کتاب شهدای وزوان – زندگینامه و وصیت نامه ی شهید ابوالفضل صمیعی

2014-03-26
349 بازدید

   منبع : کتاب افلاکیان ، تالیف مهدی روستا      در اولین روز از دومین ماه تابستان، در شهر تهران فرزندی گرما بخش کانون خانواده ای مؤمن و متعهد گردید. خانواده صمیعی صاحب فرزندی گردید که بشارتش را مولود کعبه چند روزی قبل از ولادتش در عالم رؤیا به مادر مکرمه اش داده بود. نامش […]

 

DSC03872

 منبع : کتاب افلاکیان ، تالیف مهدی روستا

     در اولین روز از دومین ماه تابستان، در شهر تهران فرزندی گرما بخش کانون خانواده ای مؤمن و متعهد گردید. خانواده صمیعی صاحب فرزندی گردید که بشارتش را مولود کعبه چند روزی قبل از ولادتش در عالم رؤیا به مادر مکرمه اش داده بود. نامش را نیز همان بزرگوار برگزید چه نام شایسته ای،ابوالفضل. گویا حضرت علی(ع) رازی را در دل این انتخاب داشت. همان رازی که در واپسین نفس های حیاتش با سقای حسین(ع) زمزمه نمود. پاسداری از حریم ولایت تا پای جان، امری که یادگار زهرای دردانه اش بود. به مادرش فرمود که به یاد مظلومی آن علمدار کربلا و به شکرانه این نعمت الهی هر ساله در محرم الحرام قربانی بده. ابوالفضل چهارمین فرزند خانواده بود پدر و مادر اهل وزوان بودند آن سال ها به علت فقر شدیدی که گریبان گیر مردم این شهر بود اغلب این مردم را مجبور می کرد تا به شهرهای بزرگ نقل مکان نمایند. آقای صمیعی نیز در سال 1332 وزوان را ترک کرد و در منطقه لارک شمیران سکنی گزید. ابوالفضل با لقمه ی کارگری که با زحمت و مشقت فراوان به دست می آمد بزرگ شد. دوران ابتدایی را در سال 1343 در مدرسه دکتر احمد ناصری ٱزگل آغازکرد. پس از پایان دوران ابتدایی مقطع راهنمایی را نیز همان جا ماند و به تحصیل ادامه داد در سال 1351 دوران دبیرستان را به مدرسه محمد نراقی رفت و تا سال 1355 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته علوم انسانی گردید. کم کم تنور انقلاب گرم شده بود و حرکت حضرت روح الله نیز فراگیر تر می شد. ابوالفضل باید علی رغم میل باطنی اش به دستگاه رژیم پهلوی، به سربازی می رفت. در سال 1356 به خدمت سربازی رفت. حال او از نزدیک شاهد ظلم این حکومت فاسد به مردم می شد. در پادگان 40 دختر آموزشی اش را طی نمود. زمانی که حضرت روح الله(ره) دستور داد ارتش به ملت بپیوندد ابوالفضل حکم رهایی اش را از دستور حضرت امام گرفت ، از پادگان گریخت و بند اسارت را از پیکر گسیخت. حالا دیگر فعالیت های انقلابی اش علنی شده بود به علت کارهایش شب ها نیز به خانه نمی آمد. انقلاب به اوج خود رسیده بود و تنها یک وجب تا پیروزی فاصله بود که بحمدالله تلاش ها و خون های این ملت مظلوم و رهبری حضرت امام(ره) به بار نشست و این کشتی در طوفان هولناک به سلامت به ساحل امن خویش رسید. ابوالفضل افتخار یافت تا چند ماه باقی مانده از خدمتش را در نظام مقدس جمهوری ایران سپری نماید. او پس از سربازی به عضویت کمیته در آمد. منطقه ی ناامنی داشتند و با خود عهد کرده بود تا خواب منافقین کوردل را به کابوس تلخ بدل نماید. در کنار دوستانش چون شهید رحمانی(فرمانده اسبق سپاه شمیران) و شهید یزدان فر عملیات های مهم و حساسی را نیز انجام دادند که موجب شد تا چندین منافق کوردل را دستگیر و تحویل مقامات قضایی دهند و حتی چندین عملیات خرابکارانه را قبل از وقوع خنثی نمایند. اواخر سال 1359 به استخدام بیمارستان قلب شهید رجایی تهران درآمد. در جریان جنگ و هجوم نیروهای کفر به سرزمین ایمان، ابوالفضل عرصه ی ایمان را برگزید. در سال 1361 از طریق سپاه شمیران به جبهه اعزام شد. پس از یک ماه حضور در منطقه مجدداً به تهران بازگشت. این بار ابوالفضل فرصتی را برای خداحافظی و دیدار با پدر و مادرش و همچنین کسب حلالیت یافته بود . قصه عروج شهدای ما داستان کربلاست. به نقل از برادر بزرگوارش« هنگام رفتن اموالش را وصیت نمود که پس از خودش چه کسی اختیار تصرف در آن را دارد و پس از آن سفارشات معنوی را به تک تک برادران و خواهران کرد که ازجمله آنها حفظ احترام والدین بود. برای همه ی ما تقریباً روشن بود که در رفتن ابوالفضل بازگشتی نیست و این آخرین نگاه هاست که به قامت جوان رعنایمان می اندازیم. او بسیارشفاف و با اطمینان از آخرین دیدارمان سخن می گفت یاد خدا و ایمان به هدفش دلش را چون کوه استوار ساخته بود» خداوند چه زیبا این بندگانش را توصیف می کند که “یا ایّتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی ربّک راضیّهً مرضیّه”. زمان، زمان عملیات رمضان بود عملیاتی با رمز یا مهدی(عج) ادرکنی. بعثیون کافر در رزم ناجوانمردانه طرح کانال قیر را اجرا کرده  بودند تا رزمندگان اسلام را در این کانال ها زمین گیر کنند غافل از اینکه اینان در برابر ایمان رزمندگان ما خود زمین گیر و عاجزند. ابوالفضل در هنگام پیشروی در حوالی پاسگاه زید مورد اصابت ترکش از ناحیه گردن میگردد و به بیمارستان صحرایی منتقل می گردد و در آنجا با زمزمه ی شهادتین و شوق دیدار علمدار کربلا لب تشنه به شهادت می رسد. به گفته ی مادر بزرگوارش درست دو روز قبل از شهادتش در عالم خواب همان سیدی که سال ها پیش ابوالفضل را در دامن من نهاد زیارت کردم ایشان به من فرمودند ابوالفضل دلیرت به تکلیف خویش عمل کرده و تا چند روز دیگر میهمان ما خواهد بود مبادا در سوگش ناله کنی چرا که این امانتی بود که 25 سال پیش به تو سپردیم و امروز آن را باز پس می ستانیم. آری او عاشقانه به سوی مولا و سرورش پر کشید پیکر پاک و مطهرش یک هفته در منطقه ماند و پس به تهران منتقل شد و در آنجا با تشییع شکوه انگیزی به وصیت خود شهید در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد. شهید ابوالفضل صمیعی بسیار اجتماعی و مردم دوست بود با تمامی اقشار جامعه برخورد داشت به خصوص قشر ضعیف جامعه . قلب رئوف و مهربانی داشت. به نیازمندان و افراد فقیری که شناخت داشت از درآمد خود یاری می رساند و مشکلاتشان را تا رفع نهایی پیگیری می کرد به راستی شهادت زیبنده ی او بود.

قسمتی از وصیت نامه ی شهید

برادران و خواهران مسلمان، پدر و مادر عزیزم! دست از انقلاب و مکتب مؤمنین اسلام برندارید مکتبی که تکامل و تداومی است و از جانب خدا بوسیله پیامبر گرامیش به ما رسیده است و راه و رسم انبیاست. برای نابودی یاوه گویان شرق و غرب از روحانیت متعهد و مبارز پشتیبانی کنید و مواظب باشید که در میان شما تفرقه نیافتد و خدای نکرده انقلاب را به نابودی نکشاند. پدرم! اگر من به جبهه نروم خودت مدیون این انقلاب خواهی بود. مادرم! وقتی بیاد من می افتی بیاد کربلا و زینب(س) بیفت و صحنه کربلا و به اسارت رفتن اهل بیت را به خاطر بسپار تا تسکین بیابی. به دیگران تذکر می دهم که رهبری و یارانش را تا پای جان یاری کنید و نماز و روزه را به پا دارید و پشتیبان انقلاب باشید و نگذارید خون شهدا پایمال گردد.

                                                                                            والسلام

                                                                                      ابوالفضل صمیعی