احمدرضا هاشمیان – عزاداری محرم در اسارت ، قسمت آخر

2018-09-19
430 بازدید

احمدرضا هاشمیان – عزاداری محرم در اسارت ، قسمت آخر دربعضی از مواقع گروه فرهنگی با هماهنگی قبلی با ارشد آسایشگاه به جهت استفاده از دیگر مداحان آسایشگاه های دیگر موقع آمار دو نفر از مداحان از دو آسایشگاه سر صف آمار بعد از ظهر جای خود را با همدیگر عوض میکردند تا در مراسم عزاداری […]

۱۳۹۸۸۶۷۴۶۴۱۲

احمدرضا هاشمیان – عزاداری محرم در اسارت ، قسمت آخر

دربعضی از مواقع گروه فرهنگی با هماهنگی قبلی با ارشد آسایشگاه به جهت استفاده از دیگر مداحان آسایشگاه های دیگر موقع آمار دو نفر از مداحان از دو آسایشگاه سر صف آمار بعد از ظهر جای خود را با همدیگر عوض میکردند تا در مراسم عزاداری آسایشگاه دیگر نیز برای بچه ها نوخوانی کنند و خدا را شکر عراقیها هم زمان آمار گرفتن متوجه نمی شدند .

در ایام اسارت عقده ی یک سینه زنی و گریه و زاری درست و حسابی تو دلمان بود که آزاد سینه بزنیم و بلند بلند گریه کنیم . یادمه یکسال در ایام محرم بود . آنروز نوبت بیگاری آسایشگاه ما در آشپزخانه بود. روزی ده نفر از یک آسایشگاه برای کمک به آشپزها جهت نظافت ، شستن ظرفها ودیگها و…… از اول صبح به آشپزخانه می رفتند ) نزدیک ظهر بودو هنوز چراغهای آشپزخانه زیر دیگهای غذا روشن بود .با پیشنهاد یکی از بچه ها ، سریع یکی بعنوان نگهبان در بیرون مستقر شد و یکی از بچه ها ی نوحه خوان که با ما بود شروع کرد به نوحه خوانی و به همراه آشپزها به سینه می زدیم . صدای غرش چراغهای نفتی آشپزخانه زیاد بود و صدای نوحه خوانی و سینه زنی ما بیرون نمی رفت .وهمین امر موجب شد که بقول معروف دلی از عزا در بیاوریم وعقده هاواکردیم. و خدا رو شکر عراقیها فثط یک بار سری بداخل آشپزخانه زدند و رفتند و به محض ورودسرباز عراقی هرکدام مشغول کاری شدیم یکی ظرف می شست ، یکی زمین را تی می کشید و آشپزها هم کارخودشان را می کردند .

با توجه به این همه ممنوعیتها و اذیت و آزار عراقیها در سال ۶۴ یا ۶۵ بود که در موصل چهار که بودم یادمه صبح روز عاشورا بود . قبل از اینکه درب آسایشگاه توسط عراقیها باز شود صدای مقتل خوانی از بلند گوهای اردوگاه بلند شد . باورمان نمی شد صدای مقتل خوان معروف عراقی بود که می گفتند صدام او را شهید کرده است . چنان به هم ریختیم که برای باز شدن درب آسایشگاه لحظه شماری می کردیم . اکثرا پابرهنه رفتیم در محوطه اردوگاه . به لطف خدا ، عراقیها هم کاری نداشتند . هرکس رفت گوشه ای از اردوگاه نشست و سردرگریبان گرفته و با صدای مقتل گریه و زاری میکرد . یک درجه دار عراقی بنام کاظم بود که شیعه بود بچه ها آنروز او را در حانوت اردوگاه دیده بودند که در حال گریه کردن بود .(سربازان عراقی در بین اسرا همه اهل تسنن ، بعثی و خیلی خبیث بودند و انگشت شمار سریاز شیعه در اردوگاهها بودند) . عجیب بود ما با اینکه به زبان عربی محلی عراقیها خیلی آشنایی نداشتیم اما تا حدودی متوجه می شدیم و هربار هم که نام مبارک آقا اباعبدالله الحسین (ع) و یا حضرت زینب (س) و اهل بیت سید الشهدا(ع) و یا اصحاب ایشان می آمد بیشتر دلها می لرزید و هق هق گریه ها بلندتر می شد . آنروز عاشورا به لطف الهی و به برکت و نظر آقا امام حسین ع چه عزاداری غریبانه و مظلومانه ای داشتیم . یادش بخیر . صلی الله علیک یا اباعبدالله . خدایا عاقبت ما را ختم بخیر و شهادت نصیبمان فرما .