میمه، زاد و بوم من،ای هم قطار خواب ها ای که چون جریان خون ، در قلب تو مُزداب ها شهر فرهنگ و نبوغ، از عشق تو جانم به پاست غرق در حیرت بماندم،صدر الاسلامت کجاست ای که از سرخی تختت رفته رنگ از خال یار تا به کی ظلم و ستم بر تخت تو […]
میمه، زاد و بوم من،ای هم قطار خواب ها
ای که چون جریان خون ، در قلب تو مُزداب ها
شهر فرهنگ و نبوغ، از عشق تو جانم به پاست
غرق در حیرت بماندم،صدر الاسلامت کجاست
ای که از سرخی تختت رفته رنگ از خال یار
تا به کی ظلم و ستم بر تخت تو باشد سوار
مردمت را همچو مادر می دهی از سینه شیر
ترس از آن دارم بخُشکد رویه و هم آب بیر
مست آوای هزاران سرکشی باده زجام
هم شهیدی هم ز مِی تنها بمانده بر تو نام
با نوای جان ببافد جامه ات را پود و تار
بعد مادر کیست گیرد نقش فرشت رابکار
روی زرین داری از لون ملیح زعفران
این چه زرینی بود ،این زردی است از درد جان
تا که یادست ولوله در کوچه هایت بوده است
هجرت قشر جوان، خون تورا آلوده است
جمع ما باید زَند، اکنون ستون این خیمه را
تابرافرازد دگر باره نشان میمه را
((حسین اسفندی))
او کــه از رفتن تو سود زیادی برده
مرد سیگار فروش سر بازارچه است
بسیار زیبا بود