گزارش وبلاگي يک دختر آمريکايي از سفر به ايران

2014-04-15
104 بازدید

سيلويا دختر 25 ساله آمريکايي است که نوروز 93 را در ايران گذراند. او در وبلاگ خود از تجربه سفر به ايران، زيبايي‌هاي اين کشور و دوستي‌ عميقش با ايراني‌ها نوشته است. به گزارش ايسنا وبلاگ او بازديدکنندگان متعددي دارد و پاي مطالبش نظرات کاربران اينترنتي، دوستانش و همچنين ديگر مسافران منتشر مي‌شود. بيشتر کساني […]

images

سيلويا دختر 25 ساله آمريکايي است که نوروز 93 را در ايران گذراند. او در وبلاگ خود از تجربه سفر به ايران، زيبايي‌هاي اين کشور و دوستي‌ عميقش با ايراني‌ها نوشته است. به گزارش ايسنا وبلاگ او بازديدکنندگان متعددي دارد و پاي مطالبش نظرات کاربران اينترنتي، دوستانش و همچنين ديگر مسافران منتشر مي‌شود. بيشتر کساني که در وبلاگ سيلويا نظر داده‌اند، او را براي سفر تنهايي به ايران تحسين کرده و از روايتي که او از تهران ارائه کرده‌ است، تعجب کرده‌اند. برخي نيز حرف‌هاي او را پنجره‌اي تازه توصيف کرده‌اند که او به تهران گشوده است، حتي برخي گفته‌اند که حتما به تهران سفر مي‌کنند. همچنين برخي از خوانندگان وبلاگ او، اظهار اميدواري کرده‌اند که هنگام سفرشان به ايران، زاينده‌رود را پر آب ببينند. سفر سيلويا به کردستان نيز بسيار مورد توجه قرار گرفته و بسياري گفته‌اند که دوست دارند به کردستان سفر کنند. برخي ايراني‌ها نيز در وبلاگ او، پيشنهادهايي را براي ديدن ديگر مناطق و همچنين شيوه‌هاي مختلف سفر به ايران ارائه کرده‌اند.

20 مارچ؛ تنها در تهران، چه فکر مي‌کردم؟

من وقتي تصميم گرفتم سفر دو هفته‌اي با کوله‌پشتي به ايران داشته باشم، از کسي نخواستم اظهار نظر کند، اما به‌نظر مي‌رسيد همه دوست داشتند در اين‌باره چيزي بگويند: «اين خيلي فوق‌العاده است، من هم اگه پاسپورت آمريکايي نداشتم، به تو ملحق مي‌شدم»، «واقعا مي‌خواهي تنها بروي؟» و توصيه عموي خوش‌سفرم: «ايران جاي خوبي نيست، به جاي آن برو يونان».

اما من تصميمم را براي سفر به ايران گرفته بودم. ايران خانه يکي از کهن‌ترين تمدن‌هاي جهان است و مهمان 13 محوطه تاريخي ثبت‌شده در يونسکو است. ايران مناظري از جنگل‌هاي انبوه تا کوه‌هاي برف‌گرفته و کويرهاي وسيع دارد. علاوه بر اين، مسافران بسياري در آسياي مرکزي ديدم که ديوانه ايران بودند؛ مردم مهمان‌نواز، غذاهاي لذيذ و محوطه‌هاي تاريخي. چطور مي‌توانم ايران را به برنامه سفرم اضافه نکنم؟!

تهران دقيقا آن‌جايي نبود که تصور مي‌کردم. اين نوشته را در آپارتمان دوستم، رعنا مي‌نويسم. جايي که ما با هم با يک ليوان چاي داغ نشسته‌ايم و به صداهاي بلند انفجار که از خيابان مي‌آيد گوش مي‌دهيم؛ چند دقيقه يک‌بار نور يک انفجار بزرگ، آپارتمان را روشن مي‌کند و ما با ترس به هم نگاه مي‌کنيم. اين، بخشي از جشن‌هاي آغاز سال نو در ايران است. جشني که به آيين زرتشتي و باورهايي از سه‌هزار سال پيش باز مي‌گردد. در شب چهارشنبه آخر سال (چهارشنبه‌سوري) خانواده‌ها دور هم جمع مي‌شوند، آتشي روشن مي‌کنند و از روي آن مي‌پرند، ترقه روشن مي‌کنند، فانوس‌هايي به آسمان مي‌فرستند و گاهي مي‌خوانند و مي‌ر‌قصند. امروز عصر که ما با خانواده رعنا روي بام خانه بوديم، برادر رعنا مي‌پرسيد، احتمالا همه آمريکايي‌ها کابوسي از ايران در ذهن دارند، اگر دوستانت تو را در تهران و محاصره ‌شده با آتش ببينند، چه فکر مي‌کنند؟ آيا اين چيزي نيست که آن‌ها هميشه از ايران در ذهن دارند؟

او قطعا شوخي مي‌کرد؛ اما يک عنصر غم‌انگيز و واقعي در اين حرف بود. سوالي که هميشه از تو در ايران مي‌پرسند، اين است که قبل از آمدن به تهران چه فکر مي‌کردي؟ ميزبان‌هاي من در تهران درباره آمدن گردشگران به کشورشان خيلي مشتاق هستند و من دوست داشتم به آنها بگويم آمريکايي‌ها مشتاق ديدن ايران هستند، اما اين دروغ بود. بيشتر کساني که من با آن‌ها درباره سفرم به ايران حرف زدم، تلاش کردند، من را از رفتن به ايران يا دست کم تنها رفتن منصرف کنند؛ اما مسأله اين است که از وقتي من در ايران فرود آمدم، هرگز احساس تنهايي نکردم. رسپشن هتل با من مثل دختر خودش رفتار کرد، به من غذاهايي براي خوردن و جاهايي براي ديدن پيشنهاد کرد. ميزبان‌هاي قبلي من هم که دو دختر دانشجو بودند، مانند خواهرهاي بزرگ‌تر با من درباره سياست و مذهب حرف زدند و رعنا هم مانند يک خواهر من را پذيرفت. آشنايي من با رعنا از يک ناهار، به سفر به اصفهان و به گذراندن چند روز با خانواده او تبديل شد. شايد تنها سفر کردن به ايران خطرناک باشد، اما سفر من به ايران فقط پر از دوستي و مهمان‌نوازي و غذاهاي فوق‌العاده بوده. من و رعنا چند ساعت ديگر به مريوان، شهر کوچک کُردنشين در مرز عراق مي‌رويم. شايد از آنجا چيزهاي هيجان‌انگيز بيشتري براي گفتن داشته باشم.

27 مارچ؛ کافکا و سيگار در تهران

من واژه‌هاي خيلي زيادي شنيده بودم که براي توصيف تهران به کار مي‌رفت؛ شلوغ، چند فرهنگي، دودآلود، پر از ترافيک و خطرناک؛ اما با گذراندن نزديک به يک هفته در شهر، واژه‌اي که در مجموع به نظر من مناسب مي‌رسد «باحال» (cool) است. (اين گردشگر آمريکايي در ايام تعطيلات نوروز به ايران سفر کرده بود). هر چيزي در تهران يک جنبه «باحال» دارد و من احساس مي‌کنم در يک‌سري از فيلم‌هاي دهه 80 (ميلادي) هستم. روز سوم اقامتم در تهران با رعنا – دانشجوي 23 ساله – از طرق سايتي ويژه مسافران آشنا شدم و او پيشنهاد خوردن ناهار در يک کافه کوچک را به من داد. کافه‌اي که مي‌گفت مورد علاقه دانشجويان هنر است. ما درباره علاقه‌مان به کافکا، موسيقي فرانسوي، لباس پوشيدن و… حرف زديم. بعد از ناهار به خانه هنرمندان و گالري‌هايش رفتيم. بعد از آن تصميم گرفتيم فرهنگ را رها کنيم و به جاي بامزه‌تري برويم: کافه. کافه‌هاي تهران پاتوق‌هاي محبوبي هستند که جوانان شهر مي‌توانند از چشم‌ خانواده فرار کنند و يک قرار آرام داشته باشند يا به آسودگي سيگار بکشند و درباره سياست بحث کنند. رعنا براي من توضيح داد که بهترين کافه‌ها آن‌هايي هستند که از ديدرس خيابان پنهان ‌و کمي تاريک هستند. کافه‌هاي محبوب رعنا «کافه اون» و «کافه لورکا» هر دو نزديک ميدان وليعصر هستند.

اقامتم در تهران بيش از حد کوتاه بود و بيشتر شهر، کشف‌نشده باقي ماند؛ اما تهران را با تصويري از يک شهر پر از زندگي و شوق ترک کردم.

مغازه‌دارها با گرمي از من استقبال مي‌کردند (البته با کمي تعجب) و بحث‌هايي که با مردم داشتم، هميشه پر از علاقه‌اي حقيقي و دوطرفه بود. وقت‌هايي هم که با رعنا در کافي‌شاپ‌هاي تهران گذراندم، در من نسبت به تهران احساس شهري پر از معناي واقعي، تاريخي براي به‌خاطر سپردن، پرسش‌هايي براي تأمل کردن، اميدي براي محافظت و آينده‌اي براي کشف باقي گذاشت.

من و رعنا در يک سفر آخر هفته‌اي، به اصفهان مي‌رويم.

30 مارچ؛ اصفهان، ديدن نصف جهان

وقتي رعنا را براي ناهار در تهران ديدم، به او گفتم قصد دارم «ايصفهان» يا «اصفهان» را ببينم و او اعتراف کرد که هرگز پايتخت پيشين ايران را نديده است و بعد تصميم گرفت، همراه من به اصفهان بيايد.

فارس‌ها (Persians) به اصفهان، «نصف جهان» مي‌گويند. اگرچه اصفهان حالا شهري مدرن و شلوغ است، اما زماني يکي از بزرگ‌ترين شهرهاي جهان بوده که در محل برخورد مهمترين راه‌هاي شمال به جنوب و شرق به غرب جهان واقع شده که از ايران مي‌گذشته است. يادمان‌هاي درخشان گذشته اصفهان در هر گوشه از شهر، ما را تحت تأثير قرار مي‌داد، از ميدان چهارگوش زيبا و درخت‌هاي بلوار گرفته تا پل‌ها و کاخ‌ها و مسجدها. ميدان نقش جهان (يا ميدان امام يا ميدان شاه) محوطه ميراث جهاني يونسکو و يکي از بزرگترين ميدان‌هاي چهارگوش جهان است.

رعنا براي ديدن سي‌وسه پل بسيار هيجان‌زده بود، پل سي‌وسه کنگره مشهور اصفهان؛ اما وقتي ما به پل رسيديم، رعنا شوکه شد، به جاي رودخانه درخشاني که زير پل جاري باشد، فقط خشکي بود و زمين ترک خورده بود. آب کجا رفته بود؟! زني که پيش از اين با او در تاکسي آشنا شديم، به ما گفت که اصفهان آب را براي پر کردن يک درياچه ديگر به جاي ديگري مي‌فرستد …. چه؟ اما آن‌ها بايد درياچه را براي نوروز پر مي‌کردند. اگرچه اصفهان به‌وسيله حکومتي مسلمان ايجاد شده، مکان‌هاي تاريخي از مسيحي‌ها، يهودي‌ها و زرتشتي‌ها دارد. ما کليساي «ژوزف مقدس» را در اصفهان ديديم که به‌وسيله يک مجمع ارمني ساخته شده که در سال‌هاي 1600 ميلادي در اصفهان مستقر بوده است. همچنين از ديگر بخش‌هاي تاريخي شهر هم ديدن کرديم و واقعا از هتل سنتي که پشت مسجد حکيم (يکي از قديمي‌ترين مسجدهاي شهر) بود، خوش‌مان آمد و از چايي خوردن در پاتوق چاي‌خانه هتل لذت برديم. آن‌ها همچنين پرچم‌هاي کشور ما را آوردند و ما وانمود کرديم که در يک ناهار کاري بسيار مهم هستيم (مسلما بي‌هيچ دليلي، اما از اين وانمود کردن بي‌علت لذت برديم).

اتوبوس از تهران ما را شش ساعته و با قيمت 190 هزار ريال (6 دلار) به اصفهان آورد. ما هزينه اتاق هتل سنتي را نصف کرديم و هر کدام شبي 15 دلار پرداختيم. وروديه محوطه‌هاي تاريخي اصفهان هم تقريبا براي خارجي‌ها نفري 150 هزار ريال (5 دلار) است.

7 آوريل؛ سفر زميني به کردستان ايران

بعد از خوردن‌ خوراکي‌هاي ايراني و شادي کردن‌هاي بسيار من با رعنا و خانواده‌اش در جشن نوروز، تصميم گرفتم به جاده برگردم و ايران را بيشتر کشف کنم. خوشبختانه سفر من و رعنا به اصفهان در او احساس کمبود سفر را به‌خوبي به‌جا گذاشت و او مشتاق شد با من به يک ماجراجويي ديگر بپيوندد؛ اما چطور جاي ديگري را براي سفر انتخاب کنيم؟ به سمت کوير برويم؟ باقي‌مانده‌هاي پرسپوليس را ببينم يا از روستاي تاريخي ابيانه ديدن کنيم؟

من کاملا گيج بودم، اما رعنا مي‌دانست دقيقا کجا بايد برويم. بعد از گرفتن چند تماس تلفني، اعلام کرد به مريوان مي‌رويم. شهري کوچک در کردستان و در مرز عراق و در خانه خالي يکي از دوستان او مي‌مانيم.

کردستان بي‌نظير است. مريوان نه‌تنها کنار درياچه زيباي زريوار و کوه‌هاي برف‌گرفته قرار دارد، بلکه من از اين لذت بردم که شهر را با دوستاني بسيار «باحال» مي‌ديدم. سفري پر از خنده داشتيم. روز اول به گشتن در مريوان، درياچه زريوار و کمي بالا رفتن از تپه‌هاي سبز گذشت. نوروز کاملا زمان خوبي براي آمدن به مريوان بود و فضا، پر از جشن بود. ما خانواده‌هاي متعددي را در پيک‌نيک و رقصيدن زير نور خورشيد ديديم.

روز بعد، پس از صبحانه با ماشين به جاده‌هاي کوهستاني «اورامان تخت» رفتيم. رانندگي همراه با رعنا و دوستانش يکي از بهترين خاطره‌هاي سفر من است. تعريف کردن خاطره‌هاي خنده‌دارمان، بحث کردن درباره «هايدگر» و گوش دادن به صداري «لئونارد کوهن» و «اديت پياف». من به‌سادگي تفاوت‌هاي فرهنگي بين خودمان را فراموش کردم، انگار با دوستان دانشگاهم باشم. ديدن کردستان تجربه منحصربه‌فرد و خاصي بود و من قويا به بقيه گردشگران، سفر به کردستان را پيشنهاد مي‌کنم. محلي‌ها بسيار دوستانه برخورد مي‌کردند، مناظر زيبا بود و تفاوت فرهنگي بسيار زيادي بين کردستان و بخش ديگري از ايران بود که ديده بودم. اتوبوس شبانه، ما را با 330 هزار ريال (حدود 11 دلار) 12 ساعته به کردستان برد. مريوان هتل هم دارد، اما من پيشنهاد مي‌کنم با محلي‌ها بمانيد.