2019-07-25
112 بازدید
بیست و هفتمین محفل ادبی وصال که اولین پنجشنبه ی هر ماه ، شعرا و ادب دوستان بخش میمه را به موزه ی مردم شناسی می کشاند ، امشب نیز در محل دائمی انجمن برگزار می گردد . در همین رابطه کانال تلگرامی انجمن ادبی وصال اطلاعیه را بشرح زیر صادر نمود : قابل توجه […]
بیست و هفتمین محفل ادبی وصال که اولین پنجشنبه ی هر ماه ، شعرا و ادب دوستان بخش میمه را به موزه ی مردم شناسی می کشاند ، امشب نیز در محل دائمی انجمن برگزار می گردد . در همین رابطه کانال تلگرامی انجمن ادبی وصال اطلاعیه را بشرح زیر صادر نمود :
قابل توجه شعرا و ادب دوستان عزیز
🔸بیست و هفتمین نشست انجمن ادبی وصال ، پنجشنبه ، سوم مرداد ماه ۹۸ از ساعت ۲۱/۳۰ در محل موزه ی مردم شناسی میمه برگزار می شود .
هدف از تشکیل این کانال ارائه ی آثار ادبی شعرای بخش میمه و شهرهای جوشقان و کامو می باشد .
“دهانت را می بویند…
مبادا که گفته باشی “دوستت می دارم”
دلت را می بویند…
روزگار غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن…
روزگار غریبی ست، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد…
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد…
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست، نازنین
ابلیسِ پیروزمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد…”
― احمد شاملو
صبح وزوان؛ محمد علی بخشنده:در ادامه مسابقات لیگ برتر ایران ،شامگاه امروز استقلال تهران میهمان پدیده خودرو مشهد بود .
و همه امید ها به برد و رسیدن به یک قدمی تیم صدر نشین ،پرسپولیس تهران بود.
استقلال بازی را هجومی و بدون برنامه تاکتیکی برای گل زدن آغاز کرد ولی در دقیقه هشت روی یک اشتباه فاحش مدافعان و خودنمایی استقلالی سابق (بهنام برزای)گل اول و آخر این مسابقه را دریافت و ۸۲ دقیقه هرچه زد به در بسته خورد و در نهایت با یک گل مغلو ب حریف مشهدی شد تا تمام امید ها برای نزدیکی به صدر جدول به نا امیدی تبدیل گردد.
شفر باز هم از ایسمای تنبل ،پاتوسی بدون کارایی ،همچون بازی های گذشته نود دقیقه کامل استفاده کرد تا ثابت کند که در لج بازی مرد ماهری است ،ضمن اینکه مثل بازی های گذشته هیچ برنامه تاکتیکی برای گشودن دروازه حریف نداشت و مشخص شد که این پیرمرد آلمانی تاکتیک فوتبال را به کل فراموش کرده و کسی در کنار او نیست که بگوید با این روش استقلال به جایی نخواهد رسید و همچون موقعیت های طلایی که در هفته های قبل برای رسیدن به صدر جدول داشت و از دست داد ، باز هم در همان گرداب اسیر شد تا بر همگان مشخص شود که ادامه کار استقلال با شفر یعنی آب در هاون کوبیدن .
عدم اعتقاد شفر به بازیکنان جوان و میدان دادن به افراد مسن و باتجربه شاید در یک مسابقه جواب دهد ولی در یک تورنومنت فشرده ،تیم احتیاج به جوانان خلاق و با فکر و نفس کشیدن دارد.در همین بازی دیدیم از زمانی که قاعدی جوان به ترکیب اضافه شد تیم جان تازه ای گرفت ولی با توجه به عدم برنامه تاکتیکی موثرو مشخص باز هم نتیجه ای حاصل نگردید.
استقلال در این فصل از مهره های خوبی برخوردار بود ولی نه از آنها استفاده درست شد و نه تاکتیک خاصی برای پیروزی در کار بود ……زمانی استقلال ،وقتی پا به میدان می گذاشت لرزه بر اندام تیمها می انداخت ولی حالا چه ،همه تیم ها برای برد استقلال پا به زمین می گذارند و این یعنی عدم وجود مدیریت و کادر فنی قوی و برنامه ریزی اصولی برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده ،قهرمانی در لیگ ایران ،موفقیت در جام باشگاههای آسیا و در نهایت شاد کردن هواداران پرشور که در سرما و گرمای طاقت فرسا حامی تیم می باشند..
استقلال در این فصل از مهره های خوبی برخوردار بود ولی نه از آنها استفاده درست شد و نه تاکتیک خاصی برای پیروزی در کار بود ……زمانی استقلال ،وقتی پا به میدان می گذاشت لرزه بر اندام تیمها می انداخت ولی حالا چه ،همه تیم ها برای برد استقلال پا به زمین می گذارند و این یعنی عدم وجود مدیریت و کادر فنی قوی و برنامه ریزی اصولی برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده ،قهرمانی در لیگ ایران ،موفقیت در جام باشگاههای آسیا و در نهایت شاد کردن هواداران پرشور که در سرما و گرمای طاقت فرسا حامی تیم می باشند..
هفتم اردی بهشت ماه ۱۳۹۸
تهران دوراهی قلهک
http://www.sobhevazvan.ir/?p=22779
موش اومد تو خونمون
رفت توی آشپز خونمون
پنیرا رو خورده بود
روغنا رو ریخته بود
وای از این موش بلا
میدمش گربه سیاه
گربه سیاهه بخورش
بچه هاش بزرگ بشن
تو کوچه ها ولو بشن
میو میو میو میو
بارون بارونه زِمینا تر میشه
گلنسا جونُم کارا بهتر میشه
بارون بارونه زِمینا تر میشه
گلنسا جونُم کارا بهتر میشه
گلنسا جونُم تو شالیزاره
برنج میکاره میترسُم بچاد
طاقت نداره طاقت نداره
طاقت نداره طاقت نداره
دونههای بارون ببارین آروم تر
بارای نارنج داره میشه پر پر
گلنسا جونُم تو شالیزاره
داره واسمون برنج می کاره
طاقت این قد بارون نداره
طاقت این قد بارون نداره
بارون میباره زِمینا تر میشه
گلنسا جونُم کارا بهتر میشه
بارون میباره زِمینا تر میشه
گلنسا جونُم کارا بهتر میشه
گلنسا جونُم غصه نداره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره
یه مردی بود حسینقلی
چشاش سیا لُپاش گُلی
غُصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت. ـ
خندهی بیلب کی دیده؟
مهتابِ بیشب کی دیده؟
لب که نباشه خنده نیس
پَر نباشه پرنده نیس.
شبای درازِ بیسحر
حسینقلی نِشِس پکر
تو رختخوابش دمرو
تا بوقِ سگ اوهو اوهو.
تمومِ دنیا جَم شدن
هِی راس شدن هِی خم شدن
فرمایشا طبق طبق
همگی به دورش وَقّ و وقّ
بستن به نافش چپ و راس
جوشوندهی ملاپیناس
دَماش دادن جوون و پیر
نصیحتای بینظیر:
« ـ حسینقلی غصهخورَک
خنده نداری به درک!
خنده که شادی نمیشه
عیشِ دومادی نمیشه.
خندهی لب پِشکِ خَره
خندهی دل تاجِ سره،
خندهی لب خاک و گِله
خندهی اصلی به دِله . . .»
حیف که وقتی خوابه دل
وز هوسی خرابه دل،
وقتی که هوای دل پَسه
اسیرِ چنگِ هوسه،
دلسوزی از غصه جداس
هرچی بگی بادِ هواس!
حسینقلی با اشک و آه
رف دَمِ باغچه لبِ چاه
گُف: « ـ ننهچاه، هلاکتم
مردهی خُلقِ پاکتم!
حسرتِ جونم رُ دیدی
لبتو امونت نمیدی؟
لبتو بِدِه خنده کنم
یه عیشِ پاینده کنم.»
ننهچاهه گُف: « ـ حسینقلی
یاوه نگو، مگه تو خُلی؟
اگه لَبمو بِدَم به تو
صبح، چه امونَت چه گرو،
واسهیی که لب تَر بکنن
چیچی تو سماور بکنن؟
«ضو» بگیرن «رَت» بگیرن
وضو بیطاهارت بگیرن؟
ظهر که میباس آب بکشن
بالای باهارخواب بکشن،
یا شب میان آب ببرن
سبو رُ به سرداب ببرن،
سطلو که بالا کشیدن
لبِ چاهو اینجا ندیدن
کجا بذارن که جا باشه
لایقِ سطلِ ما باشه؟»
دید که نه والّلا، حق میگه
گرچه یه خورده لَق میگه.
mardi-ke-lab-02-b
حسینقلی با اشک و آ
رَف لبِ حوضِ ماهیا
گُف: « ـ باباحوضِ تَرتَری
به آرزوم راه میبری؟
میدی که امانت ببرم
راهی به حاجت ببرم
لبتو روُ مَرد و مردونه
با خودم یه ساعت ببرم؟»
حوضْبابا غصهدار شد
غم به دلش هَوار شد
گُف: « ـ بَبَه جان، بِگَم چی
اگر نَخوام که همچی
نشکنه قلبِ نازِت
غم نکنه درازِت:
حوض که لبش نباشه
اوضاش به هم میپاشه
آبش میره تو پِیگا
بهکُل میرُمبه از جا.»
دید که نه والّلا، حَقّه
فوقش یه خورده لَقّه.
حسینقلی اوهوناوهون
رَف تو حیاط، به پُشتِ بون
گُف: « ـ بیا و ثواب بکن
یه خیرِ بیحساب بکن:
آباد شِه خونِمونت
سالم بمونه جونت!
با خُلقِ بیبائونهت
لبِتو بده اَمونت
باش یه شیکم بخندم
غصه رُ بار ببندم
نشاطِ یامُف بکنم
کفشِ غمو چَن ساعتی
جلوِ پاهاش جُف بکنم.»
بون به صدا دراومد
به اشک و آ دراومد:
« ـ حسینقلی، فدات شَم،
وصلهی کفشِ پات شَم
میبینی چی کردی با ما
که خجلتیم سراپا؟
اگه لبِ من نباشه
جا نُوْدونی م کجا شِه؟
بارون که شُرشُرو شِه
تو مُخِ دیفار فرو شِه
دیفار که نَم کشینِه
یِههُوْ از پا نِشینه،
هر بابایی میدونه
خونه که رو پاش نمونه
کارِ بونشم خرابه
پُلش اون ورِ آبه.
دیگه چه بونی چه کَشکی؟
آب که نبود چه مَشکی؟»
دید که نه والّلا، حق میگه
فوقش یه خورده لَق میگه.
mardi-ke-lab-03-04-b
حسینقلی، زار و زبون
وِیْلِهزَنون گریهکنون
لبش نبود خنده میخواس
شادی پاینده میخواس.
پاشد و به بازارچه دوید
سفره و دستارچه خرید
مُچپیچ و کولبار و سبد
سبوچه و لولِنگ و نمد
دوید این سرِ بازار
دوید اون سرِ بازار
اول خدا رُ یاد کرد
سه تا سِکّه جدا کرد
آجیلِ کارگشا گرفت
از هم دیگه سَوا گرفت
که حاجتش روا بِشه
گِرَهش ایشالّلا وابشه
بعد سرِ کیسه واکرد
سکهها رو جدا کرد
عرض به حضورِ سرورم
چی بخرم چیچی نخرم:
خرید انواعِ چیزا
کیشمیشا و مَویزا،
تا نخوری ندانی
حلوای تَنتَنانی،
لواشک و مشغولاتی
آجیلای قاتیپاتی
اَرده و پادرازی
پنیرِ لقمهْقاضی،
خانُمایی که شومایین
آقایونی که شومایین:
با هَف عصای شیشمنی
با هفتا کفشِ آهنی
تو دشتِ نه آب نه علف
راهِشو کشید و رفت و رَف
هر جا نگاش کشیده شد
هیچچی جز این دیده نشد:
خشکهکلوخ و خار و خس
تپه و کوهِ لُخت و بس:
قطارِ کوهای کبود
مثِ شترای تشنه بود
پستونِ خشکِ تپهها
مثِ پیرهزن وختِ دعا.
« ـ حسینقلی غصهخورک
خنده نداشتی به درک!
خوشی بیخِ دندونت نبود
راهِ بیابونت چی بود؟
راهِ درازِ بیحیا
روز راه بیا شب راه بیا
هف روز و شب بکوببکوب
نه صُب خوابیدی نه غروب
سفرهی بینونو ببین
دشت و بیابونو ببین:
کوزهی خشکت سرِ راه
چشمِ سیات حلقهی چاه
خوبه که امیدت به خداس
وگرنه لاشخور تو هواس!»
mardi-ke-lab-05-06-b
حسینقلی، تِلُوخورون
گُشنه و تشنه نِصبِهجون
خَسّه خَسّه پا میکشید
تا به لبِ دریا رسید.
از همه چی وامونده بود
فقطم یه دریا مونده بود.
« ـ ببین، دریای لَملَم
فدای هیکلت شَم
نمیشه عِزتت کم
از اون لبِ درازوت
درازتر از دو بازوت
یه چیزی خِیرِ ما کُن
حسرتِ ما دوا کُن:
لبی بِده اَمونت
دعا کنیم به جونت.»
« ـ دلت خوشِه حسینقلی
سرِ پا نشسته چوتولی.
فدای موی بورِت!
کو عقلت کو شعورِت؟
ضررای کارو جَم بزن
بساطِ ما رو هم نزن!
مَچِّده و منارهش
یه دریاس و کنارهش.
لبِشو بدم، کو ساحلش؟
کو جیگَرَکیش کو جاهلش؟
کو سایبونش کو مشتریش؟
کو فوفولش و کو نازپَریش؟
کو نازفروش و نازخرِش؟
کو عشوهییش کو چِشچَرِش؟»
mardi-ke-lab-07-b
حسینقلی، حسرت به دل
یه پاش رو خاک یه پاش تو گِل
دَساش از پاهاش درازتَرَک
برگشت خونهش به حالِ سگ.
دید سرِ کوچه راهبهراه
باغچه و حوض و بوم و چاه
هِرتِهزَنون ریسه میرن
میخونن و بشکن میزنن:
« ـ آی خنده خنده خنده
رسیدی به عرضِ بنده؟
دشت و هامونو دیدی؟
زمین و زَمونو دیدی؟
انارِ گُلگون میخندید؟
پِسّهی خندون میخندید؟
خنده زدن لب نمیخواد
داریه و دُمبَک نمیخواد؟
یه دل میخواد که شاد باشه
از بندِ غم آزاد باشه
یه بُر عروسِ غصه رُ
به تَئنایی دوماد باشه!
حسینقلی!
حسینقلی!
حسینقلی حسینقلی حسینقلی!»