احمدرضا ایراندوست – چگونه تعزیه خوان شدم ؟ قسمت ششم

2014-11-22
172 بازدید

قسمت ششم چگونه تعزیه خوان شدم ! روز بعد از این که نتوانستم نقشی در تعزیه برای خودم دست و پا کنم تصمیم گرفتم که زودتر از روز قبل به آنجا بروم تا شاید بتوانم نسخه ای برای خودم بگیرم .اذان ظهر که تمام شد به سوی منزل حاج آقا اکبریان حرکت کردم ،دلهره عجیبی […]

2312

قسمت ششم چگونه تعزیه خوان شدم !
روز بعد از این که نتوانستم نقشی در تعزیه برای خودم دست و پا کنم تصمیم گرفتم که زودتر از روز قبل به آنجا بروم تا شاید بتوانم نسخه ای برای خودم بگیرم .اذان ظهر که تمام شد به سوی منزل حاج آقا اکبریان حرکت کردم ،دلهره عجیبی داشتم ، با خودم فکر میکردم ، دیگر شیخ بلال نمیتواند از ورود من به آنجا جلوگیری نماید زیرا خودم را save کرده بودم .وقتی به آنجا رسیدم دیدم هیچ خبری نیست ، درب آن منزل باز بود ولی از گروه تعزیه خوانی کسی نبود، خوب که دقت کردم ، دیدم اهالی خانواده دور هم ناهار میخورند.به ناچار عقب نشینی کرده و شروع به قدم زدن در آن اطراف کردم .با این که از ورود افراد به آنجا اطلاع کامل داشتم ،ولی هر از گاهی به داخل خانه سرک میکشیدم ، ببینم کسی داخل شده است.این کار من یک ساعتی ادامه داشت که دیدم مرحوم ملا عباسعلی شهیدی داخل شد.فرصت را غنیمت شمرده و به دنبال ایشان وارد منزل شده و بر جایگاه روز قبل مستقر شدم .مرحوم ملا عباسعلی که روز قبل ته و توی بیوگرافی من را در آورده بود ، مجدد با دیدن من سوالات روز قبل خود را تکرار کرد.فورا نخو سوزن را از روی طاقچه برداشتم و خودم را آماده سوزن نخ کردن کردم که گفت : فعلا احتیاجی نیست.چند دقیقه ای از ورودم به آنجا نگذشته بود که یکایک افراد تعزیه خوان وارد شدند.زمانی که مرحوم صدر خردمند آمدند به ایشان گفتم دیروز به من نسخه نرسید .ایشان گفتند : صبر کن تا آقای صابری تشریف بیاورند.هنوز صحبت ایشان به اتمام نرسیده بود که مرحوم صابری نیز رسیدند ، جمعیت حاضر در اتاق همگی به پا خاستند و بعد از تعارفات معمول بر سر جایشان نشستند.مرحوم خردمند در همان ابتدا به ایشان گفتند یک نسخه هم به ایراندوست بدهید.ایشان هم با تکان دادن سرشان به نوعی قبولی دادند.سر از پا نمیشناختم و منتظر بودم هر چه زودتر جعبه نسخه ها را به نزد ایشان بیاورند.وقتی جعبه نسخه ها آورده شد ، ایشان نسخه های ثابت شده و معلوم هر یک از تعزیه خوانها را دادند و به من اشاره کردند که بیا جلو ، پاورچین پاورچین جلو رفتم و دو زانو جلوی ایشان نشستم .نسخه ای را انتخاب کرده و به دست من دادند و گفتند : بخوان .ابتدا یک مرور سر سری کردم و سپس با صدای آهسته شروع به خواندن کردم که گفتند : نه این نشد با صدای بلند بخوان .وقتی شروع کردم با صدای بلند بخوانم ، جمعیت حاضر در اتاق به یکباره نگاهشان را به سمت من برگرداند.از طرز قیافه های اکثریتشان مشخص بود که از امتحان نتوانسته ام سربلند بیرون بیایم .هر دو نفرشان با هم صحبتهایی میکردند و معلوم بود که رای اکثریت بر این است که من نتوانسته ام خواندن نسخه را خوب از کار دربیاورم .

2411

مرحوم حیدر آقای مقصودی خیلی سخت گیر بود ، مرحوم ملاغلامعلی معینیان نیز سخت گیر تر از ایشان و مرحوم زاهدی تنها کسی بود که هیچ عکس العملی چه مثبت و چه منفی از خود نشان نداد.دو باره و سه باره خواندم و هر بار بدتر از بار قبل و بر تعداد مخالفین خواندنم افزوده میشد.به ناچار مرحوم صابری نسخه را از دست من گرفته و نسخه ای دیگر به من داد .با این که فکر میکردم میتوانم از پس این یکی بر بیایم ، اما متاسفانه در این نوبت هم نتوانستم موافقت هیئت ژوری را کسب نمایم .مرحوم صدر خردمند که از قسمت بالای اتاق دقیق خواندن من را زیر نظر داشت گفت : پس چی بلدی ؟ چند وقته که گیر دادی میخواهی تعزیه خوان شوی ، تو که اصلا بلد نیستی بخوانی ! البته سبک آهنگ را نمیتوانستم درست اجرا کنم و تقریبا تمامی مخالف بودند .برخی ها سرشان را تکان میدادند ، برخی ها میگفتند: این کاره نیست ، نسخه را بگیرید ، برخی ها هم که کمی دلرحم تر بودند عقیده داشتند که ابتدا یک نفر به صورت صحیح بخواند و من از نحوه خواندن ایشان راه آهنگ را یاد بگیرم .حاج احمد ذاکران که آن زمانها در اوج جوانی و یکی از بهترین تعزیه خوانهای آن زمان و الان بوده و هستند نسخه را گرفته و با صدای بلند شروع به خواندن کردند .وقتی چند خطی از نسخه را خواندند آن را به من داده و از من خوستند که دوباره امتحان پس بدهم .امتحانی سخت و طاقت فرسا و بیش از بیست ممتحن سخت گیر ، نسخه را گرفته و دوباره خواندم .انگار قرار نبود من از این امتحان سربلند بیرون بیایم .صدای مرحوم زاهدی هم که کلا بی تفاوت بود درآمد و در بین حضار حتی یک موافق هم نداشتم .آزمون به انتها رسید ، بغض گلویم را گرفته بود ، از این که نتوانسته بودم نظر موافقشان را جلب نمایم از خودم بدم می آمد.تعزیه خوانها در حال آماده شدن بودند و من موقعیت دیروز خود را نیز از دست داده بودم .روز قبل مشتم باز نشده بود و آنها نمیدانستند که من چند مرده حلاجم ولی اینک همگی فهمیده بودند که من نمیتوانم آنطور که مد نظر آنهاست بخوانم .البته به نظر خودم شاید زیاد هم بد نمیخوانم ولی اصل بر این بود تا آنجا که میتوانند نگذارند فرد غریبه ای به داخل این انجمن نفوذ نماید.با این که از بند پ استفاده کرده بودم ولی پارتی هم نتوانست برای من کاری از پیش ببرد .چقدر پز داده بودم و به دوستان و رفقایم گفته بودم که من از فردا تعزیه خوان خواهم شد.حالا مانده بودم که چه جوابی به آنها بدهم ؟ اصلا چگونه با آنها روبرو شوم ؟ در وضعیتی گرفتار شده بودم که هر آن امکان داشت بغضم بترکد و بزنم زیر گریه ، در این حین مرحوم ملا عباسعلی به من گفت بیا این سوزن را نخ کن ، من که تا یک قدمی تعزیه خوانی پیش رفته بودم چاره ای جز این نداشتم که فعلا همان سوزن را نخ کنم ، شاید در طول مدت حضور من دلشان به رحم آمد و با تک ماده ای کارنامه قبولی من را امضا کردند.به این امید خودم را به نزد ملاعباسعلی رساندم و تند تند سوزن را نخ کردم ، با نخهایی که من در داخل سوزن قرار میدادم ملاعباسعلی سه یا چهار کوک بزرگ بیشتر نمیزد و من همواره یک سوزن با نخ آماده در دست داشته که به ایشان میدادم و سوزن بدون نخ را می گرفتم .ادامه مطلب در قسمت آینده .دوستان و کاربران گرامی در این دوران کسادی کار زیاد عجله نکنید ، گیرم که همه مطلب را در یک قسمت ارائه دادم ، برای فردا مطلبی نداریم .در نبود مادر باید با زن بابا ساخت .تا زمانی که موتور آقای شیبانی گرم شود و راه بیفتد ، چاره ای جز این نیست.همگی شما دوستان خوب و گلم را به ایزد منان میسپارم و برایتان آرزوی موفقیت را دارم .