2016-06-18
703 بازدید
اول خود سلام را معنی بکنیم و بفهمیم که چه هست؟ اولین کاری که سلام میکند و اولین نقشی که دارد احضار کسی است که مخاطب سلام شما است. این مسأله یک مسأله مهم است. امکان ندارد که شما به مغایب، به آدمی که نیست، به کسی که نیست، سلام کنید. سلام کردن، به دوستی […]
اول خود سلام را معنی بکنیم و بفهمیم که چه هست؟ اولین کاری که سلام میکند و اولین نقشی که دارد احضار کسی است که مخاطب سلام شما است. این مسأله یک مسأله مهم است. امکان ندارد که شما به مغایب، به آدمی که نیست، به کسی که نیست، سلام کنید. سلام کردن، به دوستی و غیردوستی مربوط نیست به هر کس که وارد میشود سلام میکنید و یا اگر شما وارد شدید، و با او در رابطه مستقیم قرار گرفتید سلام میکنید، ممکن نیست که کسی قبل از این ورود و رابطه سلام بکند، و اصلاً سلام کردن معنی ندارد. پس سلام، احضار مخاطب سلام را در ذات خودش دارد، یعنی همین قدر که شما میگویید سلام، مخاطبی را در برابر خودتان حس میکنید، پس طبیعتاً سلام یک نقش ضدتنهایی بازی میکند، چون در آن فضایی که هیچ رابطهای با هیچ کس ندارید، سلام شما را در یک رابطه مستقیم با یک مخاطب حی و حاضر که جلوتان نشسته است، در اطاقتان حضور دارد، قرار میدهد، و این تنهایی را محدود میکند، و یا آن را از بین میبرد.
این سه تا سلام، سه تا احضار است، به سه مخاطب. بنابر این اگر کسی روحاً و واقعاً اعتقاد داشته باشد، به میزان اعتقادات مختلف و به میزانی که درجات ایمان شدیدتر است، سلامها مخاطب سلام را روشنتر و مشخصتر در برابر شخص احضار میکنند و با او در رابطه قرار میدهند. این سه تا سلام، سه رابطه را بین فرد تنها و مخاطبش ایجاد میکنند و این سه تن را در این سلول مینشانند. این سه تن، این سه مخاطب و این سه رابطه چیست؟ به خاطر این اول، در این موضوع بحث میکنم که در اینجا معنی این سلامها بیشتر مشخص میشود.
در زندگی معمولی و شلوغ و در هم و بر هم، که هزارها نفر هستند، آن سه نفر هم بیایند زیاد مهم نیست، اما وقتی که هیچ کس نیست و آن سه نفر میآیند خیلی تکیه دارند. در اینجا موضوع یک فضای مطلق است، یک تنهایی مطلق است، یک بیوزنی مطلق است و یک انسان تنهای تنها. اول باید این شرایط را در نظر گرفت: انسانیت که هیچ رابطهای ندارد، و همه رابطههایش، با همه چیز و همه کس قطع شده و به تنهایی مطلق رسیده است، یعنی در این فضایش، در این جهانش، در این اطاقش و در ذهنش و در بیرون از ذهنش دیگر هیچ چیز و هیچ کس ندارد و اکنون: اولین سلام: مخاطب سلام احضار میشود. مخاطب اولین سلام کیست؟ «السلام علیک ایها النبی». سلام اول پیغمبر و نبی را احضار میکند، یعنی سلول از حضور نبی پر میشود، بین منِ معلق در فضای لایتناهی که به هیچ جاذبهای متصل نیستم درست مثل موشکی که رها کردهاند و این موشک از جاذبه زمین خارج شده اما هنوز جاذبه ماه یا خورشید شروع نشده است. در بیوزنی است، در آنجا هم، در آن تنهایی نیز انسان معلق است.
اگر در آنجا بایستد در همان حالت میماند و حتی هیچ جاذبهای او را به طرف خودش نمیکشد. در چنین حالتی یک مرتبه نبی در برابر انسان حضور پیدا میکند و انسان، آن انسان معلق رابطهای با نبی پیدا میکند. نبی کیست؟ نبی منشأ ایدئولوژی من است، یعنی همان که سرچشمه همه عقاید و افکار و اعتقاداتی است که من داشتهام و به خاطر همان عقاید به این سرنوشت افتادهام و در این سلول هستم و این شرایط را پذیرفتهام، و به این وضع افتادهام: همه آن بدبختیها که بر سرم آمده، همین نبی آورده است. بنابر این نبی که سرچشمه همه اعتقادات و همه ایمان و همه پیوندها و احساسهای من است، در برابرم حاضر میشود. من با اولین سلام، با مبدأ اعتقادی و فکریام رابطه برقرار میکنم. حال ببینید که با همین ضرب اول، چقدر تنهایی شکسته میشود و رانده میشود. اصلاً خلاء پر میشود، پر میشود از بهترین و خوبترین چیزها، که رهبر فکری من باشد، آن کسی که اصلاً تمام احساسات و اعتقادات و ارزشها و مقدسات مرا میسازد. پس سلام اول یک رابطه اعتقادی است.
اما سلام دوم: سلام دوم خود دو بخش است: یعنی دو سلام است، در حقیقت ما در نماز چهار سلام داریم منتهی دوتایش کنار هم چیده شدهاند و ما با یک سلام ادا میکنیم و الا مخاطبان دو تا هستند. خوب اول:« السلام علینا » این«علینا» به کجا برمیگردد؟ به آن فرد،«ما»، «خودمان». «نا» یک ضمیر جمع است، به مرجعی که یک گروهاند برمیگردد، در آن گروه من هستم، اگر نبودم، میگفتیم« علیهم» ولی میگوییم «علینا»، پس یک گروه است که من هم در آن گروه هستم. حال نفس این احضار، آیا تنهایی را از بین نمیبرد؟ این سلام بدین معنا است که« من»ی را که تنها ماندهام وارد یک گروه میکند، اصلاً جمعیت را بر من عرضه میکند، یعنی اصلاً من فرد نیستم، ما یک حزب هستیم، ما یک جمعیت هستیم، عدهای هستیم، حالا هزارتا، صدهزارتا، یک میلیون، هرچقدر که میخواهد باشد، بالأخره« نا» تنهایی را نفی میکند در این جا انسان حس میکند که این«نا» همان ها هستند که آن طرفم نشستهاند، آن برم هستند، این جا پر هستند، جاهای دیگر هم هستند، جورهای دیگر هم هستند، شکلهای دیگر هم هستند: توی خانهشان، توی بیابان، در خفا و یا غیره. آن هایی که با این ایدئولوژی و با این نبی یک رابطه ذهنی دارند، همه آنها یک گروهی ساختهاند به اسم«ما» که خیلی هم هستند، همه جا هم پر هستند، من هم جزو آنها هستم، به آنها سلام. خوب تنهایی در این رابطه نمیتواند طاقت بیاورد. و اکنون، سومین سلام، یا بُعد دوم سلام دوم. و علی عبادالله الصالحین : آن قدر هم خودخواه نیستم که بگویم در تمام این دنیا و بشریت فقط ما هستیم که با این ایدئولوژی رابطه داریم و به قول معروف تو خطیم، و همه آن انسانهای دیگر کفرند و پفیوزند و چرندند و اصلاً به درد نمیخورند و جهنمیاند. نخیر، غیر از ما کسان دیگری هم هستند، با یک ایدئولوژی دیگر، یک راه دیگر، یک اسم دیگر، یک رسم دیگر و یک ملت دیگر و زبان دیگر، اما با احساسهای راست و پاک و درست و تغییردهنده محیط، و خود را برای زندگی انسان فداکننده، این ها هم هستند ولی جزو ما نیستند. چون به خودمان سلام دادیم و تمام شد پس معلوم میشود آنها جزو ما و ما جزو«نا» نیستند؟ اما چه هستند؟ صالحین هستند و جزو صالحین هستند: به همه انسانهای صالح هم درود.
پس من از طرفی نبی را اینجا آوردم. و بعد با سلام دوم تمام حزب خودم را این جا آوردم و نشاندم و احساس میکنم که خودم هم در این حزبم. و با سلام سوم نیز با همه انسانهایی که در هر گوشهای از زمین و زمان دست اندرکار یک مبارزهاند و انسان پاک کردار و پاک اعتقاد و صالح و مصلح هستند، رابطه برقرار میکنم. ببینید در چه وسعتی تجمع من و جمعیت من دامن گسترده است.
اکنون سومین (یا چهارمین) سلام: این سلام بسیار جالب است. من تا اینجا با پیغمبر به عنوان یک رهبر فکری و منشاء فکریم رابطه برقرار کردهام، با «نا» به عنوان یک گروه فکری رابطه برقرار کردهام، با« عبادالله الصالحین» به عنوان یک جهت انسانی و اصلاحی رابطه برقرار کردهام. خوب، اما همه این ها در محدوده زمین و بشریت است. یعنی در همین گوشه کره زمین به این کوچکی، که در این فضای لایتناهی است و در این منظومه شمسی که خود در برابر این کهکشان هیچ نیست، و خلاصه مجموعه این رابطه با نبی، رابطه با«نا» (ما) و رابطه با صالحین، همه محدود به انسان و زندگی و زمین است. اما در سلام بعدی ما با خارج از محدوده کره زمین، و با همه هستی و با تمام جهان رابطه برقرار میکینم: «السلام علیکم و رحمتالله و برکاته». درود بر همه کسانی که و سلام بر همه کسانی که، همه نیروهایی که، همه شعورهایی که، همه آگاهیها و همه قدرتهایی که در همه هستی و در کائنات هستند. آن هایی را که من نمیشناسمشان و گرچه رابطهای با آنها ندارم، ولو از جنس من نیستند- ولی در مسیر کلی خلقت، دستاندرکار کاری و رونده در جهت و مسیری هستند که من به عنوان انسان در همان مسیر حرکت میکنم. بنابر این در کلیّت عالم با آنها همسرشت همگام و همسرنوشتم. به آنها هم درود. پس در چهارمین سلام من یک رابطه وجودی با عالم پیدا میکنم. نه رابطه فکری و سیاسی و یا ایدئولوژی و حزبی و یا انسانی، بلکه رابطه هستی، رابطه جهانی، رابطه عالمی. اصولاً در این رابطه، جهان در جهانبینی، یعنی همه جهان یک موجود زنده است، یک صحنه پیکار است در یک حرکت و یک جهت است، و غیر از انسانها و غیر از ما بسیاری هستند، نیروها و آگاهیها و شعورها و دستاندرکارهایی که در راه حقیقت کلی عالم، به طرف خداوند حرکت میکنند، آنها هم گرچه از جنس ما نیستند، ولی در رابطه پیکاری و آرمانی با ما هستند. بنابر این با آنها هم رابطه درونی ایجاد میکنیم. حتی با آنها هم که نمیشناسیمشان ارتباط برقرار میکینم (درست مثل دستگاههایی که از کرات دیگر امواج را میگیرند و هیچ کس نمیداند این ها مال کیست. ولی معلوم میشود که یک مغزی، یک تمدنی در جاهای دیگر هست)، یک چنین رابطهای، یک چنین رابطه وجودی بین یک انسان با همه نیروهای دستاندرکار طبیعت برقرار میشود.
هنگامی که این چهار سلام، چنین فضایی برای من ایجاد میکنند، بعد دیگر چهاردیواری که دور من کشیدهاند، مثل چهار دیواریای که برای قفس بچه درست میکنند تا بیرون نیاید، مضحک میشود و حالت سیمانی بودنش را از دست میدهد و بسیار احمقانه و بازیچه و حقیر میگردد.
«والسلام».
بسیارعالی خدارحمتت کنه دکتر.الحق که بعد رفتنت جای خالیت پر نشد
نوشته های دکتر،بسیارزیبا و پر مغز است. لطفا به دیگران معرفی بنمایید.