اون روز بخاطر شورای معلمان مدرسه زودتر تعطیل شد واومدیم خونه طبق معمول درحیاط باز بود،رفتم تو و با صدای بلند گفتم سلام مامان،امروز زودتر تعطیل شدیم،عطر گلهای یاسی که با تابش خورشید اردیبهشت از داربست اویزون وباز شده بودن شوق جوونیمو دوچندان کرد،مقنعمو دراوردمو انداختم روی بند رخت، رفتم آبی به صورتم بزنم از […]
اون روز بخاطر شورای معلمان مدرسه زودتر تعطیل شد واومدیم خونه طبق معمول درحیاط باز بود،رفتم تو و با صدای بلند گفتم سلام مامان،امروز زودتر تعطیل شدیم،عطر گلهای یاسی که با تابش خورشید اردیبهشت از داربست اویزون وباز شده بودن شوق جوونیمو دوچندان کرد،مقنعمو دراوردمو انداختم روی بند رخت، رفتم آبی به صورتم بزنم از صابون ولیف و شونه پلاستیکی طوسی رنگی که لب حوض آفتاب میخورد فهمیدم مامان خوشگلم از حموم اومده .گفتم:مامان جونی عافیت باشه،شیر آبو بستمو دور از چشم مامان دست وصورتمو با چادر گلدارش که رو بند بود پاک کردم پریدم بالای ایوون،باد پرده تور سفید رنگ اتاقو میرقصوند وبوی هل و دارچین چای ایوونو پر کرده بود،یه سرک تو آشپزخونه کشیدم دمپختک غذای مورد علاقم روی چراغ علاءالدین داشت دم میکشید، برگشتم به سمت اتاق پرده رو زدم کنار انگار مامان خواب بود،وقت خواب قیلولش بود ساعت چهار صبح بیدار میشد،آروم رفتم واسه خودم یه چایی ریختمو وکنار طاقچه نشستم چه عطری داشت،کمی دراز کشیدم وتو رؤیاهای جوونیم غرق شدم،صدای اذان ظهر از گلدسته های مسجد بلند شد،به خودم اومدم دیدم مامان هنوز خوابه،عجیبه تو این ساعت همیشه سجادش پهنه وآماده نماز،صدااش کردم مامان،مامان گلم،مامان…..
حالا من روی سجادش نماز میخونمو با تسبیح قشنگش واسش صلوات میفرستم، توی چاییمم هل ودارچین میریزم تا مزه اون چاییای خوش عطرخاطرات ظهرایی رو که از مدرسه میومدم زنده کنه.
مادر ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من،
وقت روییدنم باران مهربانی بودی که سیرابم کند،
وقت پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد
وقت بیماری ام طبیبی بودی که دردم را می شناسد
و درمانم می کند
وقت اندرزم حکیم آگاه که به نرمی زنهارم دهد
وقت تعلیمم معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف
دانایی را درگوشم زمزمه میکند ..
قشنگ بود.ممنون
خیلی دلم برای مامان مهربونم تنگ شده
بسیار بسیار زیبا بود.
کاش قدر مادرامونو میدونستیم…کااااااش…اسم مادر که میاد آدم اشکش درمیاد…
اکثر فرزندان ، چه پسر چه دختر این عادت دست و صورت خشگ کردن را با چادر مادرشان دارند ، حتی اگر خودشان ازدواج کرده و دارای زندگی مستقلی باشند.من خودم هنوز این عادت را دارم و برخی از اوقات الکی دست و صورتم را خیس میکنم تا بهانه ای باشد برای اینکه با چادر مادر خشگ کنم و بار دیگر عطر آن را با تمام وجود حس نمایم .امیدوارم خداوند به تمام مادران سلامتی بدهد و هیچ کس داغدار مادر نشود.برای تمام مادران آرزوی سلامتی دارم و برای مادرانی که دستشان از این دنیای خاکی کوتاه است طلب غفران و رحمت الهی را خواهانم .
خیلی زیبا بود اشکمون در اومد
با تشکر از هدیه خانم.عالی بود
سلام ، واقعأ جالب واحساسی بود و من را به یاد دوران قدیم انداخت که از بازی فوتبال بر می گشتم و دست وصورت خود را می شستم و از چادر مادرم که روی بند لباس بود پاک می کردم و بعضی وقتها سر بزن گاه می رسید ویه کتک نوش جان می کردم.