چو جام، خنده به لب، خون به دل

2015-04-07
51 بازدید

برای بیان ارزش زحمات دکتر ظریف و یارانش برای کلانِ حال و آیندۀ ایران، لزومی ندارد به دنبال کلمات بگردم. روشن است. همین مختصر تجربه و آشنائی ام به پیچیدگی احوالِ کلیِ این نوع نبرد چندجانبه، در این دنیای آشوب زده، کافی است بدانم که محور اهتمام او، دور کردن «غیر قابل جبران ها» از […]

farhangnews_120885-340422-1428293810

برای بیان ارزش زحمات دکتر ظریف و یارانش برای کلانِ حال و آیندۀ ایران، لزومی ندارد به دنبال کلمات بگردم. روشن است. همین مختصر تجربه و آشنائی ام به پیچیدگی احوالِ کلیِ این نوع نبرد چندجانبه، در این دنیای آشوب زده، کافی است بدانم که محور اهتمام او، دور کردن «غیر قابل جبران ها» از کلان آیندۀ کشور بود. چه هدف مقدسی. توان و طاقت و دانشی لازم بود که خدا به او داد. و البته «راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش».

تدارک و هدایت یک نبرد دیپلماتیک سنگین به او سپرده شد. این فرض یادمان نرود که: لابد دلیلی داشته که نظام این راه را برگزید و تجویز کرد و عنوان “نرمش قهرمانانه” مطرح شد. با چنین فرضی، دوستانی که حتی یک بار هم پشت میز چنین مذاکراتی با چنان دستور کاری،در مقابل چنان آرایشی از قدرت مادی و تشکیلاتی، قرار نداشته اند، نمی توانند حس کنند که – در عمل و نه در خطابه و تریبون آزاد – چه کار دشواری پیش رفته و چه راه سنگلاخی تا بدینجا هموار شده است:

خفته خبر ندارد، سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

این فقط در افسانه هاست که امیر ارسلان نامدار برای نجات فرخ لقا از سرزمین جادو، یک تنه راه می افتد و از پسِ همۀ حیله های قمر وزیر هم بر می آید. کمند می اندازد و وارد قلعه سنگباران می شود و فولاد زره دیو را می کشد. ریحانۀ جادو و الهاک دیو و مرجانه و سهیل هم کاری نمی توانند بکنند. و خلاصه، بی آنکه حتی آستین قبای آن نامدار هم پاره شود، همه را لت و پار می کند و دست در دست فرخ لقا به خانه باز می گردد.

اما، در صحنه واقعی جنگ که اوضاع این نیست و نباید چنین انتظاری از مدافعان و سربازان داشت. شانزده ماه مذاکرۀ نفس گیر در موضوعی پر تنش و پر طپش،مثل دویدن در مسیری که دو گروه متنفذ در این دنیای بهم ریخته آن را مین گذاری کرده باشند. یک دسته مراکزی که آرزوی قهر و قطع مذاکرات و درگیری های بعدی را داشتند، و یک دسته هم قدرت های خبیثی که سودای تسلیم ایران را در خیال می پختند. و تیم ایران با هدایت ظریف، این هردو آرزوی شوم را ناکام کرد. اما هنوز گردنه ها در پیش است. برای هر که ایران را دوست دارد، شرط مروت کمک کردن است، چه با حمایت، و چه با نقد علمی و سازنده برای هموارتر کردن راه دشوار آینده.

******

و اما چند روز به عقب بازگردم و یادی کنم از عصر ۱۱ فروردین که اخبار مستقیم از لوزان از طلاطم احوال و دشواری تصمیم ها حکایت می کرد. تا نیمه شب و تا ساعاتی از بامداد ۱۲ فروردین، به بیداری ظریف و تیم ایران بیدار ماندم، اما این کجا و آن کجا؟ من نشسته بر ساحل و آنان در میانۀ امواج. کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟ خیلی ها هم بیدار مانده بودند.

شبی بود و حالی خاص. سورۀ فتح می خواندم به سوی لوزان. و بعد، طاقت نیاوردم و هیجان و اضطراب و دعا را درهم آمیختم ، که حاصل آن مثنوی کوتاهی شد به دعا برای توفیق در خرد ورزی و سپاس از زحمات همه آنان، یادگاری از حس و حال آن شب و لحظاتی که کمتر پیش می آید. دلم می خواست همان نیمه شب برایشان بخوانم که “خدا قوت”ی باشد، و البته در گرماگرم یک نبرد تمام عیار نه کارشان اقتضا می کرد و نه حالشان. اما، برای خودم خواندمش تا بماند و نشانی باشد از آن احوال تاریخی برای چون منی که نگران آیندۀ کشورم هستم. در غربت که هستیم، این نگرانی بیشتر لمس می شود. نگرانی برای مادرم. ایران مادر ماست. یا حق. احمد جلالی، ۱۷ فروردین ۱۳۹۴، پاریس