از کامنت ها ، هدیه – شاید برای روز مادر

2015-04-07
81 بازدید

اون روز بخاطر شورای معلمان مدرسه زودتر تعطیل شد واومدیم خونه طبق معمول درحیاط باز بود،رفتم تو و با صدای بلند گفتم سلام مامان،امروز زودتر تعطیل شدیم،عطر گلهای یاسی که با تابش خورشید اردیبهشت از داربست اویزون وباز شده بودن شوق جوونیمو دوچندان کرد،مقنعمو دراوردمو انداختم روی بند رخت، رفتم آبی به صورتم بزنم از […]

images

اون روز بخاطر شورای معلمان مدرسه زودتر تعطیل شد واومدیم خونه طبق معمول درحیاط باز بود،رفتم تو و با صدای بلند گفتم سلام مامان،امروز زودتر تعطیل شدیم،عطر گلهای یاسی که با تابش خورشید اردیبهشت از داربست اویزون وباز شده بودن شوق جوونیمو دوچندان کرد،مقنعمو دراوردمو انداختم روی بند رخت، رفتم آبی به صورتم بزنم از صابون ولیف و شونه پلاستیکی طوسی رنگی که لب حوض آفتاب میخورد فهمیدم مامان خوشگلم از حموم اومده .گفتم:مامان جونی عافیت باشه،شیر آبو بستمو دور از چشم مامان دست وصورتمو با چادر گلدارش که رو بند بود پاک کردم پریدم بالای ایوون،باد پرده تور سفید رنگ اتاقو میرقصوند وبوی هل و دارچین چای ایوونو پر کرده بود،یه سرک تو آشپزخونه کشیدم دمپختک غذای مورد علاقم روی چراغ علاءالدین داشت دم میکشید، برگشتم به سمت اتاق پرده رو زدم کنار انگار مامان خواب بود،وقت خواب قیلولش بود ساعت چهار صبح بیدار میشد،آروم رفتم واسه خودم یه چایی ریختمو وکنار طاقچه نشستم چه عطری داشت،کمی دراز کشیدم وتو رؤیاهای جوونیم غرق شدم،صدای اذان ظهر از گلدسته های مسجد بلند شد،به خودم اومدم دیدم مامان هنوز خوابه،عجیبه تو این ساعت همیشه سجادش پهنه وآماده نماز،صدااش کردم مامان،مامان گلم،مامان…..
حالا من روی سجادش نماز میخونمو با تسبیح قشنگش واسش صلوات میفرستم، توی چاییمم هل ودارچین میریزم تا مزه اون چاییای خوش عطرخاطرات ظهرایی رو که از مدرسه میومدم زنده کنه.