یونانی- در منابع خود ذکر کرده است.
گفته شده که این بنا توسط اسکندر مقدونی و پس از فتح ایران آتش زده شده است.
در روایتهای تاریخی آمده است که زمانی که داریوش سوم از اسکندر شکست خورد، اسکندر در تعقیب داریوش شوش را تصرف کرد، اما هدف وی فتح پارسه، قلب امپراتوری ایران بود، به همین جهت به سمت پرسپولیس رفت و با و جود مقاومت هایی که با آنها روبرو شد، توانست آنجا را فتح کند.
در مورد آتش زدن تخت جمشید دو روایت وجود دارد به یک روایت؛ اسکندر آگاهانه تخت جمشید را آتش زد زیرا از این مکان دستور حمله به یونان صادر شده بود و او این کار را برای شکستن غرور ایرانیان انجام داد.
به دیگر روایت اسکندر پس از فتح تخت جمشید، جشن برپا کرد که در آن جشن معشوقه اسکندر که در حالت مستی بوده است با مشعلی که در دست داشته، پرده کاخ را آتش میزند که باعث آتش گرفتن کل بنا می شود.
گفته شده چون اسکندر بعداً متوجه شد که آتش زدن عمدی تخت جمشید کار درستی نبوده است اطرافیانش روایت دوم را ساختهاند و آتش زدن تخت جمشید را به معشوقه اسکندر نسبت داده اند.
((مدیر گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد))
درود آقا سعيد
دلايل نيمه ساز بودن تخت جمشيد :
« در سرتاسر جهان بناهاي بزرگ و شگفت انگيزي وجود دارد ما فوق تصور بشر ، از جمله اهرام ثلاثه در مصر ، ديوار چين (كه طبق گفته فضا نوردان حتي از كره ماه قابل رويت است) آثار روم باستان و …. آثاري بسيار فاخر تر و شگفت انگيز تر تخت جمشيد . ولي نكته جالب توجه اين است كه مردم هيچ يك از اين كشورها ، چنين بناهاي عظيمي را نشانه برتري نژادي و تمدن خود نمي دانند و گوش عالم را كر نمي كنند كه عصر معاصر پيشرفت علمي خود را مديون تمدن ما است و يا با شعارهاي نژادپرستانه و اهانت آميزي چون :
« زشير شتر خوردن و سوسمار عرب را بجايي رسيدست كار …»
خود را برتر از ديگران نمي داند . ولي اين امر بطور شگفت انگيزي در ايران رواج دارد و يك بناي نيمه كاره و معمولي را چنان بزرگ مي بينند و عامل برتري بر تمام تمدن جهان ، كه گاه باعث خنده ديگر ملل مي شود . مثلا هيچگاه شاهد نبوده ايم كه يك مصري بعلت شكوه «اهرام ثلاثه» كه واقعا تخت جمشيد در برابر آن بسيار تحقير آميز است بر ديگر ملل فخر فروخته و ادعاي تمدن برتر كند . در اين مبحث سعي سده اندكي خواننده را كه با تبليغات بي پايه و اساس تخت جمشيد را يك بناي بينظير مي داند با واقعيات موجود بيشتر آشنا كند » :
طبق گزارش سازمان نظام مهندسي كشور تائيد شده است كه تخت جمشيد يك بناي ناقص است كه هيچگاه كامل نشده و به بهره برداري نرسيده است . توجه كنيد فرق بين« تكميل نشدن » را با «ويران شدن» .
تكميل نشده يعني در همان زمان ساخت و ساز از ادامه تكميل آن عاجز مانده اند و بهانه هايي چون آتش زدن آن توسط اسكندر(چون اصلا اثري از آتش سوزي نمي توان در هيچ قسمت آن پيدا كرد) و يا تخريب بر اثر گذر زمان ، تنها دروغهايي است براي پوشاندن اين حقيقت كه هخامنشيان بعلت قتل عام وسيعي كه خود بر سر مردم منطقه آوردند از ادامه اين ساخت و ساز منصرف شده و حتي منطقه را به سوي زادگاه خود ترك كردند . حال چرا از اين بناي ناقص كه هيچ قسمت از آن بيش از 30 درصد تكميل نشده يك بناي عظيم و فوق العاده ساخته اند كه در جهان بينظير است !!! بر مي گردد به جنبش «فارس ستايي» براي تحقير اعراب يا ساير اقوام داخل ايران از جمله قوم تورك ، كرد ، لر ، عرب و … و البته دليل اصلي يعني پوشاندن حقيقت واقعه پليد «پوريم» .
آنچنان تبليغ در باره عظمت و بزرگي اين بنا كرده اند كه نا خود آگاه اين حس به بازديد كننده نيزتلقين مي شود . البته در اين راه نيز از ابزار مختلفي استفاده كرده اند از جمله اينكه از هنر عكاسي و سينما بيشترين بهره را بردند مثلا با نمايش تصاوير نماي بسته و نزديك به بنا ، يا نمايش از پايين به بالاي ستونهاي 20 متري يا عكس از ستونها بصورت انفرادي يا زوج ، حس اقتدار و شکوه و عظمت را به بيننده منتقل كرده اند . تصاوير زير به خوبي اين موضوع را اثبات ميكند :
به این آدرس مراجعه کنید و دست از مبالغه بردارید . این دروغها هم مثل قنات 35 کیلومتری آقایان است http://purim.blogfa.com/cat-1.aspx
تخت جمشید نسوخته است. هیچکدام از شاهان ایران خوب نبوده اند . اسکندر به ایران حمله نکرده است . دقیقا مثل شهری که قناتشان 1800 متر است و گناه را به گردن مغولان می گذارند که قنات 35 کیلومتری شان را پر کرده اند این آدرس را بروید : http://nazemsara.com/blog/1386/12/19/%D8%A7%DB%8C%D8%A7-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D9%86%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%AE%D8%AA-%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%AA%D8%B4-%D8%B2%D8%AF%D8%9F/
با سلام خدمت جناب عالی که نمی شناسمت و حتی جرات معرفی خود را نداشته اید .
اگر مطالب شما موثق می بود و یا سایتی که معرفی نموده اید این ویژگی را داشت خود را معرفی میکردی تا بیشتر بشناسیمت ، و اما بعد…..
این که شما میفرمایید به علت فارس ستایی افسانه ساخته اند بر خود(که حداقل در حدود 16سال در زمینه تحقیقات هنری فعالیت داشته ام) لازم و واجب دیدم که کتاب سیری در هنر ایران (18جلدمی باشد)نوشته آرتور پوپ ( ایران شناس آمریکایی که پس از تحقیقات چندین ساله در مورد هنر و معماری ایران شیفته ایران گردید و وصیت نمود که در کنار پل خواجو دفن گردد ) را مورد مطالعه قرار داده و بدون مطالعه و داشتن ادله علمی و فقط به دلیل خواندن مطلبی در یک سایت که هیج سند و دلیلی بر آن وجود ندارد اشاعه مطلب ننمایید لازم به توضیح می باشد که مجسمه آزادی در آمریکا (زنی که مشعل به دست گرفته) دقیقا رو به ایران ایستاده ودر آمریکا نماد همان معشوقه اسکندر می یاشد که تخت جمشید را به آتش کشید.ودر پایان…….
باتوجه به مطالب شما پس …. سی وسه پل دروغ است میدان امام دروغ است شهر سوخته سیستان ، تپه سیلک کاشان ،تپه هگمتانه ، گنج نامه همدان ، ییستون کرمانشاه ، مارلیک گیلان و…… همه دروغ بوده است و ایران هیچ فرهنگ و تمدنی نداشته و تمام این موارد به دلیل فارس ستایی بوده است.
دینم اسلام
مذهبم شیعه
افتخارم وطنم
و خاک پاک ایران توتیای چشمم
ایرانی به ایرانی بودنت بناز
باور نمی کنم کسی ایرانی باشد و با غیض از افتخارات پدرانش بد بگوید . گویی که وظیفه شرعی و دینی اوست که به هر نحوی شده حتی با استفاده از مطالب مغرضانه وبلاگ نویسنده ای چون پورپیرار که چون برادر حاتم طایی راه مشهور شدنش را ادرار کردن و نجس کردن آب زمزم یافته و با دلایل بی پایه و اساس سعی در انکار تمامی افتخارات گذشته ایران زمین دارد. کسی که در محافل دانشگاه به دروغگویی و سیاسی کاری شناخته شده است. و در محافل علمی حنایش رنگی ندارد. و با جستجویی ساده میتوان پی به ماهیت او برد.
اشتباه بزرگی است که به هر دلیلی با انکار گذشته پرافتخار وطنمان ایران باعث ایجاد این فکر در مردم شویم که کسانی قصد دارند دین و ملیت مان را در مقابل هم قرار دهند و ناریخ قبل از اسلام را کتمان و اگر بتوانند نابود کنند. این افراد خواسته یا ناخواسته به دین و اعتقادات مذهبی مردم به خصوص نسل جوان ضربه می زنند. و باعث می شوند عده ای از طرف دیگر بام افتاده و به مخالفت با دین و مذهب برخیزند.
این دو گروه به مانند دو تیغه قیچی عمل نموده و باعث دو تکه شدن مردم می گردند . و این همان چیزی است که دشمنان ایران زمین می خواهند و برایش هزینه های کلانی می کنند.
ما ایرانی هستیم و مسلمان. عشقمان و اماممان علی است و برای خون حسینش خون میگرییم و
افتخارمان وطنمان و تمامی آن چیزی است که دنیا با احترام از آن یاد میکند .
از بزرگان این آب و خاک با احترام یاد کنیم.
کوروش
آریوبرزن
امیرکبیر
مصدق
امام خمینی
همت
باکری
چمران
و بسیاری از کسانی که در زمان خود برای این خاک افتخار آفریدند.
و باور کنیم که جمع دین و ملیت ممکن است و این دو هیچ تضادی با هم ندارند.
و اما پورپیرار
ناصر بنا کننده، پورپیرار، ناریا، نارینا. این چهار اسم، همگی به یک نفر تعلق دارند. این مرد چهار اسمی، به چشمان شما نگاه می کند و با اعتماد به نفس کامل، تاریخ و فرهنگتان را زیر سوال می برد. او بی هیچ سابقه تاریخ نگاری و باستانشناسی، تاریخ های نگاشته شده درباره ایران را زیر سوال می برد و تمام عظمت ایران باستان را «دروغ» می خواند. او بی هیچ سابقه کار فرهنگی و سر از شعر و ادب درآوردن، شاهنامه را برساخته و سعدی را دروغ زن می نامد و حافظ و دیوانش را جعلی خطاب می کند! او، تاریخ ایران را ساخته و پرداخته یهودیان می خواند! او زبان فارسی را الکن می داند! او ایرانیان را از نژاد اسلاو می داند و می گوید: «هخامنشیان که در واقع قومی اسلاو بودند و در دشت های جنوب روسیه و اطراف دریای سیاه می زیستند، از جانب یهودیان تبعیدی در بابل اجیر شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. این اسلاوها به رهبری جنگجوی خون خواری به نام کورش از زیستگاه خود در اطراف دریای سیاه یک سره به سوی بابل تاختند و پس از شکست دادن بابل و آزادی قوم یهود، به اذن و فرمان یهودیان شروع به قتل و غارت و جنایت و ویران گری در سراسر خاورمیانه نمودند و تمام این پهنه را برای یکه تازی قوم یهود، از آثار تمدن های سابق محو و زدوده ساختند.»
چنان که خواندید، پورپیرار، هخامنشیان را «مزدور یهودیان» می خواند. مزدوری که هیچ کاری جز قتل و غارت نمی دانسته است. و از سوی دیگر، تاریخ ایران را، نگاشته و پرداخته یهودیان می داند. اما عجیب آن که او برای اثبات ادعای «مزدوری کردن ایرانیان برای یهودیان»، تنها یک سند دارد. سندی که خود پورپیرار آن را مردود می داند! سند او، اشاره ای است در تورات، کتاب ارمیای نبی! حیرت انگیز است که کسی که خود تورات و یهودیان را بدینگونه دروغ زن می داند، چگونه به تورات استناد می کند! آن هم اشاره ای نیم بند و خالی از هرگونه محل استناد! در ارمیای نبی چنین آمده است: «قومی از سوی شمال به بابل هجوم خواهد آورد.» همین و بس! و پورپیرار نتیجه می گیرد که…!
بگذریم. ادعاهای پورپیرار، خنده دار تر از آن است که بخواهیم بدان ها بپردازیم. فقط محتصری درباره این که «ناصر پورپیرار بناکننده ناریای نارینا» چه بوده و چه شده را بخوانید تا به اصل مطلب برسیم. نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده، در کتاب خاطراتش که به سال ۱۳۷۱ توسط انتشارات اطلاعات به چاپ رسیده است، درباره او چنین می گوید: «… ناصر بناکننده، که پورپیرار امضا می کرد، پس از اخراجش از حزب در سال ۱۳۵۸ به علت خوردن پول حزب و کلاهبرداری از شرکایش در انتشارات نیل و بالاکشیدن حق التألیف آقای محمود اعتمادزاده (به آذین)، با نام مستعار ناریا به انتشار جزوه هایی علیه حزب و بدگویی به شخص من، که دستور اخراج او را داده بودم پرداخت… او حروفچین چاپخانه بود و بعداً با شراکت دو نفر دیگر یک بنگاه انتشاراتی تأسیس کرده و با کلاهبرداری از همه ثروت قابل ملاحظه ای اندوخته بود… علیرغم این مسئله و علیرغم انتشار جزوات توسط او علیه حزب، آقای طبری به روابط «دوستانه» و «رفیقانه» خود با این فرد فاسد ادامه داد و با او مکاتباتی داشت که بعدا توسط بناکننده مورد سوءاستفاده قرار گرفت. ناصر بناکننده پس از مدتی به علت ارتباط با مأمورین سیاسی بلغارستان توسط جمهوری اسلامی دستگیر و به زندان اوین فرستاده شد. او در دادگاه انقلاب ادعا کرده بود که همیشه مخالف حزب بوده است! نمی دانم به چه مدت محکوم و کی آزاد شد.»
آری! این، تنها بخشی از کارنامه حضرت آقای پورپیرار یا بناکننده است! او کتاب هایش را در تهران چاپ می کند و به راحتی می فروشد، کسی هم کاری با او ندارد!
اينها كه تو مي گويي اراجيف است .در همه متون تاريخي به عظمت تخت جمشيد اشاره شده است.
چند صباحي ديگر تخت سرخ را سرنوشتي چون تخت جمشيد ميگيرد از مصوبات تيمور لنگ
اسکندر جان فامیل خودت رو حداقل بدون غلط املایی می نوشتی تا یه کم بشه روت حساب کرد
تخت جمشید یا (پارسه، پرسپولیس، پرسه پلیس، هزارستون و یا چهل منار) که در شمال شهرستان مرودشت در شمال استان فارس (شمال شرقی شیراز) جای دارد، فاصله این مکان تاریخی توریستی تا مرکز استان ۵۰ کیلومتر میباشد.[۱] نام یکی از شهرهای باستانی ایران است که طی سالیان پیوسته، پایتخت باشکوه و تشریفاتی پادشاهی ایران در زمان امپراتوری هخامنشیان بودهاست. در این شهر باستانی بنایی به نام تخت جمشید وجود دارد که در دوران زمامداری داریوش بزرگ، خشایارشا و اردشیر اول بنا شدهاست و به مدت حدود ۵۰ سال، مرکزی برای برگزاری مراسم آیینی و جشنها به ویژه نوروز بودهاست. در نخستین روز سال نو گروههای زیادی از کشورهای گوناگون به نمایندگی از ساتراپیها یا استانداریها با پیشکشهایی متنوع در تخت جمشید جمع میشدند و هدایای خود را به شاه پیشکش میکردند.[۲] بنیانگذار تخت جمشید داریوش بزرگ بود، البته پس از او پسرش خشایارشا و نوهاش اردشیر یکم با گسترش این مجموعه به بزرگی آن افزودند. بسیاری از آگاهیهای موجود که در مورد پیشینه هخامنشیان و فرهنگ آنها در دسترس است به خاطر سنگ نبشتههایی است که در این کاخها و بر روی دیوارهها و لوحهها آن حکاکی شدهاست.[۳] باور تاریخدانان بر این است که اسکندر مقدونی سردار یونانی در ۳۳۰ پیش از میلاد، به ایران حمله کرد و تخت جمشید را به آتش کشید[۴] و احتمالاً بخش عظیمی از کتابها، فرهنگ و هنر هخامنشی را با اینکار نابود نمود. با اینحال ویرانههای این مکان هنوز هم در شهرستان مرودشت در استان فارس برپا است و باستان شناسان از ویرانههای آن نشانههای آتش و هجوم را بر آن تأیید میکنند.
این مکان از سال ۱۹۷۹ یکی از آثار ثبت شدهٔ ایران در میراث جهانی یونسکو است ….منبع سایت ویکی پدیا…..
اقای یا خانم ….متاسفم که شعور باستان شناسان، مردم وسازمانهای جهانی رو نادیده میگیری .قطعا ایرانی نیستی ،چون ایرانی همون کرد،لر،ترک،بلوچ و عربی که زیر یک پرچم زندگی میکنه وافتخارات خودش رو به یک مشت افسانه نمیفروشه.