عطااله صفوی از دفترِ آتشفشانِ عشق ” مژده بهار “ دهید مژده که عید آمد و بهار آمد شتاء گذشت و گل اندر چمن به بار آمد تگرگ و برف شده ناپدید و سرما رفت شکوفه های بهاری به شاخسار آمد بشوی چشم و پس آنگه نظر به گلها کُن که لاله با گل شَبدَر […]
عطااله صفوی از دفترِ آتشفشانِ عشق
” مژده بهار “
دهید مژده که عید آمد و بهار آمد
شتاء گذشت و گل اندر چمن به بار آمد
تگرگ و برف شده ناپدید و سرما رفت
شکوفه های بهاری به شاخسار آمد
بشوی چشم و پس آنگه نظر به گلها کُن
که لاله با گل شَبدَر به سبزه زار آمد
چو دید ابر بهاری صفای باغ و چمن
فشاند اَشک ز شادی و اشکبار آمد
بدید غنچه گلِ سرخ و لب به خنده گشود
شمیم و عطر ریاحین ز جویبار آمد
نسیم بوسه رُبایید از گلِ نسرین
نوایِ باد ز هر شاخه ی چنار آمد
بخواند قُمریِ عاشق به رویِ سروِ بلند
بنفشه عِشوه گری کرد و در کنار آمد
شقایق آن گلِ صد داغ بر جبین امروز
به شوقِ نغمه بلبل به لاله زار آمد
گِلایل و گلِ سوسن به باغ آمده اند
صبا به تهنیتِ نرگِسِ خُمار آمد
نوایِ مرغِ شباهنگ رویِ شاخه بید
به پیشبازِ گلِ میخَک و هَزار آمد
به کوه و دشت بسی چشمه ها که جوشان شد
سُرُودِ آب زِ اَنهار و آبشار آمد
غزال ها همه در دشت ، خُرَم و شادان
نوایِ کبک دَری خوش ز کوهسار آمد
پَرَستُوانِ سفر کرده باز آمده اند
زمانِ بَزم و صفا در کِنارِ یار آمد
” عطا ” که از غمِ پیری نشسته بود به کُنج
زِ شوق رقص کُنان با دَف و سه تار آمد
نظرات