خوابی که شهید رضا خوبان در حال ساختن سنگر دیده بود

2015-06-01
282 بازدید

با تشکر از سرکار خانم فرشته خوبان نام: رضا خوبان  نام پدر: عقیل خوبان                               نام مادر:صغری محمدی       متولد:سال۱۳۴۴ زادگاه:شهرمیمه                ورود به سپاه میمه:درسن هفده سالگی           تاریخ شهادت:۶۲/۷/۲۹            محل شهادت:کردستان  شهید رضا خوبان در عملیات والفجر ۴ […]

۱۱۴۰

با تشکر از سرکار خانم فرشته خوبان

نام: رضا خوبان  نام پدر: عقیل خوبان                               نام مادر:صغری محمدی       متولد:سال۱۳۴۴

زادگاه:شهرمیمه                ورود به سپاه میمه:درسن هفده سالگی           تاریخ شهادت:۶۲/۷/۲۹            محل شهادت:کردستان

 شهید رضا خوبان در عملیات والفجر ۴ در منطقه کله قندی به شهادت رسیده وپیکر پاکش پس از یازده سال در ۱۳ آبان ۷۳ به زادگاهش رجعت نمود روحش  قرین رحمت الهی باد.

 گوشه ای از خاطرات شهید اززبان پدر ومار گرامی شهید :

رضا ازهمان دوران کودکی با این که به سن تکلیف نرسیده بود نماز وروزه رابه جا می آورد .از هفده سالگی وارد سپاه شد.او همیشه معتقد به حلال وحرام بود وهمیشه تاکید زیادی بر این موارد داشت.همواره به امربه معروف ونهی منکر می پرداخت .ومسئاله حجاب برایش خیلی مهم بود واطرافیان را به حفظ حجاب سفارش میکرد .ازطرف سپاه به اهواز رفت دوماه در اهواز ماند وبعد به مرخصی آمد وباز دوباره به خرمشهر رفت و سه ماه بعد به مرخصی آمد و سه ماه  دیگر هم به آنجا رفت .وقتی برگشت این بار دیگر مادر طاقت دوری رضا را نداشت ومانع رفتن اوشد ولی رضا به مادرش میگفت مادر جان شما هم اگر به جبهه بیایید وببینید حتما”دوست دارید در آنجا بمانید.باز مادر اصرار داشت بر این که همه ی دارایهایم را برای جبهه می فرستم اما نرو.ولی فایده ای نداشت او ساک را نزد دوستانش پنهان کرد تا به جبهه ی کردستان برود  پدر ومادر او متوجه شدند وبالاخره  وقتی با اصرارهای رضا مواجه شدند رضایت دادند.بعد از خداحافظی  بافامیل وهمه به کردستان رفت .ودر منطقه ی کله قندی  در عملیات والفجر ۴ در حالی که مهمات ایران برای دفاع تمام شد به محاصره در آمدند وهمه به شهادت رسیدند. شهید عزیز مفقود الاثر بودند تا این که پیکر مطهرشان بعد از یازده سال به زادگاهشان رجعت نمود.

خوابی که شهید دیده بود وبرای مادرش تعریف کرده بود:مادر جان شبی سنگر درست می کردم همان جا خوابم برد تو خواب دیدم مردی با شال سبز سوار بر اسب سفیدی به طرفم آمد وکلیدی به دست من داد و رفت .ناگهان از خواب پریدم وخودم را در سنگری که ساخته بودم دیدم.

شهید بزرگوار همواره در کمک به دیگران وساختن مسجدو…پیش قدم بود .احترام ویژه ای برای پدر ومادر خود قائل بود ومورد توجه فامیل و همه بود.واخلاقش زبانزد فامیل  واطرافیان بود.گریه  امان مادر را بریده بود ومیگفت من با این که افتخار میکنم فرزندم را در راه خدا دادم.ولی قبول کنید دل تنگ اوهستم وهمیشه جای خالیش را احساس می کنم.

باشد که توانسته باشم گوشه ای از خاطرات شهید بزرگوار را زبان والدین گرامی اش به رشته تحریر در آورم.

گوشه ای از وصیت نامه شهید گرانقدر:

بنابر وظیفه ای که بر دوش دارم می توانم بگویم که ای عزیزان از فرمایشات امام به سادگی نگذریدوتنهاآنها را زینت بخش مطالب وگفته های خود نکنید البته کار خوبی است اما اصل انجام کارومسئله اصلی عمل به آنهاست.ان شاءالله اگر شهید شدم می خواهم که بر تابوتم یک جلد قرآن بگذارید تا مردم بدانند هدف من خدا و قرآن بوده نه چیز دیگر.

 

روحش شاد وروانش گرامی باد

 

گرد آورنده:فرشته خوبان     دبیر آموزش وپرورش ناحیه دو اصفهان