فردا – ۹۴/۱/۷ – در مسجد جامع میمه از ساعت ۶/۳۰ بامداد من الغریب الی الحبیب بهار گرانمایه ی گیتی ؛ ای که دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار ! بهاری دیگر بی حضور تو از راه می رسد و آنچه که زیبا نیست زندگی نیست ، روزگار است … ﺑﻬﺎﺭ […]
فردا – ۹۴/۱/۷ – در مسجد جامع میمه از ساعت ۶/۳۰ بامداد
من الغریب الی الحبیب
بهار گرانمایه ی گیتی ؛
ای که دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار !
بهاری دیگر بی حضور تو از راه می رسد
و آنچه که زیبا نیست
زندگی نیست ، روزگار است …
ﺑﻬﺎﺭ ؛
ﺑﯽﺣﻀﻮﺭ ﻗﺪﻡﻫﺎیت ﮐﺎﺑﻮﺱِ یک ﺧﻮﺍب زﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ .
بالا بلند !
حیف نیست بهار بیاید ، تو نیایی ؟
سرخ ترین آلاله ها نام تو را فریاد می زنند
و بنفشه ها در انتظار آمدنت روزها را شماره می کنند
تا به کرشمه ی چشمت موجود شوند
خدا کند ﺷﮑﻮﻓﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎشد ؛
!خدا کند تو بیایی
بیایی قرار دل بی قرارِ ما شوی
بیایی گـَرد گام هایت را توتیای چشمانمان قرار دهی
که اشک های ما
برای شستشوی جاده های انتظار توست
و چشم های ما
!فدای گامهای استوارت
موسم آمدنت که بشود
سین سلام بر لب های بهار می شکفد
و همه ی ساعتها و ثانیهها از همان روز و همان دم عیدند
!قربان دلت … جهان تو را می طلبد
با آمدنت دل مرا دریا کن
این سوخته را جزیره ی خضرا کن
آقا! تو مگر نه اینکه دنبال منی
من گمشده ام بیا مرا پیدا کن
من شنیدم که شما فصل بهاری آقا
به دل خسته ی ما صبر و قراری آقا
عمر امسال گذشت و خبری از تو نشد
هوس آمدن این جمعه نداری آقا؟
در هیاهوی شب عید، تو را گم کردیم
غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا
راستی بی نفست حال که تحویلی نیست
چه شود سر به سر خسته گذاری آقا
هفت سین، سین سرور قدمت کم دارد
زرد هستیم اگر سبز نباری آقا
اگر از آب، هوا، قافیه تحریم شویم
نیست غم تا نظر لطف، تو داری آقا
دل مرده ام قبول … ولی ای مسیح من!
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن