دل نوشته ای در ارتباط با حال و هوای کودکی و نوجوانی نسل ما

2016-01-23
49 بازدید

احمدرضا ایراندوست – این روزها با توجه به همه گیر شدن اینترنت و استفاده آسانتر از آن ، سایت صبح میمه هم که یکی از سایت های فعال و به روز منطقه میمه میباشد ، توانسته مخاطبین بیشتری را جذب نماید، در این اثنی برخی از مخاطبان که علاقه بیشتری به رسم و رسومات میمه […]

۹

احمدرضا ایراندوست – این روزها با توجه به همه گیر شدن اینترنت و استفاده آسانتر از آن ، سایت صبح میمه هم که یکی از سایت های فعال و به روز منطقه میمه میباشد ، توانسته مخاطبین بیشتری را جذب نماید، در این اثنی برخی از مخاطبان که علاقه بیشتری به رسم و رسومات میمه دارند ، از طریق تلگرام برایم سوژه هایی را ارسال میکنند .که من آنها را به صورت مطلبی خواندنی درآورم ، در همین خصوص یکی از دوستان همشهری که هم سن و سال خودم میباشد ، دل نوشته ای را در ارتباط با حال و هوای کودکی و نوجوانی نسل ما با وضعیت فعلی فرزندان خودمان ارسال کرده که من سعی کردم ، بدون آن که تغییری در ماهیت نوشته بدهم ، برای کاربران عزیز ارائه دهم .
وضعیت اقتصادی و اجتماعی اکثر خانواده های میمه در یک ردیف بود ، هیچ کدام نسبت به دیگری برتری نداشتیم و خوشی ها و ناخوشی هایمان نیز به مانند یکدیگر بود، در آن زمان وظایف هر یک از اعضای خانواده مشخص بود ، پدر خانواده مقتدر و حکم سلطان را داشت ، جایگاهش مشخص بود ، رفیع ترین و بالاترین جای نشیمن اختصاص به پدر داشت و هیچ احدی حق ورود به چنین منطقه ای را نداشت ، به هنگام غذا خوردن ، بالای سفره مخصوص بابا بود ، بهترین غذا را باید بابا میخورد و هیچ کس حق اعتراض نداشت و همه به این وضعیت راضی بودند، حرف ، حرف پدر بود ، حرف اول و آخر را پدر میزد ، پدر حاکم بلامنازع بود ، دستوراتش باید بدون چون و چرا اجرا میشد ، هیچ کس حق اعتراض نداشت ، در اصل پدر در عین پدر سالاری ، سالار خانه بود.
ضمن احترام فراوان به مادران امروزه ، با قاطعیت اقرار میکنم که مادران ما با تمام وجود مادر بودند ، وظیفه مادری را به نحو احسن انجام دادند ، حس مادرانه اشان باعث میشد که سنگ صبور تمام اعضای خانواده باشد، از یک طرف باید شوهرداری میکرد ، از طرف دیگر وظیفه مادری را بر عهده داشت ، مادرانمان واقعا کارشان سخت و طاقت فرسا بود ، چه بسا که اکثرشان تا ماههای آخر بارداری پا به پای پدر در همه زمینه ها تلاش میکردند تا مبادا خدای ناکرده چرخ زندگی لنگ نزند ، هنوز دوران نقاهت پس از زایمان را سپری نکرده بودند که بچه به بغل جور دیگران را نیز میکشیدند ، مادر معاون اول پدر به حساب می آمد ، گرچه احساسات مادرانه اجازه نمیداد که همچون پدر اقتدار لازم را داشته باشد ، اما هیچ گاه فرزندان از این وضعیت سوی استفاده نمیکردند، هیچ گاه مادرانمان را ندیدیم که بعد از بیدار شدن ما ، هنوز خوابیده باشند، هوا تاریک بود که شیر گاوشان را دوشیده بودند ، به احشامی که در بهاربند و طویله بودند ، رسیدگی کرده و بساط صبحانه فرزندانشان را نیز با شرایط آن روزها آماده کرده بودند ، پنج یا شش من آرد را به تنهایی خمیر کرده و مدام سر میزدند که از ورآمدن آن با خبر شوند ، بچه های قد و نیم قد را راهی مدرسه کرده و به روفت و روب و آشپزی و نانوایی ، مشغول میشدند ، دار قالی برپا بود و با فرصت اندکی که پیدا میکردند به پشت دار نشسته و چند رکی را با انگشتان نحیفشان میبافتند ، دختر را از چهار و یا پنج سالگی تربیت کرده و کار یادش میدادند ، شیر حاصل از دوشیدن گاو را به محصولات لبنی تبدیل کرده تا علاوه بر تامین نیاز خانواده با فروش آن روغنی به چرخ خانواده بزنند ، پا به پای پدر در کارهای کشاورزی و باغداری فعالیت میکردند ، از یونجه و علف چینی گرفته تا وجین و کندن علفهای هرز در لابلای محصولات کشاورزی ، انگور چینی و بند کردن آن تا شیره پزی و پختن رب و صدها کار دیگر از وظایف مادرانی بود که فرزندانی را تربیت کردند که در هشت سال جنگ تحمیلی از مرزها و کیان کشور دفاع کردند ، دخترانی را تربیت کردند که هر کدامشان در سن سیزده و یا چهارده سالگی یک کدبانوی تمام عیار بودند ، هیچ گاه روی حرف پدر حرف نمیزدند، با این شلوغی و حجم زیاد کار وظیفه تحقیقات پیرامون عروس و داماد آینده را نیز بر عهده داشتند ، چنان دل رحم بودند که نمیتوانستند ناراحتی فرزندان خود را تحمل کرده و با جان و دل در پی تسکین الام آنان بودند.
پسر های خانواده از سن چهار و یا پنج سالگی باید دوشادوش دیگر اعضای خانواده کار میکردند ، عقیده اشان این بود که فرزند پسر را باید از همین دوران کودکی برای زندگی آینده آماده کرد ،الاغ تنها وسیله نقلیه ای بود که ما باید با آن کود های طویله را خالی کرده و به مزارع ببریم و در برگشت نیز خاک رس برای گل اندود کردن پشت بام هایمان بیاوریم ، خلمه و مندال چرانی شغل اغلب نوجوانان بود ، علف و یونجه چینی جزو تفریحاتمان بود زیرا در این مدت یونجه چینی خودمان بودیم و خودمان ،کار کردن و وردست شدن نزد استادان بنایی و کوره های آجر پزی نیز یکی دیگر از آیتم هایی بود که بیشتر هم سن و سالان من در تابستانهاو به هنگام تعطیلی مدارس باید انجام میدادیم ، کمک در کارهای کشاورزی از قبیل بیل زدن باغ و دروی گندم تا خرمن کردن و کوبیدن آوردن کاه و گندم به انبار نیز یکی از وظایف اصلی پسران آن دوران بود ، کارگر افغانی معنی نداشت ، اعضای هر خانه باید به کمک هم تمام کارهایشان را انجام میدادند ، آنهایی که کشاورزی و دامداری نداشتند ، فرزندانشان به کارهای دیگری میپرداختند ، خیلی ها در سه ماهه تابستان به رستورانهای سرواوبیر رفته و شاگرد قهوه چی میشدند تا بتوانند اندوخته ای برای یک سال تحصیلی خود پس انداز نمایند ، خوب به یاد دارم که چندین روز برای چیدن هسنجن و یا همان جارو به سر و صحرا میرفتیم تا جاروی مورد نیاز یک سال خانواده را تامین نماییم ، در کنار همه این فعالیت های فوق برنامه باید به درس و مشقمان نیز میرسیدیم ، حمام در کار نبود و شاید برخی ها تا یک ماه هم به حمام نمیرفتیم ، چنانکه بعد از حمام کردن مشخص میشد که چقدر از نظر ظاهری فرق کرده ایم ، برای همین هر روز صبح و در هنگام اجرای مراسم صبح گاهی پشت دستهایمان را در سر صف به ناظم نشان میدادیم که چرک نداشته باشد ، آنقدر کیسه زمخت و زبر بر پشت دست میکشیدیم که از درد به خود میپیچیدیم و دم نمیزدیم ، به هنگام خوردن غذا نیز جرات نداشتیم که جلوتر از باباهایمان دست در سفره ببریم ، بهترین عصرانه امان یک قرص کامل نان بود که از جانونی ها که معمولا تغار و یا به زبان خودمان سونه یا دیگبر بیرون کشیده و سق میزدیم ، با همان خوردن نون خالی چنان انرژی گرفته راه کوچه باغهارا طی میکردیم که نمیفهمیدیم چگونه به باغ میرسیم ، اینها تنها گوشه ای از فعالیت های هم سن و سالان من بود که در آن سالیان همه گیر بود ، با این اوضاع و احوال در دامان چنین پدران و مادرانی رشد یافته ، بزرگ شدیم و اکنون خودمان در جایگاه پدری نشسته ایم که با پدرانمان از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
دختران هم سن و سال ما نیز وضعیتی مشابه پسران داشتند ، از چهار و یا پنج سالگی دوشادوش مادر کار میکردند ، از قالیبافی گرفته تا روفت و روب و آشپزی و خانه داری و خمیر گیری و چانه گرفتن به هنگام پخت نان ،دختر ها چنان در کنار مادر و بزرگتر ها آبدیده و کاری میشدند که به هنگام ازدواج و مستقل شدن ، به تنهایی میتوانستند وظایف مادری و خانه داری را به نحو احسن انجام بدهند.
اما امروزه اوضاع و احوال کاملا تغییر کرده ، فرزندان جای والدین را گرفته و برای آنها تصمیم میگیرند ، که چه کار بکنند ؟ چه بخورند ؟ چه بپوشند ؟ چگونه راه بروند ؟ کجا بروند؟ کجا نروند؟ حتی چگونه بیندیشند ؟ وضعیت طوری شده که به نسل ما نسل پوست هندوانه خور میگویند ، تا بچه بودیم بهترین جای هندوانه و گل آن مختص پدر بود و اکنون نیز که پدر شدیم ، بهترین جا و گل آن مخصوص فرزندانمان است ، پدر امروزه اقتدار لازم را ندارد ، کما این که مادر امروزه نیز نمیتواند به مانند مادر خودش باشد ، همه حاضری خور شده اند ، فقط کار پدران شده پول دادن به فرزندان و وظیفه فرزندان هم خرج کردن و دوباره خواستن است ،دلم خیلی برای خودم و بابا های امروزی میسوزد ، خیلی بد پاسوز و شیر سوج شدیم ، خیلی به نسل ما کم لطفی شد ، کودکی نکردیم ، چنان که حال و هوای دوران نوجوانی را نیز درک نکردیم ، جوانی امان نیز گذشت و هیچ نفهمیدیم ، دلخوش به این بودیم که بابا شویم و بابایی کنیم ، اما افسوس بابایی هم نکردیم و تمام شدیم .یا حق خدا نگهدار