احمدرضا ایراندوست – آنچه یافت می نشود ، آنم آرزوست

2015-11-09
176 بازدید

هیچ گاه از وضعیت حال راضی نیستیم ، از حال و روزمان شاکی هستیم ، مدام لب به گله و شکایت میگشایم و با خود آرزو میکنیم کاش زمان به عقب برمیگشت ، اما وقتی که مقداری در این برآورده شدن آرزوی محال تامل کنیم ، میفهمیم ، آن زمان هم که اکنون دوست و […]

۸
هیچ گاه از وضعیت حال راضی نیستیم ، از حال و روزمان شاکی هستیم ، مدام لب به گله و شکایت میگشایم و با خود آرزو میکنیم کاش زمان به عقب برمیگشت ، اما وقتی که مقداری در این برآورده شدن آرزوی محال تامل کنیم ، میفهمیم ، آن زمان هم که اکنون دوست و علاقه مند به برگشت زمانش هستیم نیز گله مند و شاکی بودیم .کودکی را با آرزوی نوجوان شدن گذراندیم ، در دوران نوجوانی با ضرب و زور تیغ انداختن به سر و صورتمان دوست داشتیم که هر چه زودتر ریش و سبیلمان در بیاید تا بتوانیم خودمان را در طیف جوانان جای بدهیم ، به دوران جوانی که رسیدیم ، علاقه مند بودیم که هر چه زودتر ازدواج کرده و تشکیل زندگی بدهیم ، دوست داشتیم مستقل گردیم و خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم که چه کار بکنیم و از چه کاری روی برگردانیم ، کجا برویم و کجا نرویم ، با چه کسی معاشرت کنیم ، آنقدر مستقل گردیم که دیگر کسی بازخواستمان نکند ، دیر و زود آمدنمان دست خودمان باشد ، دستور پخت غذاهای مورد علاقه امان را بدهیم ، برای آینده خودمان بتوانیم تصمیم بگیریم ، نوجوانی و جوانی را با شتاب هر چه تمام تر گذراندیم و به صف میانسالان پیوستیم ، دیگر از ریش و سبیل خوشمان نمی آمد ، سعی میکردیم با انواع و اقسام وسایل اصلاح از قبیل ژیلت و مچ تری و فیوژن ته تراش کنیم تا مبادا تارهای سفید محاسنمان نمایان شود ، سپیدی موی سرمان را با انواع رنگها مخفی میکردیم ، گرچه آرزو داشتیم مستقل باشیم و خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم ، اما دیری نگذشت که فرزندانمان بزرگ و بزرگ تر شدند و عنان از کفمان ربودند، هر چه که فرزندان بزرگتر شدند ، همسرانمان نیز بیشتر ما را سین جیم میکردند ، اگر زمانی مجبور بودیم به والدینمان جواب پس بدهیم ، اکنون باید به کل خانواده جواب پس میدادیم ، اگر در ایام کوتاه جوانی اختیار دخل و خرجمان را داشتیم ، اکنون حسابرسان زیادی به عملکرد هزینه و درآمدمان نظارت دارند، اگر زمانی میتوانستیم هر آنچه را که دوست داشتیم بخوریم و لذت ببریم ، اکنون کارمان به جایی رسیده که برای خوردن خیلی از خوراکی ها محدودیت داریم ، غذای چرب ممنوع ، شیرینی ممنوع ، کله پاچه ممنوع ، نوشابه ممنوع ، شب شام ساده ، سیگار کشیدنمان نیز پروژه ای جداگانه است که باید دهها صفحه پیرامون آن نوشت .نوع و انتخاب لباس در اختیار خودمان نیست ، اگر بخواهیم برای خودمان کت و شلواری بخریم ، باید برجامی برایش به تصویب برسانیم ، در رفتار و آداب اجتماعی هم باید خیلی از موارد را مراعات کنیم ، از کنار خیلی ها باید به سرعت عبور کنیم و بر خلاف میل قلبی امان با برخی ها باید گرم بگیریم ، اگر روزگاری برای فرار از ترافیک تهران بر ترک موتور مینشستیم ، اکنون دیگر این اجازه را نداریم ، به هنگام رانندگی حتی اگر درون شهری باشد حتما و حتما باید کمربند ایمنی امان را ببندیم ، شنیدن موسیقی دلخواه در اتومبیل برای من آرزویی است محال ، من با موسیقی سنتی و خصوصا استاد شجریان و استاد شهیدی حال میکنم ، در صورتی که به اجبار باید سیاوش قمیشی و داریوش و محسن چاوشی را گوش کنم .اگر روزگاری بستنی قیفی لیس میزدم این روزها لیسیدن بستنی برایم خط قرمز است ،
قطع به یقین روزگار خیلی ها چنین است و باید گذراند، اما در عین حال همیشه دوست داریم با خاطرات نوستالژیکمان زندگی کنیم ، ما انسانها که همیشه از وضعیت حال ناراضی هستیم ، مدام آرزوی برگشت به عقب را داشته و میگوییم : یادش به خیر چه دورانی داشتیم .اما آن دورانی که اکنون برایمان آرزویی محال شده نیز از وضعیت روز گله مند بودیم .از این که مدام مجبوریم به پدر و مادر جواب پس بدهیم ، از این که چرا ریش و سبیلمان در نیامده ، از این که چرا به خدمت نرفته ایم ، چرا شغلی برای خودمان دست و پا نکرده ایم ، چرا ازدواج و تشکیل خانواده نداده ایم ، چرا هنوز فرزندی نداریم ، چرا فرزندمان هنوز راه نیفتاده ، چرا هنوز به حرف نیامده ، چه زمانی به مدرسه خواهد رفت ؟ چه زمانی فارغ التحصیل خواهد شد ؟ چه موقع دارای شغل مناسبی خواهد شد؟چه زمانی آمادگی خود را برای ازدواج اعلام خواهد کرد؟وقتی پای صحبت همین فرزندان جوان خودمان نیز مینشینیم ، متوجه میشویم که آنها نیز با خاطرات دوران کودکی خود دلخوش هستند.بابا یادته برام یه طبل ریز خریدی ؟ یادته اون زمانی که پلی استیشن خریدی ؟ چه کیفی داشت وقتی علم سبز هیئت را دادی به من بلند کنم ، علمی که زمانی تو و زمان دیگری پدر تو که پدربزرگم بوده در تاسوعا و عاشورا بلند میکردند.
حرف آخر زندگی همینه ، هیچ فرقی نمیکنه دارا باشی یا ندار ، کارمند باشی یا کارگر ، تحصیل کرده باشی یا بیسواد ، تو میمه زندگی کنی یا تهران ، شغل دولتی داشته باشی یا شغل آزاد .فقط اون چه که مهمه اینه که همه ما با یادآوری خاطرات نوستالژیک انرژی میگیریم ، اگر امروزه بهترین وسایل گرمایش و سرمایش و کلیه وسایل برای رفاه و آسایش زندگی ها فراهم شده ، من و همدوره ای های من دلمون لک زده برای کرسی زغالی که هر روز به هنگام غروب آتیشش تجدید میشد ، اگه الان همه از برنج دلزده شدن ، من هنوز دلم در اون حال و هوای پلوهاییه که سالی یکی دو بار پخته میشد و بدون خورشت میخوردیم ، اگه این روزها اکثر آبگوشتها پرملات و پر از گوشته ، من اون آبگوشتهایی را دوست دارم که با ده نار گوشت تازه چوب خطی یک خونواده بعد از یک روز کاری سخت دور هم مینشستند و میخوردند، اگه الان خوردن انگور برای سلامتی من و خیلی ها که مستعد بیماری قند هستند ، مضره ، اما دلم برای اون انگورهایی که موقع باغ چرانی و زمانی که گوسفندها را به باغ میبردیم ، روی تک و توکی از موها مونده و صبح زود خیلی سرد و دلچسب بود ، اگه الان انواع و اقسام نون تو دسترس همه هست ، من دلم برای اون نونی لک زده که با تنور هیزمی و خمیری که شش ساعت مونده بود تا خوب تخمیر بشه ، به دست اومده بود ، لک زده ، اگه این روزها برای رفتن به هرجایی سعی میکنیم زحمت به خودمون ندیم و با ماشین میریم ، دلم هوای روزهایی را کرده که با پای پیاده و کفشهایی نامناسب تموم کوچه باغها را زیر و رو میکردیم .دلم هوس یه آش گیپایی را کرده که از شب تا صبح تو دزه داخل تنور مونده و نم نم پخته شده ، بخار اون کل فضای اتاق را میگرفت .اگه خیلی طولانی شد ببخشید ، من مثل این ماشینهای دیزلی وقتی راه می افتم دیگه کسی جلودارم نیست .آنچه یافت می نشود آنم آرزوست .یا حق