مراوند ؛ کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و …

2015-07-09
981 بازدید

کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن!؟ جاده ، هرچه به مراوند نزدیک تر می شود به این سوال سهراب بهتر پاسخ می دهد . البته نمی شود در راه از زیبایی چشم نواز رباط آغاکمال که در چشم بر هم زدنی تمام می شود صرف نظر کرد و یا […]

کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن!؟

جاده ، هرچه به مراوند نزدیک تر می شود به این سوال سهراب بهتر پاسخ می دهد . البته نمی شود در راه از زیبایی چشم نواز رباط آغاکمال که در چشم بر هم زدنی تمام می شود صرف نظر کرد

IMG_3251

و یا زندگی ایل نشینان مهابادی که بعد از چغاده همه ساله چند ماهی را اطراق می کنند ، در کنار قناتی که آب را می برد پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی . با دلچسبی های زندگی در ایل بیگانه نیستم . ایل نشینی های این روزها هم مترقی تر از گذشته شده است . بجای کدبانوهای حسن رباطی ایل ” چاه حیدر ” که هم خوانی آهنگین و دل انگیز مشک زنی شان

به پیری آنچه مرا مانده لذت یاد است

دلم به لذت یاد است اگر دمی شاد است

جایگزینی در دنیای موسیقایی امروز ندارد ، خانم هایی با استفاده از کرم ضد آفتاب و کلاههای نقاب دار ” بز ”  می دوشند و اجازه می دهند تا زندگی جریان داشته باشد .

IMG_3250

زندگی در ایل با نزدیک شدن به غروب زیبا تر می شود . مشک ها و سفالینه های حاوی پنیر را که با سنگهای کال پوشانیده شده است از جل ( به ضم جیم ) به در می آورند . مقابل کله ها ( به ضم کاف و کسر لام )  را آب و جارو می کنند . نسیمی آرام ، نم را از زمین بر می چیند . زیراندازها را بیرون کله ها می اندازند . مردها خسته از چرای دامها آمده اند . چای آتشی ایل ، همیشه تازه دم است . روی این زیراندازها ، جای رسیدن و بی خیال نشستن است .

… رخت‌ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را …

IMG_3272

و سبدی از تخم مرغهای خانگی روستای چغاده

IMG_3235

مراوند را دهکده ی گردشگری بخش میمه هم می نامیدند . از این نامیدن ها تا آن جا که ما می دانیم چیزی نصیب کسی نشد . من ، حداقل ، مراوند را با این دو نام می شناسم . حاج ابراهیم و حاج محمد بانی ، دو برادر معمر این روستا  که سال گذشته و به فاصله ی ۳ روز از یکدیگر به دیار باقی شتافتند. خوش وارد بودند و از راه رسیدگان را به گرمی می پذیرفتند . صدق و صفای خاصی داشتند . بگذریم …  سهراب هم دقیقا نمی دانست که در گلستانه پی چه چیزی می گردد :

من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری  ، ریگی ، لبخندی
غفلت پاکی بود که صدایم می زد

تصاویر را با هم می بینیم . عصر تابستان است . ۹۴/۴/۱۶  . اینجا هوا به یکباره معتدل شده است . تیغهای آفتاب آرامتر می تابند . با این حال ، ” سایه ها می دانند که چه تابستانی است ”  دو تصویر آخر ، نوستالژی خاصی را یادآوری می کنند .

IMG_3225 IMG_3230 IMG_3231 IMG_3233 IMG_3234 IMG_3235 IMG_3236 IMG_3237
IMG_3239 IMG_3240

IMG_3245 IMG_3248 IMG_3249
IMG_3238

IMG_3244

IMG_3243