احمدرضا ایراندوست – یادی از کشاورزی سنتی میمه

2013-12-22
149 بازدید

برخی افراد کلا از گذشته خود فرار میکنند ، هیچ گاه دوست ندارند که گذشته خود را به یاد بیاورند و شاید به طریقی می خواهند خودشان را شخص دیگری جلوده دهند .یکی از محاسن خوب جوامع کوچک این است که مردم این جوامع به خوبی یکدیگر را میشناسند و از کم و کیف زندگی […]

10

برخی افراد کلا از گذشته خود فرار میکنند ، هیچ گاه دوست ندارند که گذشته خود را به یاد بیاورند و شاید به طریقی می خواهند خودشان را شخص دیگری جلوده دهند .یکی از محاسن خوب جوامع کوچک این است که مردم این جوامع به خوبی یکدیگر را میشناسند و از کم و کیف زندگی یکدیگر تا حدودی با خبر هستند .در زمانی که من دوران کودکی و نوجوانی خود را در میمه سپری می کردم وضع اقتصادی اکثر مردم تا حدی شیبه به هم بود .غالب مردم از راه کشاورزی و دامداری ارتزاق می کردند ، در این بین بودند افرادی که اب و ملک بیشتری داشتند و افرادی هم بودند که تعداد دامشان بیشتر بود .نحوه کشاورزی میمه خواه به غلط و یا خواه به درست بر محور خرده مالکی بود ، و زمینهای کشاورزی در قطعات کوچک بین مالکین تقسیم گردیده بود ، حسن این نوع تقسیمات این بود که مردم به نوعی در همه زمین های زندگی شراکت داشتند .امکانات کشاورزی هم محدود و کم بود .برای مثال شاید در زمانی در کل منطقه میمه یک دستگاه تراکتور بیشتر نبود .( اقای حسین جعفری پدر شهید مرتضی جعفری که اکنون در بستر بیماری هستند اولین راننده تراکتوری بود که به میمه امده بود و برای ایشان ارزوی سلامتی را دارم ) و همه مجبور بودند در نوبت سرویس دهی این یک دستگاه تراکتور در نوبت بمانند.شاید یکی از سخت ترین کارهایی که همه با ان اذعان دارند چیدن گندم و دروی ان باشد.زمانی که تیرماه فرا میرسید گندمها نیز کم کم تغییر رنگ داده و به زردی می گراییدند،

11

 

کشاورز میمه ای دشت انقلاب

در این فصل برداشت جو زودتر شروع میشد و هنگامی که کشاورزان از برداشت جو فارغ میشدند نوبت به برداشت گندم می رسید .عموما کشاورزان به هنگام خنکای روز و شب هنگام و به صورت دسته جمعی و شراکتی به دروی گندم می رفتند ، انها که حرفه ای تر بودند با وسایل مجهزی همچون گل پنجه و مچ پیچ همراه با داس های تیز و برا به درو می رفتند .پاپوش اغلب مردان ان زمان گیوه بود ، گیوه هایی که بیشتر کار دست استاد اسدالله شعبانی بود و خداییش کار هم می کرد ، بارها و بارها کف ان را که از لاستیک های مستعمل اتومبیل درست میشد عوض می کردند و رنگ و لعابی تازه به ان می دادند.چیدن گندمها که به اتمام میرسید ، نوبت به جمع اوری بافه های چیده شده می رسید ، همانند این روزها که هر خانواده ای دارای یک یا دو دستگاه اتومبیل است ان زمانها هم اکثر منازل یک یا دو عدد الاغ داشتند که به وسیله ان بتوانند کارهای کشاورزی را انجام دهند .مسئله ای که این روزها ان را حاشا کرده و مدعی این هستند که تا کنون الاغ را ندیده اند .اما من به نوعی افتخار می کنم که نیمی از دوران نوجوانی ام را روی پالان الاغ گذرانده ام .یکی از وسایل مورد نیاز هر خانواده کشاورز میمه ای داشتن طناب ونده ای خوب و محکم بود که در اکثر کارها برای حمل و نقل محصولات کشاورزی از قبیل اوردن هیزم و یونجه و خصیل و ذرت گیاهی و گندم به کار می رفت .

9

مردان کشاورز صبح زود با برداشتن وسایل مورد نیاز بافه های گندم را روی هم گذاشته و با اسلوبی متداول خروارهایی از بافه های گندم را جمع کرده بسته بندی کرده و خوب طناب پیچی میکردند و با کمک یکی دو نفر بار الاغ کرده و به دست نوجوانان میسپردند تا به محلی که از قبل اماده شده ببرند.به جمع اوری بافه های گندم که در یک جا جمع می شد اخون و یا همان سر خرمن میگفتند ، وقتی همه گندمها در یک جا جمع میشد یا باید در نوبت تراکتور می ماندند و یا به وسیله روش سنتی توسط چون و دو عدد الاغ و با الات و ادوات مخصوص و در مدت زمان طولانی ان را خرد می کردند.تمام این مراحل کشاورزی از کاشت تا برداشت گندم به صورت همکاری های چند نفره و شراکتی به انجام می رسید .هنگام فصل برداشت گندم عده ای بودند که با خواندن اشعاری در مدح ائمه و یا اشعاری حماسی از کشاورز طلب کمک می کردند، پدران ما نیز با روی باز و با رضایت کامل بافه ای از گندم چیده شده را به انها می دادند و انها نیز این هدایا را در جایی جمع کرده و همانند بقیه کشاورزان خرد کرده و گندم و کاه ان را به منزل می بردند .کوبیدن خرمن به روش سنتی گرچه زمانبر بود اما برای ما نوجوانان هم فال بود و هم تماشا .نوجوانان بر روی چونی می نشستند که به صورت دایره وار بر گردن خرمن می چرخید و ساقه های گندم زیر چرخهای ان خرد میشد .چند دوری که الاغها بر گرد خرمن می چرخیدند دسته های خرد نشده جای خود را به خرد شده ها می داد و این چرخه تا اتمام کار ادامه داشت .زمانی که کل خرمن خرد می شد نوبت به باد دادن می رسید که باید با دست و توسط وسیله ای به نام هرچون کل خرمن باد داده می شد .هر کشاورزی منتظر بادی بود که میخواست به ان سمت بوزد .عده ای منتظر باد بالا و عده ای منتظر باد پایین و عده ای منتظر باد کل سیاه بودند .

12

شب هنگام که هوا کمی خنک می شد فانوسهای نفتی را روشن کرده و در کنار سماور زغالی می نشستند و بساط شام را پهن کرده و مشغول خوردن میشدند .تجسم این حال و هوا به من نیرویی می دهد که با هیچ چیزی ان را معاوضه نمی کنم .جوالها و کیسه هایی که از پشم بز بافته شده بود و به ان قره می گفتند فرش زیرمان بود .هنگام خواب که فرا می رسید یکی از انها را زیر انداز کرده و یکی از قولهایی هم که به گردن الاغها گذاشته میشد نیز بالش و متکایمان میشد .سرمان را که بر زمین میگذاشتیم و به اسمان می نگریستیم شروع به شمردن ستاره ها کرده و خوابمان می برد .نیش افتاب و داغی ان به صورتمان که می خورد از خواب بیدار میشدیم و می دیدیم که از نزدیکی های سحر که باد شروع به وزیدن کرده کل خرمن را باد داده اند و اینک تلی از کاه یک طرف و خرمنی از گندم در طرف دیگر خودنمایی می کند .وقتی به پای بساط سماور می امدیم میدیدیم که پدرانمان هنوز وقت نکرده اند گلویی تازه کنند و از این وزش باد نهایت استفاده را برده و کار را به اتمام رسانده اند .با هزار مکافات و با فوت کردنهای پی در پی سماور را روشن می کردیم ،دیواره بیرونی کوزه ابمان از خنکی شبنم زده بود ، اب سماور را پر کرده و منتظر می ماندیم تا مادرمان با نانی تازه و قرص پنیری از راه برسد .چه صفایی داشت ، صرف صبحانه بعد از یک شب خواب در کنار خرمن با زیر اندازی از جوال و قره و متکایی از نوع قول .وظیفه مادران در این زمان پر کردن کیسه های گندمی بود که دسترنج یک سال شوهرانشان بوده و اینک باید در جمع کردن ان کمک حال باشند .

8

کیسه ها که اماده میشد توسط جوال دوز درب انها دوخته شده و بار الاغ کرده به ما میسپردند تا انها را به منزل برسانیم .تمام مسیرهای منتهی به مزارع گندم پر از کشاورزانی بود که موقع رسیدن به هم با صدای بلند به هم خدا قوت می گفتند و از خداوند ارزوی محصولی بیشتری را طلب می کردند .نقطه مشترک تمام این گفت و گوهای ساده و بی پیرایش این بود که شما امسال زمینتان چقدر گندم داده و حدستان چیست .( زمین شما منی چقدر گندم داده ؟ ) و محاسباتی که در دل خودشان انجام می دادند .گندمها را که بار می کردند نوبت به کوبیدن کوزل می شد ( مقداری از گندمها که هنوز به خوبی از پوست جدا نشده بودند ) چوبی مخصوص برای این کار وجود داشت .کاه به وجود امده را نیز در روز بعد برای تعلیف احشام به انبار منتقل کرده و مقداری از ان را برای اندود کردن پشت بام باقی میگذاشتند .در این خصوص خیلی مطلب به درازا کشید و یقین میدانم که مورد اعتراض کاربران واقع خواهد شد .اما چه کنم که انقدر خاطره و داستان دارم که یک هزارم ان را هنوز نتوانسته ام به رشته تحریر بیاورم .اما افرادی هستند که با من بزرگ شده اند ولی خود را با این ماجراها غریب دانسته و سعی میکنند که حافظه خود را دلیت نمایند در صورتی که من با اینا سر می کنم .تا مطلبی دیگر خدا نگه دار شما باد .