سرباز شجاع : به نجات محمد طاها و خواهرش فکر می کردم

2019-04-22
223 بازدید

تروریست‌ها که در عملیات‌های گذشته بارها طعم تلخ شکست را چشیده بودند این بار رژه نیروهای مسلح و مردم بیگناهی که برای تماشای قدرت سربازان وطن به محل رژه آمده بودند را هدف قرار دادند و ۲۴ نفر از آنها را به شهادت رساندند. اما تصویر ماندگار این حادثه شجاعت سرباز جوانی بود که در آماج گلوله […]

۱۰۳۴۴۵۱

تروریست‌ها که در عملیات‌های گذشته بارها طعم تلخ شکست را چشیده بودند این بار رژه نیروهای مسلح و مردم بیگناهی که برای تماشای قدرت سربازان وطن به محل رژه آمده بودند را هدف قرار دادند و ۲۴ نفر از آنها را به شهادت رساندند. اما تصویر ماندگار این حادثه شجاعت سرباز جوانی بود که در آماج گلوله تروریست‌ها برای نجات جان مردم جانفشانی کرد و آنها را نجات داد. تصویری از مجتبی محمدی سرباز شجاع تیپ ۹۲ نیروی زمینی ارتش درحالی که خود را سپر دختربچه‌ای کرده و او را از میان آتش گلوله‌ها نجات می‌دهد در بسیاری از روزنامه‌ها و خبرگزاری‌های دنیا به ثبت رسید. انتشار این عکس این واقعیت را به همه دنیا نشان داد که سربازان ایران برای نجات جان هموطنان و دفاع از خاک کشور از جان خودشان می‌گذرند. یادآوری آن لحظات برای مجتبی بسیار سخت بود. او لحظه تحویل سال جدید در کنار مزار محمد طاها در میمه اصفهان بود. پسربچه‌ای که در این حادثه تروریستی به شهادت رسید و مجتبی قبل از شهادت محمد طاها او را در آغوش کشید و از میان رگبار تروریست‌ها به نقطه امن منتقل کرد. مجتبی از روزهای آغازین سال جدید به کمک همشهری‌ها و هم استانی‌های سیل‌زده شتافت و هر روز برای روستاهای محاصره در سیلاب غذا می‌برد. با وجود آنکه خدمت سربازی‌اش به پایان رسیده ولی هنوز هم خود را سرباز ارتش می‌داند و معتقد است همه سربازها برای ایثار و فداکاری سراز پا نمی‌شناسند. با او که یکی از چهره‌های برتر سال ۹۷ از سوی مردم انتخاب شد همکلام شدیم تا از آن لحظات دلهره حمله تروریست‌ها به رژه نیروهای مسلح و کمک‌رسانی که این روزها به سیل‌زده‌های استان خوزستان انجام می‌دهد بگوید.

یک سرباز واقعی
۵ ماهی است که خدمت مقدس سربازی اش تمام شده و در جست‌و‌جوی کار است. دوست دارد در یک شغل دولتی مشغول کار شود ولی هنوز موفق نشده است. ۲۴ سال دارد و اهل اهواز. هنوز هم لحظه‌ به‌ لحظه حادثه تلخ ۳۱ شهریور ماه را در خاطر دارد. می‌گوید: یادآوری آن روزها برایم سخت و دشوار است. سخت‌ترین لحظه زندگی‌ام بود و اتفاقی افتاد که کسی انتظار آن را نداشت. روز قبل از حادثه مسئولیت برق جایگاه رژه به من سپرده شد و من با موتور برق در کنار جایگاه حضور داشتم و کارهای لازم را انجام دادم. شب هم در آنجا بودم و فردا صبح بعد از چک نهایی کارها پشت جایگاه رفتم تا از بالای چند ماشین رژه را تماشا کنم. ساعت ۸ و نیم رژه آغاز شد و یگان‌های مختلف از مقابل جایگاه رژه می‌رفتند و سپس از پشت جایگاه خارج می‌شدند. همه مسئولان لشکری و کشوری و تعدادی از خانواده‌های شهدا و مردم نیز حضور داشتند. ساعت ۹ صبح ناگهان صدای رگبار گلوله فضا را پر کرد. همه تصور می‌کردند که صدای تیراندازی مربوط به مانور است و کسی آن را جدی نگرفت. با توجه به اینکه قبلاً هم مانور برگزار شده بود تعدادی از مردم به سمت فضایی که تیراندازی می‌شد رفتند تا مانور را از نزدیک ببینند اما واقعیت چیز دیگری بود. رگبار گلوله‌ها به سمت ما و سربازانی که پشت جایگاه بودند می‌آمد و تعدادی از آنها نیز روی زمین می‌افتادند. صحنه وحشتناکی بود. دو نفر از تروریست‌ها از میان درخت‌ها به سوی مردم و جایگاه رژه شلیک می‌کردند. احتمال دادم که اصابت گلوله‌ها به ماشین باعث انفجار شود و به همین دلیل از بالای ماشین به زیر جایگاه پریدم و پناه گرفتم. رگبار گلوله‌ها هر لحظه بیشتر می‌شد. سینه‌خیز خودم را به کنار جایگاه رساندم تا بتوانم پناه بگیرم. باید خودم را به آن سوی جاده می‌رساندم. همان لحظه صدای ناله یک خانم که تقاضای کمک داشت توجهم را جلب کرد. او مادر محمد طاها بود که پسرش را در آغوش گرفته بود. محمد طاها از ناحیه پا تیر خورده بود و خونریزی شدیدی داشت. هر دو روی زمین افتاده بودند. کنار آنها نیز دو دختر بچه دیگر روی زمین به حالت نیم خیز نشسته بودند. بلافاصله محمد طاها را در آغوش گرفتم و با شال خواهرش پای او را بستم تا جلوی خونریزی را بگیرم. محمد طاها گریه می‌کرد. او را در آغوش گرفتم و به سرعت به سوی نزدیکترین آمبولانس دویدم و در نزدیکی آمبولانس محمد طاها را به یکی از ارتشی‌ها سپردم و به سرعت برگشتم. این بار دختر بچه ۴ ساله‌ای که چادر مشکی داشت را برداشتم و به سرعت به آن طرف جاده رفتیم. در همه این لحظات رگبار گلوله یک لحظه هم قطع نمی‌شد. چیزی شبیه معجزه بود که تیرها به من اصابت نمی‌کرد. به سرعت بازگشتم و این بار خواهر محمد طاها را از زمین بلند کردم و به سرعت به نقطه امن آن سوی جاده بردم. این همان لحظه‌ای بود که یکی از عکاسان تصویر آن را گرفته بود. لحظه‌ای که خواهر محمد طاها را به آن سوی جاده می‌بردم یکی از تیرها از کنار بازوی دست او رد شد و خراشی هم روی دست اش ایجاد کرد. از گوشه و کنار همه فریاد می‌زدند «بخواب روی زمین» اما من فقط به نجات این بچه‌ها فکر می‌کردم. نمی‌توانستم قبول کنم که سه کودک بیگناه کشته شوند و من به فکر نجات خودم باشم. بعد از نجات خواهر محمد طاها با تعدادی از بچه‌های ارتش مادر آنها را به آمبولانس منتقل کردیم. در آن لحظات نیروهای ما با تروریست‌ها درگیر شدند و آنها را به هلاکت رساندند. تا عصر با کمک نیروها مجروحان و شهدا را به بیمارستان منتقل کردیم.
همه سربازها فداکارند
مجتبی بعد از یادآوری آن روز با بغض از تلخ‌ترین خبر زندگی‌اش گفت. وقتی شنیدم محمد طاها به شهادت رسیده است چند شب خواب به چشمانم نمی‌رفت. هنوز گریه‌های او در گوشم صدا می‌کند و بارها تصویر لحظه‌ای که او را در آغوش گرفته بودم برایم تداعی می‌شود. آن روز وقتی به پادگان برگشتم لباسم غرق خون بود و همه تصور می‌کردند تیر خورده‌ام. روز بعد وقتی به پادگان برگشتم فرمانده‌ام گفت عکس من در فضای مجازی و روزنامه‌ها منتشر شده است. آن موقع بود که متوجه شدم لحظه‌ای که خواهر محمد طاها را نجات می‌دادم یکی از عکاسان مطبوعاتی از من عکس گرفته است. به‌دلیل شرایط آن روزها نتوانستم در مراسم تشییع پیکر محمد طاها شرکت کنم و به همین دلیل تصمیم گرفتم شب تحویل سال جدید در کنار مزار او باشم. خودم را به میمه رساندم و با خانواده محمد طاها لحظه تحویل سال کنار مزارش بودیم. لحظه تحویل سال تصویر لحظاتی که پیکر غرق در خون او را در آغوش گرفته بودم و می‌دویدم مقابل چشمانم قرار داشت. بعد از بازگشت به اهواز و شروع سیل در استان خوزستان به کمک مردم سیل‌زده رفتم. دیدن سربازان و درجه داران ارتش شوق زیادی در من ایجاد کرد. در همه این لحظات احساس نکردم که خدمت سربازی‌ام تمام شده است و هنوز هم خودم را یک ارتشی می‌دانم. در کنار نیروهای مهندسی رزمی نیروی زمینی ارتش پل شناور بی‌ام پی را در منطقه محصور در سیل کوت عبد‌الله راه‌اندازی کردیم. هر روز با کمک دوستانم در یک هیأت برای سیل‌زده‌ها غذا آماده می‌کنیم و آنها را در روستاهای اطراف جاده آبادان که در محاصره سیل قرار دارند توزیع می‌کنیم. خیلی از ارتشی‌ها مرا می‌شناسند و دیدار دوباره با امیر سیاری برایم جالب بود. همه نیروهای ارتش و سپاه با همه وجود به کمک مردم سیل‌زده آمده‌اند و امیدوارم با کمک آنها بتوانیم به مردم سیل‌زده خدمت‌رسانی کنیم. به اعتقاد من همه سربازان وطن برای نجات جان هموطنان‌شان و دفاع از خاک میهن سراز پا نمی‌شناسند و بارها این را ثابت کرده‌اند.