احمدرضا ایراندوست – خاطراتمان را دوست داریم !

2015-03-01
61 بازدید

بارها به هنگام مصاحبه های جورواجوری که از فیلم سازان و کارگردانان، خواننده گان گرفته میشود، مصاحبه کننده در بین سوالاتش این را از هنرمند میپرسد ، کدام یک از کارهایتان را بیشتر دوست دارید؟ مصاحبه شونده هم در پاسخ میگوید : همه کارهایم به مانند فرزندانم هستند و نمیتوانم بین آنها فرقی بگذارم ، […]

۸

بارها به هنگام مصاحبه های جورواجوری که از فیلم سازان و کارگردانان، خواننده گان گرفته میشود، مصاحبه کننده در بین سوالاتش این را از هنرمند میپرسد ، کدام یک از کارهایتان را بیشتر دوست دارید؟ مصاحبه شونده هم در پاسخ میگوید : همه کارهایم به مانند فرزندانم هستند و نمیتوانم بین آنها فرقی بگذارم ، پس همه کارها و اثرهایم را دوست دارم .
در طول روز همشهریان متعددی با من تماس گرفته و از خاطرات کودکی و نوجوانی خودشان سخن میگویند ، خاطراتی که در زمان خودش ، اغلب برای همه ما ناخوشایند بوده ، آن زمانها اگر پول و پله حسابی در جیب نداشتیم ، طبعا به آن وضعیت راضی نبودیم ، اما اکنون که به دوران میانسالی رسیده ایم ، همان که با نداشتن پول ساخته ایم و روزگار نیز گذشته است ، اکنون به یکی از خاطراتمان تبدیل شده است .اگر در منزل حمام شخصی نداشتیم و مجبور بودیم بقچه به بغل به حمام عمومی برویم ، شاید برایمان سخت بود ، اما اینک با یادآوری همان روزهای نداشتن کیف میکنیم ، اگر زمانی مجبور بودیم ساعتها در سرما و گرما منتظر اتومبیل زهوار دررفته ای بمانیم تا ما را به مقصد برساند و از آن وضعیت گله مند بودیم ، امروزه روز به یکی از خاطرات فراموش نشدنی مان تبدیل شده است .اگر روزی معنی این بیت شعر را نمیدانستیم که شاعر میگوید : چوب معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را و از مدرسه و محیط سخت و رعب آور آن وحشت داشتیم امروزه با یادآوری آن دوران شیرین ، طعم تلخ ترکه های ناظم و مدیر برایمان شیرین تر از عسل میشود.تمام اینها حکایت از این دارد که انسان ذاتا ریشه خود را دوست دارد ، انسان بی ریشه ، هویت ندارد.اینها جزیی از هویت ما و فرهنگ ما و ریشه ما به حساب می آید .برخی از اوقات که به میمه میروم ، سعی میکنم سری به کوچه باغها و خصوصا چاه ملی بزنم ، در اکثر مواقع افراد دیگری را مشاهده میکنم که آنها نیز به مانند من در کوچه باغها میگردند .آنها نیز میخواهند نقبی به گذشته خود بزنند ، خاطررات خود را تجدید کنند .انسانها با یادآوری چنین خاطراتی انرژی میگیرند و با این ذخیره انرژی مثبت ، مدتها سرحال هستند.چند وقت قبل یکی از همشهریان عزیز را که اتفاقا هم سن و سال من نیز هست به اتفاق فرزندانش در یکی از کوچه باغهای نزدیک سرمزدآباد دیدم ، ایشان قدم به قدم با یادآوری خاطرات دوران کودکی خود برای فرزندانش خاطره تعریف میکرد و فرزندانی که بیان چنین خاطراتی برایشان تعجب آور بود ، هاج و واج مانده و چشم به دهان پدر دوخته بودند تا باز بگوید ، از دوران کودکی اش بگوید ، از نوجوانی و پرسه زدن در چنین محیطهایی بگوید.گه گاهی فرزندانش از خنده ریسه میرفتند و زمانی سکوت کرده منتظر ادامه خاطرات پدر میشدند.به اتفاق هم ساعتی در کوچه باغها قدم زدیم و به سمت زمینهای چاه ملی آمدیم .ایشان از شبی تعریف میکرد که به اتفاق پدر و مادرش برای کوبیدن خرمن آمده بودند و زمانی که کار به اتمام رسیده بود ، تصمیم گرفته بودند در کنار خرمن شب را به صبح برسانند ، بچه ها وقتی این موضوع را شنیدند که پدرشان زمانی بدون هیچ گونه وسایل استراحت و در تاریکی شب بر روی زمین سخت خوابیده ، متعجب بودند و دهها سوال در ذهنشان ایجاد شده بود.بابا تشک نداشتی ؟ موقع خواب پتو از کجا آوردی ؟ برای زیر سرت از چه استفاده کردی ؟ از تاریکی شب نمیترسیدی ؟ پدر نیز با حوصله جواب سوالات فرزندان خود را میداد، فرزندان با شنیدن چنین جوابهایی پدرشان را با قهرمانان فیلمهای هالیوودی مقایسه میکردند.
بارها برایم این سوال پیش آمده که چرا همیشه از گذشته خود خوشمان می آید ؟ اگر زمانی از نهیب ها و توپ و تشرهای پدرمان ناراحت میشدیم ، اکنون به آنها میبالیم .اگر روزی مجبور بودیم در کلاسهای مدرسه و در نیمکتهای چوبی ، چسبیده به هم ساعتها بنشینیم و اجازه هیچ اعتراضی هم نداشته باشیم ، اکنون با یادآوری آن روزها سرمست میشویم . برخی از اوقات که به موزه مردم شناسی میمه میروم ، الات و ادواتی را میبینم که زمانی ابزار کارمان بوده و در آن زمانها دوست نداشتیم که با چنین وسایلی کار کنیم ، ولی اکنون که این وسایل را در پشت ویترین موزه میبینیم ، آرزو میکنیم که باز بتوانیم به همان دوران برگردیم و برای مثال پشت چون خرمن کوبی بنشینیم ، روی واز بایستیم و در هوای سرد طناب های آن را کنترل کنیم .خیش گاوآهن را در دست گرفته و به دنبال دو راس الاغ نافرمان بدویم .بارها افرادی را مشاهده کرده ایم که بنا به مسائلی ترک دیار کرده و در جایی بسیار دورتر از موطن و زادگاه خود مستقر شده اند ، این دسته از افراد چون رشته های اتصال خود را با ریشه قطع کرده اند ، گوشه نشینی و انزوا را در پیش گرفته و کم کم دچار انواع و اقسام بیماری های روحی و روانی میشوند.خیلی از ایرانی هایی که به خارج از کشور رفته و در آنجا زندگی میکنند ، وقتی به دوران کهنسالی و پیری میرسند ، دیگر تاب و توان ادامه زندگی در غربت را نداشته و میخواهند با دل کندن از زندگی ،به اصل و ریشه خود برگردند.تعداد کمی از همشهریان خودمان نیز هستند که به کل میمه را فراموش کرده و در گوشه ای دیگر زندگی میکنند ، وقتی پای صحبت چنین افرادی بنشینیم ، متوجه میشویم که با توجه به وضعیت خوبی که از نظر موقعیت شغلی و اجتماعی و اقتصادی دارند ، ولی به دلیل قطع پیوند های خود با ریشه و زادگاه ، شاد نیستند . تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد .شاد زی مهر افزون خدانگهدار