گلستان میمه ؛ ” بخارای من و ایل من ” 🔸می گویند میمه دوشنبه ای بارانی دارد . اینجا بخاری را برداشته ایم . کمی احساس خنکی دارم . بی خواب هم شده ام . این روزها گلستان ، بخارای من و ایل من شده است . از عقاب مغروری که هر روز روی تابلو […]
گلستان میمه ؛ ” بخارای من و ایل من ”
🔸می گویند میمه دوشنبه ای بارانی دارد . اینجا بخاری را برداشته ایم . کمی احساس خنکی دارم . بی خواب هم شده ام . این روزها گلستان ، بخارای من و ایل من شده است . از عقاب مغروری که هر روز روی تابلو نمایشگر خط دوازده می نشیند و به محض خیلی نزدیک شدنم با وقار و تبختر خاصی پرواز میکند تا پرنده های کوچکی که شادمانانه به این سو و آن سو می پرند …
🔸من به خاک اینجا هم خو گرفته ام . مگر می شود آدم باشی و شیفته ی این خاک گل انگیز نشوی ؟ نسیمی که از شبنمِ برگ برگ این گلستان میروید جان آدمی را به ضیافت بهشت می برد . این روزها عروس نازدانه ی گلستان ” پا به ماه ” شده است . این زیبای دوست داشتنی به روزهای گل زایی نزدیک می شود . پیش خودم فکر می کنم باید بیشتر در کنارش باشم ، تنهایش نگذارم …
🔸من اصلا کاری به قیمت گل و گلاب و اسانس ندارم و نمی دانم خانمهای افغانی با پاچین های رنگارنگی که به زحمت در زیبایی از گل ها تمیز داده می شوند،با بچه هایی که راحت در سایه گل ها با خوردن شیر مادر به خواب می روند ، گل را کیلویی چند می چینند ؟ کاری هم ندارم که بدانم .
🔸” کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ” را اینجا خیلی بر نمی تابم . کار من در این گلستان فقط شناسایی راز گل سرخ است …
🔸کاری هم به این ندارم که به هم خوردن رابطه ی ما با عربستان به کسادی بازار گل انجامیده است. اصلا این زمختهای نخراشیده را با گلهای ما چکار؟
🔸من میخواهم ایران مهد تولید گل دنیا باشد.همه جایش کاشان و قمصر و میمه و جوشقان شود. عطر دل انگیز گل های محمدی اش خاور میانه را در نوردد و اروپا را به کلاس اقلیم شناسی ایران بیاورد.
🔸 بگذارید امریکا در برجام دبه کند… اشتباه می کنید اگر فکر کنید ما دلمان به روسیه خوش است .
🔸 اینروزها دلخوشی های ما هم دیپلمات شده اند البته انقلابی هم که همیشه بوده اند. نمی دانم بگویم اگر بگذارند یا اگر بگذاریم ، خط سبزی را به موازات استوا میکشیم چیزی که ممکن نیست مگر آنکه خدا بخواهد . البته سفارش می کنیم که کره ی زمین را به دو نیمکره ی شمالی و جنوبی تقسیم نکند …
🔸ما میخواهیم شمال اقتصادی و جنوب معیشتی نداشته باشیم . ما جانماز آب نمی کشیم اما جت اسکی هم نمی کنیم .
🔸 اجازه دهید به گلستان برگردیم . گلستان میمه در مجاورت جاده ی آسمان . جاده ای که فاصله ی زمین و آسمان را به حداقل رسانده است و ابرهایی که با شبنم گل بارور می شوند و در همین نزدیکی وضع حمل می کنند تا حیات رویشی دوباره داشته باشد… و آبخوان ها ، سفره ی آبهای زیرزمینی را از نور و آینه انباشته سازند .
🔸در خاتمه اجازه می خواهم با صدایی که خواب آرام نوعروس گلستان را در پا به ماهی اردیبهشت ، باندازه بهم خوردن پلک بره آهوی در جستجوی مادر نیز بر هم نزند با همه ی وجود بگویم : گلستان میمه ؛ بخارای من و ایل من است . و من این همه را به مادرم تقدیم می کنم … او که دیگر نیست …
عبدالرضا شیبانی – ساعت ۳ بامداد نهم اردیبهشت ۱۳۹۷
سلام جناب شیبانی عزیز
تک تک کلمات از دل برآمده اتان که در این دم دمای صبح وآن هم با یاد عزیزترین خود نگاشتید, در این دوردستها به دل کسی نشست که همچون شما, او نیز ایلی وبخارایی به نام وطن وزادگاهش میمه دارد .اگر خدا بخواهد به زودی شما وبخارایتان را زیارت خواهم کرد.خداوند شما را برای خانواده وهمه ماحفظ بفرماید وروح همه گذشتگان به خصوص مادر وپدر شما همیشه شاد باد. به امید دیدار
با سلام و احترام وافر برای من مایه ی مباهات است که توسط شما و آن هم آن سوی مرزها خوانده می شوم .
سلام طبق معمول بسیار زیبا، دلنشین و ادبی ست. آفرین
از عنایت شما سپاسگزارم . ام غیاث هم کم پیدا هستند .
خداوند رحمتشان کند.
خداوند به شما سلامتی و موفقیت عنایت کند .
چندی پیش بر سر مزار مادر بزرگم یک بوته یاس کاشته بودم. امروز هم برای آبیاری اون راهی بالا رودخونه شدم. البته از پیش بینی هوا شناسی برای دوشنبه خبر نداشتم که اگه داشتم هم توفیری نداشت.
بالا رو دخونه محلی است واقع در روستای زیاد آباد، که به اعتبار اینکه بالای یک رودخونه ی فصلی یا سیلابی قرار داره بهش می گن بالا رودخونه.
از قضا بر خلاف روز کاشت گل که هم یه دبه آب با خودم برده بودم و هم آب قبرستون جاری و ساری بود امروز نه دبه آبی برده بودیم و نه آب قبرستون وصل بود.
خلاصه سر در جیب اندیشه فرو کرده بودیم که ناگاه متوجه خانه های اطرف شدم که عموما نوساز و در حال ساخت هستند.لاجرم به سمت یکی از اونها که صاحب خونه هم کنار منزل ایستاده بود رفتم و بعد شرح ماوقع دبه خالی رو به ایشون نشون دادم و گفتم از مرده ها که آبی گرم نشد رو به سوی زنده ها آوردیم…
که گویی آتشی داغ بر جگرش گذاشتم. گفت ای بابا ما اینجا از آب تانکر استفاده می کنیم و به ما آب نداده اند.
با تعجب گفتم رفتی اداره آب، گفت بالا تر
گفتم رفتی بخشداری گفت بالا تر،
گفتم استانداری ، گفت بالاتر،
گفتم حاجی، گفت برو بالاتر…
گفتم حسن روحانی، گفت خود خودشه.
من که به هیجان اومده بودم گفتم خوب چی شد،
یارو که از خنگی ما کلافه شده بود گفت داداش تانکر اونجاست هر چی میخای آب بردار در ضمن آب شرب هم هست.سریع برو تا سگا برنگشتن بپیچن به پر و پاچه ات.
ما هم بعد از یک ایست مغزی قلبی کوتاه به خودمون اومدیم و راه افتادیم بریم سمت تانکر، که اینبار طرف رو به ما کرد و گفت ببخشید شغل شما چیه؟
گفتم هیچی داداش اصلا از جات تکون نخور، نه برو بالا نه برو پایین، نه دور و بر، یک همشهری قبر شور داغدار بیکار،
نثار روح گذشتگانتون رحمه الله من یغرو الفاتحه مع الصلوات
برای ازدست رفتگان من هم فاتحه ای بفرستید
اجرکم عند الله علی برکه ا…
آخرش الان آب رسید به اون بنده خدا ها؟