احمدرضا ایراندوست – ماشین دارهای قدیم میمه

2015-03-17
109 بازدید

اواخر کار و فعالیت شورای قبل بود که به میمه رفتم ،به نیمه های خیابان مولوی که رسیدم ، متوجه شدم ، شهر ما نیز به چراغ راهنمایی و رانندگی مجهز شده است .در ابتدای امر از این کار زیاد خوشحال نشدم و با خودم گفتم ، شهر ما نیازهای مهمتری از چراغ راهنمایی و […]

th (1)

اواخر کار و فعالیت شورای قبل بود که به میمه رفتم ،به نیمه های خیابان مولوی که رسیدم ، متوجه شدم ، شهر ما نیز به چراغ راهنمایی و رانندگی مجهز شده است .در ابتدای امر از این کار زیاد خوشحال نشدم و با خودم گفتم ، شهر ما نیازهای مهمتری از چراغ راهنمایی و رانندگی داره ، آیا بهتر نبود متولیان امر و خصوصا شهرداری و شورای شهر اهم و فی الاهم میکردند و اولویت ها را در نظر میگرفتند.
محرم که اومد و خصوصا در دو روز تاسوعا و عاشورا میمه حسابی شلوغ شد ، دیدم که میمه هم به چراغ راهنمایی احتیاج داره ، الان جلوی هر خونه که بری لااقل دو یا سه ماشین پارک شده و اگه اینا تصمیم بگیرند همزمان با هم توی خیابونها و کوچه های میمه راه بیفتند ، چنان ترافیکی ایجاد میشه که با ترافیک اتوبان همت تو اوج شلوغی برابری میکنه .
اگر امروزاکثر قریب به اتفاق همشهریانمون اتومبیل دارند، دیر زمانی نیست که تعداد اتومبیلهای منطقه میمه به اندازه انگشتان دو دست نبود.چند نفری تو میمه بودند که ماشین داشتند ، اونم ماشینهایی از نوع جیپ ولیز ، مرحوم اکبر وطنخواه ، مرحوم بهمن وطنخواه ، فرهاد وطنخواه ، مرحوم سیف الله متقی ، مرحوم محمدعلی متقی تو میمه ماشین داشتند و مرحوم زرگری جوشقانی هم تو جوشقان قالی یک اتومبیل داشت .این ماشینها هم به نوعی تو دسته اتومبیلهای سواری بود و هم کار وانت را انجام میداد.مردم روستاها و آبادی های دور و اطراف میمه برای خرید و رفع نیازهای ضروری خود به میمه می اومدند، این آمد و رفت ها به نوعی تقسیم شده بود و هر کدامشان مسافران یک خطه را جابه جا میکردند، کار تو معادن منطقه میمه همه به صورت دستی و یدی انجام میگرفت که بیشترین کارگرانی که در این رسته مشغول به کار بودند از اطراف اردبیل و آذربایجان به میمه اومده بودند.نمونه ای از این کارگرها امام پور بود که در میمه ساکن گردید.این کارگرها نیازهایی داشتند که مرحوم بهمن وطن خواه اون ها را برآورده میکرد.آخر هفته ها هم این کارگرها را دسته جمعی به میمه می آورد تا با حمام رفتن تن و بدن خود را شسته و خستگی درکنند .مرحوم محمد علی متقی با جیپی که داشت و سالیان سال من فکر میکردم که شاعر شعر ماشین مشدی ممدعلی نه بوق داره نه صندلی را برای ممدعلی ما سروده است ، مسافران زیادآباد و ازان و وزوان را جابجا میکرد.مرحوم اکبر وطن خواه مسئول بردن و آوردن مرسولات پستی بود که بعد ها اتومبیل خود را عوض کرده و به راننده سپرد.مسافران حسن رباط و لایبید و لوشاب با اتومبیل جیپ مرحوم فرازمند که حسن رباطی بود جابجا میشدند و در صورت کمبود جیپهای میمه ای کمک حالش میشدند.مرحوم زرگری در ابتدای امر که مسافران خود را سوار میکرد ، کرایه آنها را میگرفت ، چون میدانست بعد از طی کردن مسافتی کوتاه ، ماشین خاموش شده و نیاز به هل دادن دارد ، اگر کرایه آنها را نگرفته باشد ، مسافران ماشین خاموش را به حال خود رها کرده به دنبال کار خود میروند، ولی با این حساب به خاطر کرایه ای که در ابتدا پرداخت کرده اند ، مجبور میشوند با راننده همکاری کرده و ماشین را هل بدهند.فرهاد وطن خواه نیز مسافران ونداده و وزوان و خسرو آباد را جابجا میکرد.مقابل مسجد جامع ایستگاه مسافران زرکان و ازان و زیادآباد بود ، مرحوم سیف الله متقی که نسبتا جیپ نو و تر و تمیز تری هم داشت ، بیشتر مسافران حسن رباط را جابجا کرده و گه گاهی نیز مردم تجره و پنداس و ورکان را به مقازه حاج رضا فیروز فر میبرد. در نیمروز جمعه کسانی که قصد داشتند به زیارت سیده صالحه خاتون بروند و توان پیاده روی را هم نداشتند به این ایستگاه آمده تا بلکه بتوانند در شب جمعه به زیارت بروند.کودکان و نوجوانان هم سن و سال من نیز همانجا کشیک میکشیدیم تا هنگامی که اتومبیلی بعد از مسافر گیری حرکت نمود ، به آن آویزان شده و خودمان را به سیده صالحه خاتون برسانیم .کل مسیر خاکی بود و با هر با سفر به ازان گرد و خاکی بود که بر سر و صورت و لباس مسافرین مینشست.بوی بنزینی که از باک این جیپ ها برمیخاست همراه با گرد و خاک به پا شده در جاده خاکی ، عطر دل انگیزی را ایجاد میکرد که همه ما عاشق این بوی بنزین بودیم .
اکثر اهالی میمه کشاورز و دامدار بودند ، آنهایی که تعداد گوسفند بیشتری داشتند در ایام تابستان به صحرا رفته و به اتفاق خانواده چند ماه را در صحرا به عنوان ییلاق میگذراندند.به هنگامی که خانواده ای قصد رفتن به ییلاق را داشتند ، تمام نیازها و مایحتاج اولیه خود را با جیپ کرده و عازم صحرای مورد نظر خود میشدند.در طول مدتی که این خانواده ها در ییلاق به سر میبردند ، تمام نیازها و خریدهایشان را همین راننده گان جیپ ها انجام میدادند.به یاد دارم به هنگام طفولیت در کنار خانواده پدر بزرگم به ییلاق رفته بودیم ، هر گاه از دور گرد و خاکی بلند میشد ، همه به آن سمت نگاه میکردند و میگفتند : قافله آمد .در فضای ایجاد شده بر اثر گرد و خاک ، شکل و شمایل ماشین جیپ نمایان میشد و زمانی که نزدیک میشد ، همه به جلو دویده و کسب خبر میکردند ، زیرا در این مدت از همه چیز و همه جا بیخبر بودند و همین جیپها تنها وسیله ای بودند که نیازها را برطرف کرده و اخبار و پیغام ها را میرساندند.فضای داخل این اتومبیلهای خاص در زمستانها کاملا سرد و در تابستانها فوق العاده گرم بود ، در تابستانها قسمتی از عقب ماشین را که چادر برزنت بود جمع کرده و به مدل کروکی تبدیل میکردند.هر راننده علاوه بر کلید و سوییچ ماشین که برای روشن و خاموش کردن در اختیار داشت ، میله ای فلزی ال شکلی را هم که به هندل معروف بود و با زور بازو چرخانده میشد برای روشن کردن ماشین در زمستانهای سرد در اختیار داشت .زور باطری ها ضعیف بود و نمیتوانست در زمستانهای سرد پروانه ماشین را به حرکت درآورد ، برای همین علت از هندل کمک میگرفتند.کوچه ها و معابر پر از دست انداز و ناهمواری بود و مسافر به هنگام عبور از این دست اندازها بارها بالا و پایین پریده و با هر بار بالا پریدن سرش به میله های زیر چادر برخورد میکرد.با همه این احوال حاضر بودیم ساعتها و روزها در همین اتومبیل های نا امن و خطرناک بنشینیم و تازه کیف هم بکنیم .کاری که این روزها کمتر کسی نسبت به آن رغبت نشان میدهد.ماشین چنان در ارکان جامعه نفوذ کرده که همه برای فرار از آن دنبال محل و مکانی هستند که ساعتی بدون ماشین را بگذرانند.شاید باز دوست داریم به همان عصر و دورانی برگردیم که در کل منطقه میمه تعداد ده عدد ماشین وجود نداشت .تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد .شاد زی مهر افزون خدانگهدار