شهلا اسد – شعر ، وقتی احساست اوج گرفت قلمت را بردار

2015-08-15
145 بازدید

چه قدر خوشحالم که بعد از چندین سال دوباره شهرم، زادگاهم و معلمانم را یافته ام، چه دلخوشی عجیبی که با کبر سن دسنپاچه ام کرده است که اگر قلمی میزنم در برگ برگ وادی خودم برنم. و کسی دیگر گفت وقتی احساس و قریحه ات به هم اوج گرفت قلمت را بردار بچکان سطری […]

images

چه قدر خوشحالم که بعد از چندین سال دوباره شهرم، زادگاهم و معلمانم را یافته ام، چه دلخوشی عجیبی که با کبر سن دسنپاچه ام کرده است که اگر قلمی میزنم در برگ برگ وادی خودم برنم.

و کسی دیگر گفت
وقتی احساس و قریحه ات
به هم اوج گرفت
قلمت را بردار
بچکان سطری اساطیری
بر بستر روح
در باور نور
و چنین کردم من
قلم از عشق و عطش گرُیافته
باورها بیدار
و زمان رفت به مهمانی یار
به کنج احساس
به هوای خنک روح نواز
و چه زیبا بود
این برگ اساطیری از دفتر روح