هیچ گاه از وضعیت حال راضی نیستیم ، از حال و روزمان شاکی هستیم ، مدام لب به گله و شکایت میگشایم و با خود آرزو میکنیم کاش زمان به عقب برمیگشت ، اما وقتی که مقداری در این برآورده شدن آرزوی محال تامل کنیم ، میفهمیم ، آن زمان هم که اکنون دوست و […]
هیچ گاه از وضعیت حال راضی نیستیم ، از حال و روزمان شاکی هستیم ، مدام لب به گله و شکایت میگشایم و با خود آرزو میکنیم کاش زمان به عقب برمیگشت ، اما وقتی که مقداری در این برآورده شدن آرزوی محال تامل کنیم ، میفهمیم ، آن زمان هم که اکنون دوست و علاقه مند به برگشت زمانش هستیم نیز گله مند و شاکی بودیم .کودکی را با آرزوی نوجوان شدن گذراندیم ، در دوران نوجوانی با ضرب و زور تیغ انداختن به سر و صورتمان دوست داشتیم که هر چه زودتر ریش و سبیلمان در بیاید تا بتوانیم خودمان را در طیف جوانان جای بدهیم ، به دوران جوانی که رسیدیم ، علاقه مند بودیم که هر چه زودتر ازدواج کرده و تشکیل زندگی بدهیم ، دوست داشتیم مستقل گردیم و خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم که چه کار بکنیم و از چه کاری روی برگردانیم ، کجا برویم و کجا نرویم ، با چه کسی معاشرت کنیم ، آنقدر مستقل گردیم که دیگر کسی بازخواستمان نکند ، دیر و زود آمدنمان دست خودمان باشد ، دستور پخت غذاهای مورد علاقه امان را بدهیم ، برای آینده خودمان بتوانیم تصمیم بگیریم ، نوجوانی و جوانی را با شتاب هر چه تمام تر گذراندیم و به صف میانسالان پیوستیم ، دیگر از ریش و سبیل خوشمان نمی آمد ، سعی میکردیم با انواع و اقسام وسایل اصلاح از قبیل ژیلت و مچ تری و فیوژن ته تراش کنیم تا مبادا تارهای سفید محاسنمان نمایان شود ، سپیدی موی سرمان را با انواع رنگها مخفی میکردیم ، گرچه آرزو داشتیم مستقل باشیم و خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم ، اما دیری نگذشت که فرزندانمان بزرگ و بزرگ تر شدند و عنان از کفمان ربودند، هر چه که فرزندان بزرگتر شدند ، همسرانمان نیز بیشتر ما را سین جیم میکردند ، اگر زمانی مجبور بودیم به والدینمان جواب پس بدهیم ، اکنون باید به کل خانواده جواب پس میدادیم ، اگر در ایام کوتاه جوانی اختیار دخل و خرجمان را داشتیم ، اکنون حسابرسان زیادی به عملکرد هزینه و درآمدمان نظارت دارند، اگر زمانی میتوانستیم هر آنچه را که دوست داشتیم بخوریم و لذت ببریم ، اکنون کارمان به جایی رسیده که برای خوردن خیلی از خوراکی ها محدودیت داریم ، غذای چرب ممنوع ، شیرینی ممنوع ، کله پاچه ممنوع ، نوشابه ممنوع ، شب شام ساده ، سیگار کشیدنمان نیز پروژه ای جداگانه است که باید دهها صفحه پیرامون آن نوشت .نوع و انتخاب لباس در اختیار خودمان نیست ، اگر بخواهیم برای خودمان کت و شلواری بخریم ، باید برجامی برایش به تصویب برسانیم ، در رفتار و آداب اجتماعی هم باید خیلی از موارد را مراعات کنیم ، از کنار خیلی ها باید به سرعت عبور کنیم و بر خلاف میل قلبی امان با برخی ها باید گرم بگیریم ، اگر روزگاری برای فرار از ترافیک تهران بر ترک موتور مینشستیم ، اکنون دیگر این اجازه را نداریم ، به هنگام رانندگی حتی اگر درون شهری باشد حتما و حتما باید کمربند ایمنی امان را ببندیم ، شنیدن موسیقی دلخواه در اتومبیل برای من آرزویی است محال ، من با موسیقی سنتی و خصوصا استاد شجریان و استاد شهیدی حال میکنم ، در صورتی که به اجبار باید سیاوش قمیشی و داریوش و محسن چاوشی را گوش کنم .اگر روزگاری بستنی قیفی لیس میزدم این روزها لیسیدن بستنی برایم خط قرمز است ،
قطع به یقین روزگار خیلی ها چنین است و باید گذراند، اما در عین حال همیشه دوست داریم با خاطرات نوستالژیکمان زندگی کنیم ، ما انسانها که همیشه از وضعیت حال ناراضی هستیم ، مدام آرزوی برگشت به عقب را داشته و میگوییم : یادش به خیر چه دورانی داشتیم .اما آن دورانی که اکنون برایمان آرزویی محال شده نیز از وضعیت روز گله مند بودیم .از این که مدام مجبوریم به پدر و مادر جواب پس بدهیم ، از این که چرا ریش و سبیلمان در نیامده ، از این که چرا به خدمت نرفته ایم ، چرا شغلی برای خودمان دست و پا نکرده ایم ، چرا ازدواج و تشکیل خانواده نداده ایم ، چرا هنوز فرزندی نداریم ، چرا فرزندمان هنوز راه نیفتاده ، چرا هنوز به حرف نیامده ، چه زمانی به مدرسه خواهد رفت ؟ چه زمانی فارغ التحصیل خواهد شد ؟ چه موقع دارای شغل مناسبی خواهد شد؟چه زمانی آمادگی خود را برای ازدواج اعلام خواهد کرد؟وقتی پای صحبت همین فرزندان جوان خودمان نیز مینشینیم ، متوجه میشویم که آنها نیز با خاطرات دوران کودکی خود دلخوش هستند.بابا یادته برام یه طبل ریز خریدی ؟ یادته اون زمانی که پلی استیشن خریدی ؟ چه کیفی داشت وقتی علم سبز هیئت را دادی به من بلند کنم ، علمی که زمانی تو و زمان دیگری پدر تو که پدربزرگم بوده در تاسوعا و عاشورا بلند میکردند.
حرف آخر زندگی همینه ، هیچ فرقی نمیکنه دارا باشی یا ندار ، کارمند باشی یا کارگر ، تحصیل کرده باشی یا بیسواد ، تو میمه زندگی کنی یا تهران ، شغل دولتی داشته باشی یا شغل آزاد .فقط اون چه که مهمه اینه که همه ما با یادآوری خاطرات نوستالژیک انرژی میگیریم ، اگر امروزه بهترین وسایل گرمایش و سرمایش و کلیه وسایل برای رفاه و آسایش زندگی ها فراهم شده ، من و همدوره ای های من دلمون لک زده برای کرسی زغالی که هر روز به هنگام غروب آتیشش تجدید میشد ، اگه الان همه از برنج دلزده شدن ، من هنوز دلم در اون حال و هوای پلوهاییه که سالی یکی دو بار پخته میشد و بدون خورشت میخوردیم ، اگه این روزها اکثر آبگوشتها پرملات و پر از گوشته ، من اون آبگوشتهایی را دوست دارم که با ده نار گوشت تازه چوب خطی یک خونواده بعد از یک روز کاری سخت دور هم مینشستند و میخوردند، اگه الان خوردن انگور برای سلامتی من و خیلی ها که مستعد بیماری قند هستند ، مضره ، اما دلم برای اون انگورهایی که موقع باغ چرانی و زمانی که گوسفندها را به باغ میبردیم ، روی تک و توکی از موها مونده و صبح زود خیلی سرد و دلچسب بود ، اگه الان انواع و اقسام نون تو دسترس همه هست ، من دلم برای اون نونی لک زده که با تنور هیزمی و خمیری که شش ساعت مونده بود تا خوب تخمیر بشه ، به دست اومده بود ، لک زده ، اگه این روزها برای رفتن به هرجایی سعی میکنیم زحمت به خودمون ندیم و با ماشین میریم ، دلم هوای روزهایی را کرده که با پای پیاده و کفشهایی نامناسب تموم کوچه باغها را زیر و رو میکردیم .دلم هوس یه آش گیپایی را کرده که از شب تا صبح تو دزه داخل تنور مونده و نم نم پخته شده ، بخار اون کل فضای اتاق را میگرفت .اگه خیلی طولانی شد ببخشید ، من مثل این ماشینهای دیزلی وقتی راه می افتم دیگه کسی جلودارم نیست .آنچه یافت می نشود آنم آرزوست .یا حق
دلم هوس یه آش گیپایی را کرده که از شب تا صبح تو دزه داخل تنور مونده و نم نم پخته شده…
اقا ی ایراندوست زیر مطالب قبلیهای خودتون را هم مطالعه می کنید ؟ واقعا درددل وارزوهای ما را میگید
همشهری دور از دیار سلام ، کاملا صحیح میفرمایید ، من از کامنتهای شما عزیزان سوژه های خود را پیدا میکنم ، وگرنه من همان خاکم که هستم ، قربان تمامی شما عزیزان و همشهریان گلم .
لایک
خونواده نه – درست خانواده است
برقرار باشید
قشنگ بود.مچکریم