شعر – من ایل و تبارم سر این سفره نشستند

2016-06-21
77 بازدید

گفتم غزلی در خور نامت بنویسم اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم ای محشر امروز چه تشبیه بیارم از قد تو فردای قیامت بنویسم من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید از حضرت دریای کرامت بنویسم لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم شان تو […]

images-30
گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم
ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم
من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم
لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم
شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد
من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند
در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم
هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا
اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی
مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم
مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته
حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
مصطفی صابر خراسانی