برون تراویده هایی از کوزه

2009-12-01
162 بازدید

به قلم:احمدرضا ایراندوست  از کوزه همان برون تراود که در اوستمدتی فکر من مشغول به این موضوع شده بود که در این تهران دراندشت و به قول امروزی ها کلان شهر چرا هر شغل و صنفی به گروه و دسته خاصی تعلق دارد.و هر چه در این مورد ریز میشدم واقعیاتی را در می یافتم […]

به قلم:احمدرضا ایراندوست  از کوزه همان برون تراود که در اوست
مدتی فکر من مشغول به این موضوع شده بود که در این تهران دراندشت و به قول امروزی ها کلان شهر چرا هر شغل و صنفی به گروه و دسته خاصی تعلق دارد.و هر چه در این مورد ریز میشدم واقعیاتی را در می یافتم که من را به تفکر فرو میبرد.و از این که مهاجرین اغلب شهرها دارای اتحاد و همبستگی فوق العاده در بین خودشان هستند غبطه می خوردم.به طور مثال بورس مصالح و لوازم ساختمانی در انحصار خنجری ها و بنویدی ها که از توابع نایین هستند می باشد.همین مهاجرین مورچه خورتی در عملیات گود برداری و حمل خاک با ماشین الات خودشان لودر و بولدوزر و کامیون و کمپرسی راه را بر دیگر رقبا بسته اند و حتی رییس اتحادیه مربوطه نیز حاج عباس رضی پور مورچه خورتی می باشدقصابی ها و سلاخی ها در ید قدرت طرقیها و تاریها از توابع نطنز می باشد و با این کارد و چاقو هایی که در دست دارند کسی را یارای مقابله و نفوذ به این صنف نیست.تمامی سوپر مارکتهای دونبش را دریانی های مقیم تهران اداره می کنند.لوازم تاسیسات و لوله کشی ساختمان را شبستری های مقیم مرکز فرماندهی می کنند.بورس لوازم التحریر در بازار بین الحرمین در قبضه خوانساری های مقیم تهران می باشد.گرمابه داران و صنف مقنی ها و بساز و بفروشها عموما یزدی هستند.مجیدیه و مهر اباد که می رویم انگار در وزوان قدم می زنیم .همشهریان وزوانی برای خودشان مسجد و هیئت جداگانه دارند.گل فروشان و دست فروشان سر چهار راهها نیز دارای سیستم مافیایی هستند که سرقفلی سر چهار راهها را به هیچ قیمت فرو شنده نیستند.این مقدمه را فعلا داشته باشید .
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود یه شهر کوچیک جمع وجوری داشتیم هیچ ناراحتی و غم و غصه ای نداشتیم .اگه شیرازی ها به اب رکن اباد می نازیدند ما اب مزد اباد را داشتیم . در قبال تخت جمشید اونا تخت سرخ وتخت محمد جعفر داشتیم.دعوا و مرافعه راجع به مزایده و مناقصه پارکینگ را اصلا بر نمی تابیدیم (معنی مناقصه و مزایده و ارای ماخوذه را نفهمیدم)یک پاسگاه فسقلی استیجاری تو منزل مرحوم عبدالهی بود که سربازاش از بیکاری یه قل دو قل بازی می کردند.مرحومه عمه خدیجه من از بس با این جماعت ژاندارم ایاق بود پست پاسبخشی را بهش داده بودند.سر بازان این پاسگاه ازبس دعوا ندیده بودند به فکر ازدواج می افتادند.(حسین کتان )روسای پاسگاهها چون دیدند چه مردم خونگرم و مهربونی هستند تصمیم می گرفتند که تو میمه تا اخر عمر رحل اقامت کنند و زن از میمه می گرفتند ( مرحوم رجبیان) مسئولین ادارات دیگه هم چون نجابت بانوان میمه را به عینه دریافته بودند تصمیم به ازدواج گرفتند ( مرحوم شیبانی ابوی جناب بخشدار)اما از اوایل دهه سی سیل مهاجرتهای بی رویه بی هدف بی پشتوانه شروع شد که بانی این کار مرحوم امین الله الوندی شوهر عمه اینجانب بود .هر کس را می دید بارت خوبی دارد براش نسخه می پیچید و از مزایای زندگی شهری سخن میراند و طرف را یک راست به (برکیه)بخوانید سرایداری منازل افراد متمول میبرداین مشاغل جدید باعث شد که همشهریان ما از هم دور افتاده یکی در شرق ویکی در غرب یکی در شمال یکی در جنوب اتراق کرده و از هم فاصله می گرفتند . در موقع برگشت هم دستمال کاغذی را با چنگال بر می داشتند.این داستان ادامه دارد…………..
دست در دست دهیم به مهر میهن خویش را کنیم اباد
تا ادامه این مطلب همه شما را به خداوند سبحان می سپارم