حجت الاسلام پورمهدی ــ در آغوش امام عصر(عج الله)

2015-05-21
29 بازدید

بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم میرزای قمی که از علمای بزرگ شیعه و دارای کرامات مختلف و کتاب قوانین الاصولش کتاب درسی حوزه های علمیه بوده است نقل می کند که: من با علامه بحرالعلوم به درس آقا باقر بهبهانی می رفتیم و با او درس ها را مباحثه می کردیم و غالبا من درس […]

poormahdi

بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم میرزای قمی که از علمای بزرگ شیعه و دارای کرامات مختلف و کتاب قوانین الاصولش کتاب درسی حوزه های علمیه بوده است نقل می کند که:
من با علامه بحرالعلوم به درس آقا باقر بهبهانی می رفتیم و با او درس ها را مباحثه می کردیم و غالبا من درس ها را برای سید بحرالعلوم توضیح می دادم. تا اینکه من به ایران آمدم٬ پس ازمدتی بین علما و دانشمندان شیعه سید بحرالعلوم به عظمت و علم معروف شد.من تعجب کردم ٬ با خود می گفتم او که این استعداد را نداشت٬ چطور به این عظمت رسید؟ تا آنکه موفق به زیارت عتبات عالیات عراق شدم.٬در نجف اشرف سید بحر العلوم را دیدم٬ در آن مجلس مسأله ای عنوان شد٬دیدم جدّاً او دریای موّاجی است که باید حقیقتاً او را بحرالعلوم (دریای علوم) نامید.روزی در خلوت از او سوال کردم:آقا ما که با هم بودیم٬ آن وقت ها شما این مرتبه از استعداد و علم را نداشتید٬ بلکه از من در درس ها استفاده می کردید٬حالا بحمدالله می بینم در علم ودانش فوق العاده اید.فرمود:میرزا ابوالقاسم٬ جواب سؤال شما از اسرار است٬ولی به تو می گویم٬ اما از تو تقاضا دارم٬که تا من زنده ام به کسی نگوئید.
متأسفانه به خاطر کمی معرفت مردم به امام عصر(ارواحنافداه) وتکذیب نمودن تشرفات از طرف عده ای٬ این خوبان و بزرگان ناچار می شدند تشرفات خود را بازگو ننمایند و همین امر باعث شده کمتر از آن حضرت یاد شود و بسیاری از ملاقات ها با آن بزرگوار در سینه ها مخفی بماند٬ لذا مرحوم میرزای قمی(ره)این شرط را پذیرفته ودرادامه می گوید:من قبول کردم٬ ابتدا اجمالا فرمود:چگونه این طور نباشد و حال آنکه حضرت ولیّ عصر(عج الله)
مرا شبی در مسجد کوفه به سینهٔ خود چسبانیده. گفتم: چگونه خدمت آن حضرت رسیدید؟ فرمود:شبی به مسجد کوفه رفته بودم٬ دیدم آقایم حضرت ولی عصر(ع)مشغول عبادت است٬ ایستادم و سلام کردم٬ جوابم را مرحمت فرمود و دستور دادند که پیش بروم.من مقداری جلو رفتم٬ ولی ادب کردم٬ زیاد جلو نرفتم فرمودند:جلوتر بیا٬ پس چند قدمی نزدیکتررفتم٬باز هم فرمودند٬جلوتر بیا ٬من نزدیک شدم تا آنکه آغوش مهر گشود و مرا در بغل گرفت٬به سینه مبارکش چسباند٬ در اینجا آنچه خدا خواست به این قلب و سینه سرازیر شود٬ سرازیر شد.