حدودا ساعت ۱۲ پس از یادمان شهدای رمضان و پاسگاه زید به طلائیه رسیدیم . روز اول فروردین است و خوشا به سعادت آنان که علاوه بر حضور فیزیکی ، توفیق حضور روحانی در قدمگاه رزمندگان اسلام را پیدا کرده اند. مرز ایران در منطقه ی طلائیه بصورت یک زاویه ی قائمه است که به […]
حدودا ساعت ۱۲ پس از یادمان شهدای رمضان و پاسگاه زید به طلائیه رسیدیم . روز اول فروردین است و خوشا به سعادت آنان که علاوه بر حضور فیزیکی ، توفیق حضور روحانی در قدمگاه رزمندگان اسلام را پیدا کرده اند.
مرز ایران در منطقه ی طلائیه بصورت یک زاویه ی قائمه است که به آن دال طلائیه گفته می شودیکی از محورهای اصلی حمله ی عراق در تاریخ ۵۹/۶/۳۱ محور نشوه ، طلائیه ، کوشک – اهواز بود. ارتش عراق برای پیش روی به سوی اهواز از این معبر نظامی وارد خاک ایران شدو پس از شکست مقاومت نیروهای مرزی ایران به سوی جاده ی اهواز – خرمشهر پیشروی کرد. طلائیه یکی از محورهای مهم عملیات خیبر و بدر و کلید حفظ جزایر مجنون در طول جنگ بود در این منطقه شهدای بزرگواری چون شهید باکری و شهید همت به شهادت رسیده اند.
با پیاده شدن از اتوبوسها و ورود به منطقه ی یادمان که گنبد طلایی آن در نخستین روز سال ۹۲ شکوه و عظمت و درخشندگی ویژه ای داشت ،
در سطح خاکریزی که یادمان شهدای طلائیه را در بر گرفته و در یک سمت آن آبهای هورالهویزه روزهای حماسی دفاع مقدس را تداعی می کرد ،
راهیان نور شهرستان با نوحه خوانی و سینه زنی به سمت نقطه ی از پیش تعیین شده ای حرکت کردند.
چشمان اشکبار زائرین حاکی از معنویت ویژه ی این فراز از مناطق عملیاتی جنوب بود.
طلائیه ، حال و هوایی بهشتی داشت .
گویی اینجا مرز آسمان و زمین بود و زائرین در معنویت شبهای عملیات به معراج می اندیشیدند.
زائرین طول خاکریز را طی کردند و به نقطه ی خلوت تری رسیدند.
در این نقطه که چشم اندازی از جزایر مجنون شمالی و جنوبی و هور العظیم ( عراق ) را داشت برای شنیدن روایتگری سرهنگ عباسی تجمع کردیم . فرمانده ی ایثارگری که قبلا گفتیم یک پایش را در خرمشهر اهدا کرده بود و علاوه بر توان روایتگری مداح و نوحه خوان شایسته ای هم بود.
مختصری به تشریح جغرافیایی منطقه پرداخت و موقعیت نیروهای رزمنده را تشریح کرد. سرهنگ به تشریح عملیاتی پرداخت که در همین نقطه انجام شده بود . قبل از عملیات بچه ها همدیگر را در آغوش می گرفتند ، می بوییدند ، می بوسیدندو طلب شفاعت و حلالیت می کردند. در حالیکه نیروهای عراقی مشغول مین گذاری روی خاکریز بودند ، یک دستگاه لودر عراقی برای بازکردن معبر و انداختن آب به این سمت جهت ایجاد مانع برای پیشروی نیروهای رزمنده مشغول کار بود. صدای کارکردن لودر فرصت خوبی برای نزدیک شدن یک ستون از نیروهای رزمنده ی ایران بود. بچه ها در کمال سکوت به این نقطه رسیدند. لودر عراقی مقداری از معبر برای عبور آب را گشوده بود. یکی از بچه ها ماموریت پیدا کرد که لودر را تصاحب کند و مانع از اقدام معبر گشایی گردد. بدون متوجه شدن نیروهای عراقی که همچنان مشغول مین گذاری روی خاکریز بودند با نابودی بی سر و صدای راننده ی لودر ، با قصد فریب نیروهای عراقی کار با لودر در قالب گاز دادن و حرکتهای کوتاه ادامه یافت. برای عبور گردان چند نفر از بچه هایی که جثه های قویتری داشتند ایستادند و با زانو زدن روی آبی که از یکی از معبرهای باز شده جریان داشت ، امکان عبور گردان از روی زانوهای خود را فراهم کردند. بچه ها فتح این نقطه را فتح خیبر می دانستند. با حاج حسین خرازی تماس گرفتند و استقرار بچه ها در این نقطه را به اطلاع این سردار بزرگ رساندند. برایش رسیدن بچه ها به این نقطه باور کردنی نبود. یکی از بچه ها که در این نقطه به شهادت رسید شهید محمد اسدی بود . او یک واکمن ( ضبط و پخش های کوچک ) با خودش آورده بود و صداهای موجود در فضای عبور گردان را ضبط کرده است که هنوز موجود است. او در حالیکه مشغول هدایت بچه ها برای عبور از معبرهاست مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. صدای ضبط شده اش که به سرباز عراقی اشاره می کند و او را بعنوان ضارب خود معرفی می کند وجود دارد. سپس اذکاری با یاد ائمه بر زبان می راند و با ادای شهادتین آخرین لحظات حیات شکوهمند خود را سپری می کند. سرهنگ عباسی از قول سردار باقرزاده مسئول تفحص کشور گفت که پس از مدت ها مذاکره و رایزنی با دولت عراق موفق به اخذ مجوز تفحص برای یافتن مفقودالاثرها شدیم . اسکلت کامل یکی از شهدای مفقودالاثر را پیدا کردیم که فقط یک انگشت سالم داشت . انگشتی که انگشتری عقیق با ذکر یاحسین مظلوم در آن بود .سرهنگ با دم گرم و گیرایش شروع کرد :
تموم زندگیم مال حسین
دلم پیوسته دنبال حسینه
ماه منیرم
برات بمیرم …
برای اقامه ی نماز ظهر و عصر به سمت مسجد یادمان برگشتیم .
در هر نقطه ای دسته های مختلف زائران گرداگرد راویان حلقه زده بودند و حدیث عشق می شنیدند .
مثل صحابه ای که پیامبر را درک کرده بودند دوست داشتنی بودند. آدم می خواست ساعت ها بنشیند و به چهره های معنوی و آرام بخش اینها نگاه کند. اینها با یک اشاره ی امام سرو جان می باختند.
نماز ظهر و عصر در فضای باز بیرون یادمان اقامه شد. بعضی ها چفیه ها را زیرانداز کردند و برخی هم روی خاک ها به نماز ایستادند. معنویت خاصی داشت.
پس از نماز به داخل فضای یادمان که هنوز آکنده از جمعیت نمازگزار بود و به قصد زیارت شهدای گمنام رفتم . این بنا پس از کشف پیکرهای شهدای عملیات خیبر با نام حسینیه ی حضرت ابوالفضل احداث گردیده است و ۵ شهید گمنام در مرکز ضریح چوبی و زیبای این حسینیه آرمیده اند.
سخنرانی حجت الاسلام مسجدی در راه رفتن به طلائیه
عکس یادگاری یک زوج جوان در طلائیه
نمایشگاه کتاب در طلائیه
یادمان شهدای طلائیه یکی از مقرهای اصلی نیروهای کمیته ی جستجوی مفقودین پس از جنگ تحمیلی بوده است و صحنه های اعجاز گونه ای را به خود دیده است. در پایان ششمین قسمت از گزارش ” با راهیان نور ” شعر زیبای شاعر کاشانی استاد مهدی فرجی تقدیم می گردد:
گل شد، بر آمد پیکرم، آهسته آهسته
انگار دارم میپرم آهسته آهسته
انگشترم، مهرم، پلاکم، چفیهام، عطرم
پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته
آهسته آهسته سرم از خاک میروید
از خاک میروید سرم آهسته آهسته
جز نیمه ای از من نمییابید، روزی سوخت
در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته
امروز بعد از سالها زاییده خواهد شد
ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته
خوابیدهام بر شانهها و میبرندم … نه
تابوت را من میبرم آهسته آهسته
آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم به جا میآورم آهسته آهسته
خواندم: پدر خالی است جایش این خبر میریخت
از چشمهای خواهرم آهسته آهسته
دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو با مادرم آهسته آهست
از متن بسیار زیبای شما وعکس های جذاب متشکریم
می گويند طلائيه جايی است كه شهيدان، حسين وار جنگيده اند …
می گویند از بدو ورود به خاك پاكش، تشنگی را در آن می بینی و انتظار اهالی خيام را به نظاره می نشینی… اينجا بوی حنجره های سوخته می آيد و چقدر دستها تشنه ی وفايند…
باید در اين سرزمين حتی به قمقمه های عطشان سلام داد و سراغ عباس های تشنه لب را از آنان گرفت. مگر می توان سالك عاشورا بود و تشنگی را فراموش كرد و از كنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت؟!
هر آدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت
اما چرا ز رفتن تو، ردّ دست ماند
سلام از تصاویر زیباتون ممنون. واقعا اونجا یه جای زیبا و غیر قابل مقایسه هست. من رفتم و برگشتم یه آدم دیگه شدم.