ابوالقاسم حالت: همسر من، نه زمن، دانش و دین میخواهد / نه سلوک خوش و حرف نمکین میخواهد نه خداجویی مردان خدا میطلبد / نه فسونکاری شیطان لعین میخواهد نه چو سهراب، دلیر و نه چو رستم، پُرزور / بنده را او، نه چنان و نه چنین میخواهد اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی / […]
ابوالقاسم حالت:
همسر من، نه زمن، دانش و دین میخواهد / نه سلوک خوش و حرف نمکین میخواهد
نه خداجویی مردان خدا میطلبد / نه فسونکاری شیطان لعین میخواهد
نه چو سهراب، دلیر و نه چو رستم، پُرزور / بنده را او، نه چنان و نه چنین میخواهد
اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی / صبح تا شب، زمن، آن ماهجبین میخواهد
هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو / مبل نو، قالی نو، وضع نوین میخواهد
خانه ی عالی و ماشین گران میطلبد / باغ و استخر و دِه و مُلک و زمین میخواهد
ز پلاتین و طلا، حلقه سفارش داده است / ز برلیان و ز الماس، نگین میخواهد
مجلس آرایی و مهمانی و مردمداری / از من بی هنر گوشه نشین میخواهد
پول آوردن و تقدیم به خانم کردن / بنده را او، فقط از بهر همین میخواهد
گر مرتب دهمش پول، برایم به دعا / عمر صد ساله ز یزدان مبین میخواهد
گر که پولش ندهم، مرگ مرا میطلبد/ وز خدا شوهری احمق تر از این میخواهد
می توان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشه ای، دنیای خود را دید
می توان در جعیه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه،
سالها در لابه لای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزه ی دستی،
بی سبب فریاد کرد و گفت: آه! من بسیار خوشبختم …
فروغ فرخزاد
شب است و در دل ما قراری نیست
ز وهم سیاهی شب نیز کناری نیست