امسال هم دهه اول محرم گذشت .شب های محرم و به خصوص شب عاشورا برای من خاطره انگیز ، همراه با احساس دریغ از گذر زمان و عاشوراهای دوران کودکی است … عاشوراهایی که حیاط کوچک خانه ی کوچکتر ما صحنه پخت و پز نذری بود ، احساس گرمی و هیجان از گرد هم آمدن […]
امسال هم دهه اول محرم گذشت .شب های محرم و به خصوص شب عاشورا برای من خاطره انگیز ، همراه با احساس دریغ از گذر زمان و عاشوراهای دوران کودکی است …
عاشوراهایی که حیاط کوچک خانه ی کوچکتر ما صحنه پخت و پز نذری بود ، احساس گرمی و هیجان از گرد هم آمدن دوستان ، آشنایان ، همسایه ها و بچه های محل ، هر کسی یک کاری انجام می داد گویا همه صاحب عزا بودن …
وقتی مادر و مادربزرگ نوای نوحه خوانی را می شنیدند سراسیمه دیگ نذری را به دیگری می سپردند و لحظاتی تا زمان عبور هئیت های زنجیر زنی و سینه زنی از محل ، بر سر می زدند و اشک می ریختن …
امشب شب عاشوراست ….
پدر به گوشه ای از در مغازه حاج عبدا…تکیه می داد و هر بار با شنیدن نام حسین مظلوم از شدت گریه شانه هایش می لرزید….
من و ما بچه ها آرام می شدیم ،سکوت می کردیم ، از هیچ چیز حرفی نمی زدیم و غم مظلومیت حسین را از شانه های پدر و دست های ناتوان مادر بزرگ که بر سرش می کوبید خوب می فهمیدیم …
سالهای طولانی گذشت ، مادر بزرگ ، پدر و سرانجام مادر هریک پس از دیگری از میان ما رفتن ….
ما نیز بزرگ شدیم و رسم بر این شد که از افکار و اندیشه عاشورا بیشتر از زخم های آن بدانیم …
غافل از اینکه واقعه عاشورا تجلی عشق است و چگونه می شود عشق را در کلاس فلسفه و منطق جستجو کرد …
دلم عاشورایی می خواهد که بی آنکه به تعداد افراد و ابزار و تاکتیک جنگی بیاندیشم به مظلومیت حسین دل بسپارم …
عاشورایی که مادر بزرگ با همه ی سادگیش و بی هیچ تردیدی و با همه ی وجودش باورش داشت …
دلم نوحه ها و نوحه خوان های ساده و بی آلایشی را می خواهد که وقتی می شنیدیم ، امشب شب عاشوراست ، با همه ی بچگی مان دلمان می گرفت…
هنوز هم توسط ما بازماندگان خانه پدری ، دیگ نذری بار گذاشته می شود ، صدای مداحی از تلویزیون به گوش می رسد ، بچه ها مشغول صحبت هستن و ما مشغول تقسیم نذری …
صدای مداح بلند است ، بچه ها گاهی نیم نگاهی به ما می اندازند ، نمی دانم از رفتار ما عاشورا را می فهمند یا ….
عالی بود