‍دل نوشته ی زن ذلیلی که می خواست نویسنده بزرگی شود!

2019-08-12
135 بازدید

‍دل نوشته زن ذلیلی که می خواست نویسنده بزرگی شود! متن زیر به ستون نظرات صبح میمه ارسال شده است . زیبا و احساسی است . با هم می خوانیم : هوای میمه خنک تر شده است عصری میزنم بیرون کتابفروشی عل جمالی را رد می کنم بوی خوش مسجد از همان جا می آید […]

photo_2019-08-12_16-46-16

‍دل نوشته زن ذلیلی که می خواست نویسنده بزرگی شود!

متن زیر به ستون نظرات صبح میمه ارسال شده است . زیبا و احساسی است . با هم می خوانیم :

هوای میمه خنک تر شده است
عصری میزنم بیرون
کتابفروشی عل جمالی را رد می کنم
بوی خوش مسجد از همان جا می آید
ای کاش شیخ بلال هم مثل لوازم التحریری نیما هنوز بود
جلوی مسجد تعظیم می کنم
راهم را می کشم سمت فلکه تعزیه
فلکه ای که هوایش هوای حاج ممد و حاج ذاکران است
کوچه ای که رد شدم می رسید به خانه ناهید خانم هدایی
بانوی هنرمند میمه ای
و اینجا فلکه است
زادگاه شهیدان شبان
راهم را ادامه می دهم
از دبستان موسی صدر رد میشوم
صادق هنوز بنگاهش بسته است
گوشی ام زنگ میخورد
کدام گوری هستی؟
میوه بخر بیار
مهمون داریم !
آری ! هوای میمه خنک تر شده است
و دل ما هوایش پیرتر
زن که نداشتم حالی می کردم با این هوای خنک میمه.
حالا خنکی اش محسوس نیست
وقتی کله ات می جوشد خنکی سرت نمی شود
سر خر را کج می کنم بروم میوه فروشی
برای خادم دست تکان می دهم
نمی فهمد !
میوه فروشی شلوغ است
میوه ها گران
کارت خوان یواشکی هِر هِر می خندد
میوه فروش داد می زند
آقا ! بفرما
میوه می خرم اندازه وسعم
داروخانه شیبانی را رد می کنم
قاضی سر و کله اش پیدا نیست
حمید پیداست
می رسم خانه
سلام می کنم
بچه مثل سرباز مغول قاشق پرت می کند سمتم
مهمانها زیاد زحمت به خودشان نمی دهند جلویم جابه جا شوند
خواهرم مریض است
مادر دیروز گفته بود ببرمش دکتر
تازه یادم افتاد
به بهانه ای از خانه میزنم بیرون
از جلوی دکتر واسعی رد میشوم
خاک مالی و گچ مالی توی پیاده رو در حال حرکت
از قبرستان رد میشوم
توی دلم برای پدرم فاتحه میخوانم
گوشی خانه را می گیرم
ننه دادا بیشبوا بییه دم بر بیشم دکتر
سوارش می کنم
میرویم بیمارستان
دارو می گیریم و بر می گردیم
شکر خدا چیزی نیست
عفونت معده
از بس آستین کوتاه می رود توی حوض
هوا حالا دیگر خیلی خنک است
بر می گردم خانه
زنم می پرد جلو
هوی ماشین رو ننه
من ببه کیی ننم
می برمش خانه ی ننه اش
سمت را وییو
کله ام دارد سوت می کشد
داد میزند برو قرصهای مادرم را بگیرو بیا شام بخوریم
اطاعت می کنم
دارم شام گولی می کنم الان
هوای میمه خیلی خنک است!

دل نوشته زن ذلیلی که می خواست نویسنده بزرگی شود!