به نام خداوند جان و خرد در مسافرتهای گاه و بی گاهی که به میمه دارم ،اغلب با اتومبیل شخصی این راه را طی میکنم ، در بیشتر این مسافرتهای کوتاه مدت دوستان و فک و فامیل همسفران راه هستند .از دلایل آن میتوان به صرفه جویی در مصرف بنزین و استهلاک ماشین پرداخت .اما […]
به نام خداوند جان و خرد
در مسافرتهای گاه و بی گاهی که به میمه دارم ،اغلب با اتومبیل شخصی این راه را طی میکنم ، در بیشتر این مسافرتهای کوتاه مدت دوستان و فک و فامیل همسفران راه هستند .از دلایل آن میتوان به صرفه جویی در مصرف بنزین و استهلاک ماشین پرداخت .اما چیزی که بیشتر من را بر آن داشت تا در این ارتباط مطلبی بنویسم این است که مدتیاست که اکثر دوستان و فامیلهایی که در این مسیر تردد میکنند ، یکی از جاهایی که در ان توقف میکنند و خریدی انجام میدهند ، دلیجان است .بیشتر این افراد در همین خیابان اصلی شهر دلیجان مقابل مغازه نانوایی توقف کرده و انواع و اقسام نان را برای مصرف خانواده میخرند .نانهای خشگ ، شیرمال ، نان قندی ، نان جو و انواع و اقسم نانهای دیگری که به ذائقه آنها خوش می آید .از حق نگذریم در دو مکان شهر دلیجان که این گونهنانها عرضه میشود همیشه ازدحام مشتری وجود دارد و اغلب نیز خیلی از نانهای پر مصرف و پرمشتری تمام شده و مشتری مجبور میگردد به خاطر دست خالی برنگشتن نوع دیگری از نانها را خرید نماید .در صفهایی که مقابل اکثر نانوایی های میمه تشکیل میشود چهره هایی را میبینیم که از نظر داشتن آب و ملک کشاورزی شاید جزو دسته هایی باشند که به انها عمده مالک اطلاق میگردد ، اما چرا خانواده آنها به خود زحمت نمیدهند ، گندم محصول خودشان را پاک (غربال ) کرده و به آسیاب برده و با ان آرد خوش رنگ و سالم خمیری گرفته و نان خودشان را خودشان بپزند.الحمدلله این روزها که کارها راحت شده و در اغلب منازل دستگاه خمیرگیری وجود دارد ، تنورهای گازی هم که متصل به شیر گاز شهری بوده و از بابت سوخت و هیزم هم در سختی نمیباشند .به خوبی به یاد داریم که مادران ما چه رنج و سختی را بر خود هموار میکردند تا همیبشه نان تازه و سالم در سر سفره هایمان باشد.نیمه های شب خواب را بر خودشان حرام میکردند و با بالا زدن استینها آرد را در تغار سفالی ریخته و با قوت زور و بازو خمیری را درست کرده ، ورز داده و روی آن را میپوشاندند تا به قول خودشان ور بیاید .بعد از این که کارهای مربوط به آماده سازی خمیر را به انجام میرساندند به سراغ تهیه هیزم میرفتند و با جمع آوری سوخت و هیزمی که در انبارها ذخیره شده بود تنور را روشن می کردند ، چندین و چند بار آتش درون تنور را با سیخهای بلندی که به سیخجه معروف بود ، به هم زده و با دستمالی نمدار دوده های تنور گلی را که آماده پخت نان شده بود میگرفتند.سوراخی را که برای هوادهی تنور تعبیه گردیده بود با پارچه ای میپوشاندند و سفره مخصوص چونه گیری را که بیشتر از پشم شتر بافته شده بود در مطبخ پهن میکردند ، استینهایی را که برای در امان ماندن از هورم بالای آتش درست کرده بودند به دست کرده و در بالای تنور تشکچه ای را انداخته بر روی آن مینشستند .مادرانی که در منزل دختر بزرگ داشتند در موقع پخت نان به کمک طلبیده و دختر خانواده وظیفه چونه گیری را بر عهده داشت .در این راه هم به مادر خانه کمک میکرد و هم خودش را آماده یادگیری پخت نان میکرد .اواخر کار که تنور کمی سردتر شده بود و خمیر نیز به انتها رسیده بود چند چونه خمیر را به دختر خانه میدادند تا به خوبی بتواند وظایف آینده خود را یاد بگیرد .آنهایی هم که دختر بزرگ در منزل نداشتند به کمک همسایگان از عهده پخت نان بر می آمدند .نان قلومبی ، نان شیر ، نان کنجدی ، نان اودومه ، و نانی را که داخل آن را از سیب زمینی پخته پر میکردند ، دسترنج مادران ما بود ، بوی نان تازه و عطر آن در تمام محله میپیچید ، هیچ خانم خانه دار و کدبانویی را در صف نانوایی مشاهده نمیکردیم ، اگر هم ذخیره نان خانواده به پایان میرسید ، همسایه ها به هم نان قرض میدادند و اصطلاح نان قرض دادن از همین روابط سرچشمه گرفته است ، وقتی به آسیاب های مختلف میمه میرفتیم جوالهایی را میدیدیم که در حال پر و خالی شدن بود ، مادر خانواده یک روز از وقت خود را به غربال کردن گندم می پرداخت ، پدر خانواده وظیفه حمل و نقل گندم و آوردن آرد به منزل را بر عهده داشت ، در طول سال شاخ و برگ درختان و موستانها توسط پدرانمان جمع آوری شده در انبارها ذخیره میگردید ، جوانها به اتفاق هم و به صورت دسته جمعی به صحرا رفته و هیزم یک سال خانواده را برای گرمایش خانواده و پخت نان ذخیره میکردند ، فضولات گاوها جمع آوری شده و در پشت بام های طویله ها و اغل ها چیده میشد تا بلکه خشگ شده به مصرف سوزاندن برسد .هر خانواده اغلب برای طول یک هفته خود نان میپخت و نانها را دسته کرده و در تغارهایی که خمیر میگرفتند میچیدند ، هیچ گاه نانها کپک نزده و خراب نمیشد ، خشکه های نان به مصرف آبگوشت و کالجوش و آب دوغ خیار در تابستان می رسید .نانها هیچ دور ریزی نداشت و کل دسترنج پدران و مادران به مصرف می رسید .اما این روزها دیگر از تنورهای گلی که به هیزم آماده میشد خبری نیست ، از تغارهای گلی و زنانی که نیمه شب خمیر می گرفتند خبری نیست ، انبار هیزم و سوخت در هیچ منزلی وجود ندارد ، هیچ همسایه ای از همسایه دیگر نان قرض نمیکند زیرا هیچ کدامشان نان ندارند و هر دو مشتری نانوایی محل هستند .آنهایی که بیشتر به فکر سلامتی خودشان و رعایت اآداب و رسوم هستند ، به نانوایی های خانگی رفته تا بلکه بتوانند تا اندازه ای از نانهای قدیم مادرانشان را مزه مزه کنند .پس این گندم زارهایی که در میمه وجود دارد گندم بدست آمده آنها در کجا مصرف میشود؟ البته هنوز هم خانواده هایی هستند که با همین تنورهای فلزی گازی سعی در حفظ سنتهای گذشته دارند ، اما دیری نخواهد پایید که آنها نیز عطای این کار را به لقایش خواهند بخشید .همان گونه که قالی بافی و دارهای قالی از منازل جمع شد ، تنورهای پخت نان نیز به زودی زود جای خودشان را به آشپزخانه های آوپن و ماکروویو خواهند داد ، آسیاب ها هم کارشان به تعطیلی خواهد کشید و شغل دیگری را برخواهند گزید .روزی لبنیات میمه در سطح ایران از معروفیت خاصی برخوردار بود ، گندمش را خودمان میکاشتیم و نان آن را خودمان میخوردیم ، قالی و قالی بافی میمه نیز کلا تعطیل شده و با دیدن یک قالیچه در موزه آستان قدس رضوی سر از پای نمیشناسیم .در حالی که دلیجان از همه چیز از ما سبقت گرفت ، از نانوایی گرفته تا کارخانه های متعدد قالی ماشینی تا کارخانه های تولید ایزوگام و صدها کارخانه و صنعت دیگر ولی ما چه ؟ حتی نتوانستیم نان خودمان را خودمان بپزیم و محتاج نانوایی های سطح شهر و دلیجان هستیم .این آرزوی من ناشدنی است اما چه خوب میشد اگر در سطح شهرمان چندین و چند مطبخ با تنورهای گلی و گازی وجود داشت که هر کس میتوانست آرد خود را به انجا برده و نانش را با دست خودش طبخ کند ، شاید کمی دور از دسترس باشد اما در همین استان اصفهان در شهر کمشجه این کار انجام شد و هنوز هم در حال انجام است .شورای شهر میتواند با ساخت مکانی چند عدد تنور را در آنجا تعبیه کرده ، دستگاههای خمیر گیری را خریده و با آوردن چند نانوا هم به جوانترها آموزش پخت نان داده شود و هم محل درآمدی برای شهرداری باشد .شاید خیلی ها به این پیشنهاد بخندند ، اما باید زمانی بخندیم که دیگر سفره هایمان خالی از نان محلی با گندم سبوس دار باشد .تا مطلبی دیگر خدا نگه دار شما باد
بدترین قسمت نانوایی ساعت 4 صبح بود که باید از خواب بیدار میشدی کمک مادر کنی و ارد بریزی تو تغار و بهترین لحظه ش اون آخرای نونوایی بو د که بهت اجازه میدادند نان عروسکی درست کنی و صبح شنبه هاکه آش سیرابی داغ رو از تنور درمیاوردند ونوش جان میکردیم یا شب شنبه وقتی از کوچه ها رد میشدی بوی اش تو کوچه پیچیده بود خدا چه برکتی به این دیزی های گلی میداد برای تمام محله یه کاسه آش میبردند . به قول سهراب مردمان ده چه صفایی داشتند .
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﻧﺎﻥ و ﺍﺑﻜﻮﺷﺖ ﺻﻔﺎ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﻠﻜﻪ ﻛﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﻛﺮﺩﻩ .ﺭﻭﻏﻦ ﻧﺒﺎﺗﻲ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﻮﻩ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﻣﻴﺸﻪ ﺷﻚ نكن
اقای ایراندوست خاطر ه ای از خانه ی پدر بزرگتان دارم که خالی از لطف نیست یک بار افتادم تو توالت پدر بزرگتان ازبس عجله داشتم به بازی برسم چشمتان روز بد نبینه خودتون تصور کنید با اون توالتای قدیمی و فصل انگورکه من چه اوضاعی داشتم
نان سیب…یادش به خیر دلم برای آن روزها تنگ شده…
آقای مهربان مردمان شهر چه صفائی داشتند زبانتو گاز بگیر نه مردمان ده کجائی هستی که اینجوری حرف میزنی
باعرض سلام وتشکر ازجناب آقای ایراندوست
شما با مطالب زیبا منحصر به فرد(به خاطر اینکه تمام ریزه کاریهارو توضیح می دید) آدم رو دقیقا وسط ان روزا قرار میدید فقط یه پیشنهاد داشتم که هراز چندگاهی لغات فراموش شده زبان میمه ای روهم تو نوشته هاتون بیارید که هم یادآوری بشه هم مطالبتون رو سنتی تر کنه مثل همین سوراخ هوایی که برای تنورهای زمینی تعبیه میشد که بهش دومدون میگفتند بازهم ممنونم
با سلام
كوره اي كه تنور از طريق آن نفس مي كشيد و آتش گر مي گرفت در وزوان به دومدون معروف بود در ميمه نمي دانم به آن چه مي گفتند.(بر دومدون آر گي يا بر دومدون آر نه)
با سلام خدمت آقای ایراندوست. نوشته ی شما بسیار متین. ولی دیگر مادران ما توان نان پختن ندارند ما را هم به دنبال درس و زندگی فرستادند. این هنر برای زنان خانه دار حکم می کند آنهم جوان. ما از مادران خود می خواهیم که این زحمت ها را کنار بگذارند طعم نان تازه خانگی مادرم به دست و پا درد شبانه اش نمی ارزد. آنها توانمندی هایی داشتند که از مادران خود نیز به وقت پیری مانند مادر پرستاری کردند ولی اگر خدای نکرده نوبت زمین گیری و گرفتاری مادران ما شود ما فرزندانی تربیت نشدهایم که مانند آنان باشیم اصلا گرفتاریهایمان اجازه نمی دهد به همین خاطر می گویم مادر عزیزم که تا کنون زحمت پخت نان میمه ای را کشیدی حالا دیگه استراحت کن.