برخی افراد کلا از گذشته خود فرار میکنند ، هیچ گاه دوست ندارند که گذشته خود را به یاد بیاورند و شاید به طریقی می خواهند خودشان را شخص دیگری جلوده دهند .یکی از محاسن خوب جوامع کوچک این است که مردم این جوامع به خوبی یکدیگر را میشناسند و از کم و کیف زندگی […]
برخی افراد کلا از گذشته خود فرار میکنند ، هیچ گاه دوست ندارند که گذشته خود را به یاد بیاورند و شاید به طریقی می خواهند خودشان را شخص دیگری جلوده دهند .یکی از محاسن خوب جوامع کوچک این است که مردم این جوامع به خوبی یکدیگر را میشناسند و از کم و کیف زندگی یکدیگر تا حدودی با خبر هستند .در زمانی که من دوران کودکی و نوجوانی خود را در میمه سپری می کردم وضع اقتصادی اکثر مردم تا حدی شیبه به هم بود .غالب مردم از راه کشاورزی و دامداری ارتزاق می کردند ، در این بین بودند افرادی که اب و ملک بیشتری داشتند و افرادی هم بودند که تعداد دامشان بیشتر بود .نحوه کشاورزی میمه خواه به غلط و یا خواه به درست بر محور خرده مالکی بود ، و زمینهای کشاورزی در قطعات کوچک بین مالکین تقسیم گردیده بود ، حسن این نوع تقسیمات این بود که مردم به نوعی در همه زمین های زندگی شراکت داشتند .امکانات کشاورزی هم محدود و کم بود .برای مثال شاید در زمانی در کل منطقه میمه یک دستگاه تراکتور بیشتر نبود .( اقای حسین جعفری پدر شهید مرتضی جعفری که اکنون در بستر بیماری هستند اولین راننده تراکتوری بود که به میمه امده بود و برای ایشان ارزوی سلامتی را دارم ) و همه مجبور بودند در نوبت سرویس دهی این یک دستگاه تراکتور در نوبت بمانند.شاید یکی از سخت ترین کارهایی که همه با ان اذعان دارند چیدن گندم و دروی ان باشد.زمانی که تیرماه فرا میرسید گندمها نیز کم کم تغییر رنگ داده و به زردی می گراییدند،
کشاورز میمه ای دشت انقلاب
در این فصل برداشت جو زودتر شروع میشد و هنگامی که کشاورزان از برداشت جو فارغ میشدند نوبت به برداشت گندم می رسید .عموما کشاورزان به هنگام خنکای روز و شب هنگام و به صورت دسته جمعی و شراکتی به دروی گندم می رفتند ، انها که حرفه ای تر بودند با وسایل مجهزی همچون گل پنجه و مچ پیچ همراه با داس های تیز و برا به درو می رفتند .پاپوش اغلب مردان ان زمان گیوه بود ، گیوه هایی که بیشتر کار دست استاد اسدالله شعبانی بود و خداییش کار هم می کرد ، بارها و بارها کف ان را که از لاستیک های مستعمل اتومبیل درست میشد عوض می کردند و رنگ و لعابی تازه به ان می دادند.چیدن گندمها که به اتمام میرسید ، نوبت به جمع اوری بافه های چیده شده می رسید ، همانند این روزها که هر خانواده ای دارای یک یا دو دستگاه اتومبیل است ان زمانها هم اکثر منازل یک یا دو عدد الاغ داشتند که به وسیله ان بتوانند کارهای کشاورزی را انجام دهند .مسئله ای که این روزها ان را حاشا کرده و مدعی این هستند که تا کنون الاغ را ندیده اند .اما من به نوعی افتخار می کنم که نیمی از دوران نوجوانی ام را روی پالان الاغ گذرانده ام .یکی از وسایل مورد نیاز هر خانواده کشاورز میمه ای داشتن طناب ونده ای خوب و محکم بود که در اکثر کارها برای حمل و نقل محصولات کشاورزی از قبیل اوردن هیزم و یونجه و خصیل و ذرت گیاهی و گندم به کار می رفت .
مردان کشاورز صبح زود با برداشتن وسایل مورد نیاز بافه های گندم را روی هم گذاشته و با اسلوبی متداول خروارهایی از بافه های گندم را جمع کرده بسته بندی کرده و خوب طناب پیچی میکردند و با کمک یکی دو نفر بار الاغ کرده و به دست نوجوانان میسپردند تا به محلی که از قبل اماده شده ببرند.به جمع اوری بافه های گندم که در یک جا جمع می شد اخون و یا همان سر خرمن میگفتند ، وقتی همه گندمها در یک جا جمع میشد یا باید در نوبت تراکتور می ماندند و یا به وسیله روش سنتی توسط چون و دو عدد الاغ و با الات و ادوات مخصوص و در مدت زمان طولانی ان را خرد می کردند.تمام این مراحل کشاورزی از کاشت تا برداشت گندم به صورت همکاری های چند نفره و شراکتی به انجام می رسید .هنگام فصل برداشت گندم عده ای بودند که با خواندن اشعاری در مدح ائمه و یا اشعاری حماسی از کشاورز طلب کمک می کردند، پدران ما نیز با روی باز و با رضایت کامل بافه ای از گندم چیده شده را به انها می دادند و انها نیز این هدایا را در جایی جمع کرده و همانند بقیه کشاورزان خرد کرده و گندم و کاه ان را به منزل می بردند .کوبیدن خرمن به روش سنتی گرچه زمانبر بود اما برای ما نوجوانان هم فال بود و هم تماشا .نوجوانان بر روی چونی می نشستند که به صورت دایره وار بر گردن خرمن می چرخید و ساقه های گندم زیر چرخهای ان خرد میشد .چند دوری که الاغها بر گرد خرمن می چرخیدند دسته های خرد نشده جای خود را به خرد شده ها می داد و این چرخه تا اتمام کار ادامه داشت .زمانی که کل خرمن خرد می شد نوبت به باد دادن می رسید که باید با دست و توسط وسیله ای به نام هرچون کل خرمن باد داده می شد .هر کشاورزی منتظر بادی بود که میخواست به ان سمت بوزد .عده ای منتظر باد بالا و عده ای منتظر باد پایین و عده ای منتظر باد کل سیاه بودند .
شب هنگام که هوا کمی خنک می شد فانوسهای نفتی را روشن کرده و در کنار سماور زغالی می نشستند و بساط شام را پهن کرده و مشغول خوردن میشدند .تجسم این حال و هوا به من نیرویی می دهد که با هیچ چیزی ان را معاوضه نمی کنم .جوالها و کیسه هایی که از پشم بز بافته شده بود و به ان قره می گفتند فرش زیرمان بود .هنگام خواب که فرا می رسید یکی از انها را زیر انداز کرده و یکی از قولهایی هم که به گردن الاغها گذاشته میشد نیز بالش و متکایمان میشد .سرمان را که بر زمین میگذاشتیم و به اسمان می نگریستیم شروع به شمردن ستاره ها کرده و خوابمان می برد .نیش افتاب و داغی ان به صورتمان که می خورد از خواب بیدار میشدیم و می دیدیم که از نزدیکی های سحر که باد شروع به وزیدن کرده کل خرمن را باد داده اند و اینک تلی از کاه یک طرف و خرمنی از گندم در طرف دیگر خودنمایی می کند .وقتی به پای بساط سماور می امدیم میدیدیم که پدرانمان هنوز وقت نکرده اند گلویی تازه کنند و از این وزش باد نهایت استفاده را برده و کار را به اتمام رسانده اند .با هزار مکافات و با فوت کردنهای پی در پی سماور را روشن می کردیم ،دیواره بیرونی کوزه ابمان از خنکی شبنم زده بود ، اب سماور را پر کرده و منتظر می ماندیم تا مادرمان با نانی تازه و قرص پنیری از راه برسد .چه صفایی داشت ، صرف صبحانه بعد از یک شب خواب در کنار خرمن با زیر اندازی از جوال و قره و متکایی از نوع قول .وظیفه مادران در این زمان پر کردن کیسه های گندمی بود که دسترنج یک سال شوهرانشان بوده و اینک باید در جمع کردن ان کمک حال باشند .
کیسه ها که اماده میشد توسط جوال دوز درب انها دوخته شده و بار الاغ کرده به ما میسپردند تا انها را به منزل برسانیم .تمام مسیرهای منتهی به مزارع گندم پر از کشاورزانی بود که موقع رسیدن به هم با صدای بلند به هم خدا قوت می گفتند و از خداوند ارزوی محصولی بیشتری را طلب می کردند .نقطه مشترک تمام این گفت و گوهای ساده و بی پیرایش این بود که شما امسال زمینتان چقدر گندم داده و حدستان چیست .( زمین شما منی چقدر گندم داده ؟ ) و محاسباتی که در دل خودشان انجام می دادند .گندمها را که بار می کردند نوبت به کوبیدن کوزل می شد ( مقداری از گندمها که هنوز به خوبی از پوست جدا نشده بودند ) چوبی مخصوص برای این کار وجود داشت .کاه به وجود امده را نیز در روز بعد برای تعلیف احشام به انبار منتقل کرده و مقداری از ان را برای اندود کردن پشت بام باقی میگذاشتند .در این خصوص خیلی مطلب به درازا کشید و یقین میدانم که مورد اعتراض کاربران واقع خواهد شد .اما چه کنم که انقدر خاطره و داستان دارم که یک هزارم ان را هنوز نتوانسته ام به رشته تحریر بیاورم .اما افرادی هستند که با من بزرگ شده اند ولی خود را با این ماجراها غریب دانسته و سعی میکنند که حافظه خود را دلیت نمایند در صورتی که من با اینا سر می کنم .تا مطلبی دیگر خدا نگه دار شما باد .
راستگفتی آقای ایراندوست.مثل خانمی که تو شاهین شهر زندگی میکنه ازش پرسیدن اهل کجایی به جای میمه گفته تهران.وقتی باهاش میمه ای صحبت میکنن فارسی جواب میده.چقدر بعضی کوته فکرند. با این کارها اصل خود را زیر سوال می برند.
با تشکر فراوان از اقای شیبانی که این مطالب را به تصاویر زیبا مزین میکند ، بودن تصویر در کنار مطلب بر مخاطب ان می افزاید .باز هم که سری به مراوند زدید ، یاداوری روزهایی که مهندس ساربان را برای خوردن کره و پنیر محلی میبردید نیز نوستالژیک است .شما هم که طبق معمول اشتها نداشتید ؟ در هر حال دستتان درد نکند .
آقای ایراندوست که در واقع یک میمه دوست اصیل هستید لطفا اگر از قالی و قالیبافخونه هم خاطراتی دارید نقل کنید.”با اینا زمستون و سر می کنم”.باتشکر
جناب ايراندوست عجب خروارپر وه هاي كوچكي را به تصويركشيده ايد دست شما دردنكنه
سلام خدمت اعضای شورای شهر به خصوص آقای مقصودی که همیشه جواب گو بوده اند.امروز شنیدم از ماشین هایی که برای شنبه بازار به میمه میان یا از ماشین های میوه فروش 4000 تومان برای شهرداری گرفته می شود.آیا مطلب درست وآیا قیمت منطقی هست؟
در مورد شنبه بازار به نوعی خوب و به نوعی بد است.از این جهت که به مغازه های گران فروش نشان بدهد میشود راه حلی برای گران فروشی آنا پیدا کردخوب است.ولی از این جهت که همیشه پول در حال خارج شدن از چرخه خرید در میمه است خوب نیست.همه در حال تلاش برای آوردن سرمایه به درون شهر هستند وما به نوعی آن را فراری می دهیم. اگر شورایی تظارت جدی بر قیمت ها داشته باشد که هرکس با هر قیمتی که بخواهد نتواند بفروشد نیاز به چنین بازارهایی که گاها کیفیت اجناس خوبی ندارند نخواهدبود.برای مغازه دار دادن مالیات وعوارض با وجودچنین بازارهایی زیاد معقول به نظر نمی رسد.می توان با نظارت بهتر همین سرمایه های کوچک را در داخل میمه به چرخش واداشت.بودن این بازارها با کیفیت کماجناس رونق کم مغازه هارا نیز از بین خواهد برد. اگرمغازه دار رعایت انصاف را بکندچنین بازارهایی پا نخواهدگرفت.کرایه حمل پول برق وآب و گاز وسایر خرج های مغازه داری حساب وطبق آن قیمت ها محاسبه شود.
عرض سلام به میمه
دریافت مبلغی درتمام بازارهای روزتوسط شهرداریها معمول است منطقی بودنش را نمیدانم خوب بودن اینگونه بازارها را درصدبیشتری ازجامعه تاییدمیکنند راه حل برای گرانفروشی آن راهم متاسفانه دراین چندساله اخیردولت نتوانسته ارائه کند ازجمله ارگان تعزیرات کنترل قیمت ها راهم قانون به عهده ی شورا نگذاشته اشاره به خارج شدن پول ازمیمه کرده اید دربیشترشهرهای ایران اینگونه است به کیفیت کالا اشاره نموده اید پرتقال کیلویی 10000 باید ازپرتقال 30000ریال تفاوت داشته باشد واضافه کنم که همه توان خرید پرتقال 30000ریالی را ندارنددرهرحال پیشنهادات جالب است وبایدروی آنها فکرکرد وباید ازشما تشکرکردکه احساس مسئولیت کرده وتذکرمیدهید موفق باشید
عالی بود.با تشکر از آقای ایراندوست.
سلام آقا رضا.وقتی پسرم از نوشته های خاطره انگیز گذشته شما برایم تعریف میکرد کنجکاو بودم بخونم.وقتی این نوشته را خواندم بی اختیار رفتم به همون دوره.راستی راستی که یادش بخیر.
راستی یادتونه با وانت سفید رنگ من براتون خربزه بار میزدیم برای فروش در میمه.اگر گفتید من کیم؟؟؟؟
آقا اجازه من بگم ….. وانتی سابق !!
بابا ول کن کشاورزی سنتی رو همش گیر کردید تو هزار سال پیش بابا کم از مطالب تکراری هم تعریف کنید چه کشاورزی چه اقتصادی تعطیله تو میمه از گزو برخوار و فریدون شهر میان بهترین محصول رو به عمل میارن تو میمه ولی به اصطلاح کشاورزای ما سر آب دعوا میکنن و تا صبح آبیاری الکی میکنن برید بساطو جمع کنید که خربزه آبه ………ای بابا یادم رفت آناناسای دشت انقلاب داره به عمل میاد…. اووووووووف
همین شماهایی که تو عالم خیال هم خواب اناناس را میبینید باعث شده اید که گذشته خود را فراموش نماییم .جامعه ای که عقبه و تاریخ و فرهنگ خود را فراموش کند تبدیل به مردمی بی ریشه خواهد شد .
آقای ایراندوست روایت زندگییمان را خوب به تصویر کشیدید. قلمت توانا، راهت استوار.
راستش وقتي در گرماي چله تابستان برداشت گندم شروع ميشد شهر را بوي كاه وكلش فراميگرفت ووقتي ان خرمنها با تراكتور كوبيده ميشد وقتي كه ان تيزيهاي كاه برسروصوت فرو ميرفت در واقع سخترين كار بود اگر ماه روزه را هم دراين ماه قرا ميگرفت كه ديگر قوز بالا قوز بود راستي چه دوراني سختي داشتيم بادرامد كم والبته كار مقدسي بود حالا كي اين كارها راانجام ميده كمباين هاي باتكنولوژي جديد حال بگيد علم بهتره يا ثروت اينجا معلوم ميشه مغزي كه بكاره بيفته راه براي پول دراوردن راحتر ميكند