در روزگاری نه چندان دور و در همین نزدیکی های منزل پدری من و در محله ای که به دنیا آمده و رشد کرده بودم ، افرادی زندگی میکردند ، که نبودنشان اکنون به خوبی حس میشود ، افرادی که نمونه کامل یک فرد مسلمان و مومن و متعهد بودند. وجود چنین افرادی برای هر […]
در روزگاری نه چندان دور و در همین نزدیکی های منزل پدری من و در محله ای که به دنیا آمده و رشد کرده بودم ، افرادی زندگی میکردند ، که نبودنشان اکنون به خوبی حس میشود ، افرادی که نمونه کامل یک فرد مسلمان و مومن و متعهد بودند.
وجود چنین افرادی برای هر جامعه ای نعمت بود ، زمانی که سطح درآمد اقشار مختلف میمه پایین و به اصطلاح پول نقد در دست و بارشان کمتر بود ، بدون هیچ نگرانی و بدون هیچ دلواپسی راهی مغازه هایی میشدند که در آنجا حساب دفتری و یا همان حساب نسیه داشتند، اول صبح و اول دشت و سر چراغ که این روزها حرف روز کسبه شده معنی و مفهومی نداشت ، آخرین پیمانه چای را که در قوری میریختند ، راهی مغازه شده و یک بسته چای دیگری به عنوان نسیه دریافت میکردند ، قندان قند که خالی میشد ، باید قند میخریدند ، پودر و صابون لباسشویی نیز همین وضعیت را داشت ، اصلا انبار و ذخیره کردن اجناس در منازل معنی و مفهوم نداشت ، مردم به اندازه نیازشان و با توجه به توان مالی خود ، قند و چای و حبوبات و مواد شوینده و سایر نیازهای روزمره زندگی خود را تامین میکردند ، اجناسی هم که در دکانها وجود داشت بیشتر از یک برند و مارک بود که با سلیقه عموم مردم همخوانی داشت ، تاید و برف تنها پودر های رختشویی آن زمان بودند و بسته های دویست پنجاه گرمی و نیم کیلویی چای کاخ نیز باب میل بیشتر مردم بود ، روغن نباتی قو و قند فریمان نیز جایگاه خود را داشت ، تنها گزی هم که در بیشتر خانواده ها به مصرف میرسید گز اخوان محسن زاده کرمانی بود که نوع آردی آن در جعبه های چوبی به فروش میرسید ، دکانها و مغازه هایی که چنین اجناسی را به مردم عرضه میکردند ، بو و عطر مخصوص به خود را داشتند که با آمیخته شدن چندین جنس مختلف در یک مکان به وجود می آمد.
مردم هر محله سعی میکردند تا آنجا که میتوانند اجناس مورد نیاز خود را به صورت نقد و نسیه از محله خود و کاسب امین خودشان تهیه نمایند.
یکی از کسبه های خوشنام و خوش برخورد و منصف و با جنبه آن زمان میمه مرحوم حاج احمد کاشی پز پدر شهید حسن کاشی پز بود که در آن زمان به احمد کل عباس معروف بود ، کوچک و بزرگ محله میون ده مغازه ایشان را به خوبی میشناختند ، اکثر مشتریان در مغازه ایشان حساب دفتری و حساب نسیه داشتند ، حساب نسیه آن زمانها در کل ایران رایج بود و کسبه نیز نیازهای خود را از بازار به صورت مدت دار تامین میکردند.بر عکس این روزها که فروشنده گان مدت تاخیر در پرداخت را حتی به ساعت و دقیقه نیز حساب کرده و سود آن را از خریدار میگیرند ، در آن زمان مردم با این واژه ها هیچ گونه آشنایی نداشتند ، تجاری که مجبور بودند برای رفع نیازهای خود از بانک وام بگیرند به سود حاصل از دریافت وام صرف میگفتند ، عده ای نیز از کلمه ربح استفاده کرده و واژه گانی همچون نزول و ربا و سود تاخیر در بین مردم کارکرد چندانی نداشت .
مردمی که از مغازه حاج احمد کاشی پز نیازهای روزمره زندگی خود را تامین میکردند ، در طول سال و یا هر شش ماه با حضور در مغازه ایشان تسویه حساب کرده و مجدد صفحه دیگری را برای نسیه گرفتن میگشودند، کل وقتی که برای این گونه تسویه حسابها تلف میشد ، شاید از چند دقیقه تجاوز نمیکرد ، مردم به هم اعتماد داشتند ، یکدیگر را قبول داشته و حرفشان برای هم حجت بود ، از چک و سفته و رسید هم خبری نبود ، حاج احمد در دفتر حساب نسیه و در سرفصلی جداگانه جزییات خرید هر خانواده ای را ثبت کرده و در انتها آنها را جمع زده به صاحب حساب اعلام میکرد ، مشتریان نیز با احترام خاصی اطاعت کرده و به نوعی با حاج احمد تسویه حساب میکردند، در این سالیان طولانی ، حتی برای یک بار هم ندیدم که مشتری بر سر میزان مبلغ و یا نوع اجناس با حاج احمد دچار اختلاف حساب شده باشد ، هیچ کس را ندیدم که از ایشان شاکی باشد ، هیچ کس را ندیدم که از گرانی اجناس ایشان گله مند باشد ، حاج احمد همیشه لبخندی بر لبانش داشت و با بچه ها هم به خوش اخلاقی رفتار میکرد ، خانواده ما هم یکی از مشتریان اصلی مغازه حاج احمد بودند ، در عالم کودکی چندین و چند بار به دروغ به مغازه ایشان رفته و گفتم : مهمان داریم ، من را فرستاده اند یک جعبه گز بگیرم ، ایشان نیز جعبه گز کرمانی را به من میدادند و من یواشکی در زیر لباسهایم آن را پنهان کرده به پشت بام میبردم و چند روزی را مهمان جعبه گز خودم بودم ، گویا بیماری دیابت این روزهای من هم از آن ایام سرچشمه گرفته است .قوری و استکان و نعلبکی یکی از نیازهای یومیه خانواده های آن زمان میمه بود که بر اثر حوادثی شکسته و از رده خارج میشد ، قسمتی از مغازه حاج احمد به چینی جات تعلق داشت ، هر گاه ظرفی چینی در خانه ای میشکست ، میگفتند : شکستنی خوب است ، آمد دارد .برخی ها هم به مزاح میگفتند اگر برای ما آمد نداشته باشد ، حتما برای حاج احمد آمد دارد.
از این نوع کسبه خوشنام در میمه چند نفر دیگری هم بودند ، اما به نظر من گل سر سبد آنها که مشتریان زیادی هم داشت حاج احمد کاشی پز بود .این روزها کمبود چنین کسبه با انصاف و خوش برخورد و مردم دار و خصوصا با جنبه به خوبی در جوامع احساس میشود، این روزها کمتر کاسبی حاضر میشود جنس خود را بدون هیچ تضمین و وثیقه ای به دست مشتری بدهد ، کمتر تاجری پیدا میشود نقد را ول کرده به نسیه بچسبد ، چند سالی پوستری که حکایت از عاقبت نقد فروشی و نسیه فروشی بود در اکثر مغازه ها دیده میشد که با زبان بی زبانی به مشتری حالی میکرد که سخن از نقد بگو نسیه حرام است اینجا .
شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و رخت بر بستن اخلاق نیکو در بین مردم یکی از دلایل اصلی برچیده شدن این سنت خوب و نیکو در بین خریداران و فروشنده گان است ، آمار بالای چکهای برگشتی که گه گاهی در رسانه ها اعلام میشود ، حکایت از شرایط بد مردم این روزگاران است .
کاش شرایطی ایجاد گردد که مردم به یکدیگر اعتماد کرده ، تا باز فرزندان افرادی همچون حاج احمد کاشی پز ادامه دهنده راه پدر گردند ، گرچه فرزندان حاج احمد کاشی پز در اخلاق و کردار و رفتار پا جای پدر خود گذاشته اند ، آخرین بار و در زمان بیماری ایشان را در بیمارستانی در تهران ملاقات کردم ، برای دقایقی دوران خوش کودکی و کسب و کار آن زمانها را مرور کردیم و مجبور به خداحافظی شدم ، ایشان بعد از مدتی کوتاه به فرزند شهیدش پیوست .روح ایشان و همسر تازه درگذشته اش همچون شهید حسن کاشی پز شاد باد.یا حق
عکاس این عکس قشنگ هم آقای ساربان هستند.
باسلام. روحشان شاد
ممنون اقای ایراندوست
باسلام. خاله حمیده و عمو حسن آقا هنوز زنده اند در این روزگاری که شاید جز آخرین بازمانده گان دوران صداقت و سادگی و مهر و صفا و یکرنگی باشند…
یاد همه گذشتگان مهربان و دوست داشتنی بخیر. خداوند همگی را قرین رحمت خود گرداند.
ازدیگرکسبه ی شهر میمه که بسیارمقیدبه اخلاق خوش ومشتری مداری بودندبایدبه مرحوم حاج آقاخدایی اشاره نمود
باسلام وتشکرازآقای ایراندوست !ازمغازه داران باانصاف ازان هم می توان به مرحوم حاج محمدصالح اشاره کرد!بنده هیچگاه ندیدم وازکسی نشنیدم که ایشان بامشتری بداخلاق کندوکسی ناراضی ازمغازه ایشان بیرون بیاید!
ضمن تشکر ار آقای ابراندوست و طلب مغفرت برای حاج احمد کاشی پز به اطلاع میرسانم که این دو نفر ( صاحبان عکس) در قید حیاط هستند
با سلام : تذکر شما کاملا به جاست ، اما بنده دخل و تصرفی در درج تصاویر ندارم ، اشتباهی رخ داده که بابت آن پوزش میطلبیم .
سلام مطالب خیلی قشنگی را مینویسید اقا ی ایراندوست ممنون شما مگر چند سال دارید ؟ مغازه دار محل ما بابای غلام حسین خادم مرحوم شهیدی ومرحوم نیک نژاد بود روح همه رفتگان شاد یادش به خیر اون روزها چه بی دغدغه زندگی می کردیم مادرم یه تخم مرغ به من میداد میرفتم مغازه مرحوم شهیدی یه دفتر میخریدم یه گوشه چادر گندم به من میداد میرفتم بدون هیچ اعتراضی گندم را خدا بیامرز میکشید وهر چه میخواستم به من میداد هر روز عصر یک شیشه یک لیتری بدست میرفتم مغازه خادم خدا بیامرز نفت بگیرم اگر پول توی خونه بود مادر خدا بیامرز دو ریال به من میداد اگر نبود یه تخم مرغ یادش بخیر
خدا رحمت کنه پدر و مادر عزیز شهید کاشی پز .شاید علت انتخاب تصویر این بوده که بودن آنانى که در قید حیات هستند رو قدر بدونیم.
با سلام همینطور است .
ممنون آقای ایراندوست،
دکانها و مغازه هایی که این اجناس را عرضه میکردند عطر و بوی خاصی داشتند چقدر دلم برای اون بو تنگ شده بوی مغازه حسین تقی و ترشیاش چقد بوهای خوشمزه ای بودن
نهایت تشکر رو از شما دارم و منتظر مطالب جذاب و خواندنی بعدیتون هستیم…
باسلام وعرض ادب، بسیار زیبا بود ای کاش اون صفا و صمیمیت ها روز به روز بیشتر می شد، متأسفانه کمتر شده، روح مرحوم حاج احمد ومرحومه همسر ایشان شاد باد،
ای داد از این روزگار….
تو این روزا به نظر من یه مغازه هست که فروشندش خوش برخورده مسعود توکل(مسود مازرافشون) همه چیزم داره ها هنوز جنستو نگفتی میگه چند کیلو خیلی خوش برخورده نه اینکه عمومه بخوام تعریفشو بکنما خداییش خوش برخورده همش میخنده