2017-01-14
79 بازدید
شمخانی هاشمی رفسنجانی دریابان علی شمخانی در یادداشتی در پی درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رییس جمهور دوران سازندگی به روزها و سالهای همراهی و همرزمی با وی اشاره کرده است. به گزارش ایسنا، متن این دلنوشته به شرح زیر است: “بسم الله الرحمن الرحیم پرواز گوارایت فرمانده بالاخره […]
شمخانی هاشمی رفسنجانی
دریابان علی شمخانی در یادداشتی در پی درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رییس جمهور دوران سازندگی به روزها و سالهای همراهی و همرزمی با وی اشاره کرده است.
به گزارش ایسنا، متن این دلنوشته به شرح زیر است:
“بسم الله الرحمن الرحیم پرواز گوارایت فرمانده
بالاخره نوبت تو هم رسید چریک پیر!
پریدنی شدی همسنگر!
عادت به استقبالت داشتیم نه بدرقه، چون همیشه بودی، آنجا که سربازهای بی ادعا در کوچه پس کوچه های جهاد، کلید طلایی باغ آسمان را جستجو می کردند. رفتنت هم چون بودنت شور و حماسه و استثناء بود و قاعده همدلی برای زنده نگهداشتن نهضت. چون همیشه گوشه ای در میان مردم در فرصتی که برای آخرین وداع با تو داشتم به گفتگو و درد و دل بی تکلف با هم میهنان نجیبی گذشت که محبت و قدر شناسی و عشق به ملک و مملکت را سوگمندانه فریاد می کردند وچه زیبا ما را به خودمان فرا می خواندند.
می دانی که ما کهنه سربازها نسبتی با تملق و تکلف و چاپلوسی نداریم و این شرافت، گوهری است که در دکان سیاست بازان خریداری ندارد.
راستی چقدر خنده دار است عیار اندکت را عده ای به امید شفقتی یا طمع در عنایتی، بسیار بخوانند و خنده دارتر که باور کنی و با آن تملق دروغ، خودت را گم کنی و وامصیبت.
پس نمی خواهم از امروز بگویم که مردانگی را باقیاس ادعا وزن می کنند. از خونروزهایی می گویم که مردانِ مرد از میان خیل مدعیان به عیار خطر پذیری و جنگ محک می خوردند.
انگشت شمار بودند امثال شما، که عافیت دنیا را گذاشتند و بی بهانه، همراه با خیل یاران خود، لباس رزم بر تن و اسلحه بر دوش، سنگر به سنگر جبهه ها را هم نفس و هم پای جوانانی تازه بالیده، مشق عشق کردند و نبرد را نه در خانه های امن که از میان خاک و آتش و باروت وخون راهبری کردند.
عکسهای پادگانی برخی مدعیان که کیلومترها دورتر از گلستان خون و خطر برای روزهای مبادا با فلاشهای بی صداقتی و تکلیف گریزی پرنور می شد هنوز در لطیفه های فرهنگ جبهه پرخواننده است
تو می دانی ،برای آنان که شهادت را در لحظه های ناب شب عملیات درک کرده اند، رفتن و پرکشیدن عادتی قدیمی است اما نمی شود که دم پرواز را درک نکرده آرام بیابی!
وقتی یار و رفیق و همسنگر دیرینت در پیام وداع می گوید “هیچ کس برای ما هاشمی نمی شود”، چون منی چه می توانم بگویم؟
برای نسل ما این رزم شبانه پایانی ندارد سردار. نوبتمان کی می رسد ؟!
ترسم که گاه پریدن، نفسها به شماره افتاده باشد…
… این آخرین پرواز گوارایت مرد!
خدانگهدار همسنگر، خداحافظ همرزم، بدرود فرمانده پیر
نماینده مقام معظم رهبری و دبیر شورای عالی امنیت ملی”
M:
مرا ببخش مرا ببخش. برای آخرین بار….
مرا ببخش اگر گوشه ی چشمی به سفره انقلاب داشتم.
مرا ببخش که در مقابل فتنه ایستادم.
مرا ببخش که تمام التهابات فتنه را به خانه می بردم.
راستی رفیقم را هم ببخش از وقتی که در فتنه با بلوک بر سرش زدن، هر روز صبح باید زنش و دخترش را به او معرفی کنند تا شاید به جا آورد… آری او را ببخش با این حال نزارش نتوانست برای تشیع جنازه بیاید.
مرا ببخش چرا که دیگر توان تازیانه های ظلم یارانت را نداشتم و گهگاهی به تو اهانت می کردم. آخر جماعت رعیت نفهم است همیشه گذشت از جانب بزرگان است.
مرا ببخش به خاطر اینکه تربیتم اجازه نداد با نظام ساخته دستان شما همپا شوم، باج دهم رشوه دهم و گهگاهی حقی ضایع کنم. این شد که فقیر ماندم و باعث سر افگندگی تو.
مرا ببخش که تازگی ها زبان درازی می کنم آخر می گویند شکم گرسنه ایمان ندارد چه برسد به این که ولی نعمتان خود را بشناسد.
مرا ببخش که هیچگاه با دزدان و چپاولگران کنار نیامدم آخر نمی دانستم از اعیادی و هم حزبی های شما هستند.
مرا ببخش تازگی ها دچار آماس مغزی شده ام فراموش کرده ام که کفاش زاده باید کفاش گردد. شاید به قول اصغری کله ام بوی قرمه سبزی گرفته است.
مرا ببخش که خلاف جهت رودخانه شنا می کنم از اینکه عده ای شخصیت امیر کبیر را تخریب می کنند ناراحت می شوم.
مرا ببخش که دیروز تاریخ را بلند بلند می خواندم. آخر نوشته بود امیر کبیر اولین مقام رسمی و دولتی ایران بود که به مبارزه با بهائیت پرداخت ولی شما، البته خود شما که نه نزدیکانتان با آنها عکس یادگاری می انداختن.
اصلا این امیر کبیر آدم نچسبی بوده وگرنه که رگش را نمی زدن. این مردک را چه به شما.
مرا ببخش که چشمانم می بیند زبان می گوید گوشهایم می شنود و ذهنم آری همان ته مانده ذهنی که از دست شیشه و کراک و هزار و یک افیون دیگر ساخته ی دست قاچاقچیان، جان سالم به در برده و هنوز کار می کند.
راستی گفتم قاچاق چی مرا ببخش که گاهگاهی با کوله بری یک یخچال سای بای ساید را به کشور داخل می کنم و خللی نه چندان بزرگ به ترانزیت اطرافیانتان وارد می کنم. مرا درک کن آنقدر شعور نداشتم که بدانم اینان دوستانتان هستن. ولی دیگر نمی روم آخر یک سای بای ساید ارزش گلوله خوردن ندارد. کار را باید به کاردان سپرد.
مرا ببخش قول می دهم اگر بخششت حاصل شد اصلا افکارم را ببرم عمل زیبایی بکنم.
به دکتر بعد از اینکه زیر میزی دادم تا نوبت عملم را جلو بیندازد می گوییم قسمت تفکر و تعقل را بردار و به جایش فضای اضافی را در اختیار بی غیرتی و بی ناموسی بگذار شاید کمتر در این دوران مجردی عذاب بکشم.
قول می دهم به دکتر بگویم بخش خاطراتش را دست کاری کند، مثلا امام را پوپولیسم کند حضرت علی را هم پوپولیسم کند شاید هم بگویم کمونیست کند اصلا هر جور که شما دوست دارید.
و این جریان فکری را که همه می خواهند ریشه اش را در بیارن از بیخ بکند.
راستی اسمش چی بود… آهان جریان فکری احمدی نژادی…
مرا ببخش مرا ببخش. برای آخرین بار. برای آخرین بار.
محسن.ج