کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن!؟ جاده ، هرچه به مراوند نزدیک تر می شود به این سوال سهراب بهتر پاسخ می دهد . البته نمی شود در راه از زیبایی چشم نواز رباط آغاکمال که در چشم بر هم زدنی تمام می شود صرف نظر کرد و یا […]
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن!؟
جاده ، هرچه به مراوند نزدیک تر می شود به این سوال سهراب بهتر پاسخ می دهد . البته نمی شود در راه از زیبایی چشم نواز رباط آغاکمال که در چشم بر هم زدنی تمام می شود صرف نظر کرد
و یا زندگی ایل نشینان مهابادی که بعد از چغاده همه ساله چند ماهی را اطراق می کنند ، در کنار قناتی که آب را می برد پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی . با دلچسبی های زندگی در ایل بیگانه نیستم . ایل نشینی های این روزها هم مترقی تر از گذشته شده است . بجای کدبانوهای حسن رباطی ایل ” چاه حیدر ” که هم خوانی آهنگین و دل انگیز مشک زنی شان
به پیری آنچه مرا مانده لذت یاد است
دلم به لذت یاد است اگر دمی شاد است
جایگزینی در دنیای موسیقایی امروز ندارد ، خانم هایی با استفاده از کرم ضد آفتاب و کلاههای نقاب دار ” بز ” می دوشند و اجازه می دهند تا زندگی جریان داشته باشد .
زندگی در ایل با نزدیک شدن به غروب زیبا تر می شود . مشک ها و سفالینه های حاوی پنیر را که با سنگهای کال پوشانیده شده است از جل ( به ضم جیم ) به در می آورند . مقابل کله ها ( به ضم کاف و کسر لام ) را آب و جارو می کنند . نسیمی آرام ، نم را از زمین بر می چیند . زیراندازها را بیرون کله ها می اندازند . مردها خسته از چرای دامها آمده اند . چای آتشی ایل ، همیشه تازه دم است . روی این زیراندازها ، جای رسیدن و بی خیال نشستن است .
… رختها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را …
و سبدی از تخم مرغهای خانگی روستای چغاده
مراوند را دهکده ی گردشگری بخش میمه هم می نامیدند . از این نامیدن ها تا آن جا که ما می دانیم چیزی نصیب کسی نشد . من ، حداقل ، مراوند را با این دو نام می شناسم . حاج ابراهیم و حاج محمد بانی ، دو برادر معمر این روستا که سال گذشته و به فاصله ی ۳ روز از یکدیگر به دیار باقی شتافتند. خوش وارد بودند و از راه رسیدگان را به گرمی می پذیرفتند . صدق و صفای خاصی داشتند . بگذریم … سهراب هم دقیقا نمی دانست که در گلستانه پی چه چیزی می گردد :
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ، ریگی ، لبخندی
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
تصاویر را با هم می بینیم . عصر تابستان است . ۹۴/۴/۱۶ . اینجا هوا به یکباره معتدل شده است . تیغهای آفتاب آرامتر می تابند . با این حال ، ” سایه ها می دانند که چه تابستانی است ” دو تصویر آخر ، نوستالژی خاصی را یادآوری می کنند .
عالی بود.عالی بود
تخم مرغهای خانگی روستای چغاده با سبد چند؟؟
جای رسیدن و پهن کردن یک فرش همین جاست مراوند است
افکت ها لایک داره شومصدتا
ی عکسو ده بار گذاشتید! مثلا میخوای بگی عکاسی؟
شخصیت ذوابعاد و کم نظیر شما تحسین برانگیز است.طیب الله انفاسکم
و سبدی از تخم مرغهای خانگی روستای چغاده ( با تاریخ انقضای ۶/۴/۹۴ ؟؟؟!!! )
تخم مرغهای خانگی چغاده روی تخم مرغهای قبلی چیده شدن که تو عکس بهتر به چشم بیاد بابام جان
میگم مرغا جدیدا خودشون تاریخ انقضا رو محصولاتشون میزنند؟؟؟؟