احمدرضا ایراندوست – پلاس کهنه های دوست داشتنی

2015-02-23
316 بازدید

هر کس به طریقی در این دنیای وانفسا کسب روزی میکنند ، عده ای در پشت ویترین مغازه های گران قیمت در بهترین نقاط شهرها لم داده اند و تعدادی کارگر و پادو مجبور هستند فرامین آنها را مو به مو گوش کرده و اجرا کنند ، عده ای در بازارها و بازارچه ها مشغول […]

۸

هر کس به طریقی در این دنیای وانفسا کسب روزی میکنند ، عده ای در پشت ویترین مغازه های گران قیمت در بهترین نقاط شهرها لم داده اند و تعدادی کارگر و پادو مجبور هستند فرامین آنها را مو به مو گوش کرده و اجرا کنند ، عده ای در بازارها و بازارچه ها مشغول کسب و کار بوده و برخی نیز در تیمچه ها مشغول تجارت هستند.اما از قدیم الاایام عده ای نیز بوده اند که تمام سرمایه اندک خود را در کیسه ای نهاده و آن را بر پشت خود حمل کرده و هر روز در جایی بساطشان را میگستراندند.این نوع کسب و کار دوره گردی مختص به کشور ما نبوده بلکه عالم گیر بوده و در تمام نقاط دنیا افرادی بوده و هستند که رزق و روزی خود را از این راه به دست می آورند.
منصور یکی از این کسبه دوست داشتنی بود.منصور که کلیه سرمایه خود را بر پشت خود حمل میکرد مجبور بود با پای پیاده هر روزه از وزوان به سمت شهرها و روستاهای میمه حرکت کرده و به دست فروشی بپردازد.
عموما دستفروشان بعد از این که مقداری از جنس های خودشان را فروختند ، از حجم بارشان کاسته شده و به نوعی سبکتر میشود و راحت تر میتوانند حرکت کنند .اما کسب و کار منصور به گونه ای دیگر بود ، ایشان کفشها و دمپایی های پلاستیکی کهنه را خریده و در قبال آن اجناسی ارزان قیمت و دم دستی را به مشتریانش میداد ، و همین بود که ساعت به ساعت بر وزن اجناسی که بر پشت حمل میکرد افزوده میشد.
منصور صدایی خاص داشت و با صدای بلند در کوچه و پس کوچه های شهرها و روستاهایی که برای کسب و کار میرفت ، داد زده و میگفت : کفش کهنه ، دم پایی پاره میخریم ، عموما کودکان و نوجوانان سعی میکردند کفشهای مستعمل اهالی خانه را جمع کرده و در گوشه ای قرار داده تا این که به منصور عرضه کنند و در قبال آن مقداری آدامس و یا آبنبات بگیرند.بزرگترها هم با دادن اجناس پلاستیکی کهنه به منصور ، سنجاق قفلی ، قرقره نخ ، سوزن خیاطی و اجناسی از این دست میگرفتند.منصور رابطه خوبی با بچه هایی که قصد اذیتش را داشتند نداشت و با توپ و تشر مخصوص به خود آنها را از خود دور میکرد.برخی از اوقات نیز بر اثر عصبانیت دشنام های رکیکی بر زبان میراند .با همه این حال منصور دوره گرده و پلاس کهنه فروش بی آزاری بود که تمام مردم منطقه اورا میشناختند .منصور از اهالی وزوان بود و در میان سالی به طرز فجیعی به قتل رسید .گویا قاتل برای پیدا کردن اندوخته مالی او را به قتل رسانده بود .از سرنوشت قاتل هیچ اطلاعی ندارم ، اما گه گاه دلم برای آواز بلند منصور در کوچه پس کوچه های میمه تنگ میشود.
چینی بند زنی که در منطقه و خصوصا میمه به بست گری معروف بود نیز یکی از مشاغلی بود که توسط دوره گردها انجام میگرفت .از ورود ظرف و ظروف چینی به ایران و خصوصا به شهرها و روستاهای ایران مدت زمان زیادی نمیگذرد ، برای همین ، اجناسی از جنس چینی دارای ارج و قرب خاصی بودند ، اگر لوله قوری چینی بر اثر حرکتی شکسته میشد ، فورا قوری روانه سطل آشغال نمیشد .بلکه صبر میکردند تا گذر چینی بند زن به محله آنها بیفتد .مردی از اهالی قاسم آباد و یا خسرو آباد به حرفه چینی بند زنی اشتغال داشت و هر از گاهی به میمه می امد و در کوچه ای بساط خود را پهن کرده ، مشغول چسباندن ظروف چینی میشد .از سفیده تخم مرغ و مقداری آرد چسبی برای کار خود تهیه کرده و سپس دو طرف ظروف شکسته را به هم چسبانده و با نوارهایی از جنس حلبی آنها را به هم وصل میکرد ، برای نوک لوله قوری شکسته ، لوله ای از جنس حلبی میساخت که تا سالیان سال بر روی لوله قوری نصب شده بود ، برخی اوقات به مانند ارتودنسی که این روزها دندانپزشکان برای تنظیم و ردیف کردن دندان کودکان استفاده میکنند ، چهار طرف قوری را به صورت مرتب و منظم نواربندی کرده و سر و تهاین نوارها را که از جنس حلب بود به وسیله سیم و مفتول سیمی به سر و ته قوری میبست .بشقاب ها و دیس ها و کاسه های بزرگ چینی نیز از جمله ظروفی بود که بعد از شکسته شدن دور انداخته نمیشد و منتظر میماندند تا چینی بند زن به محله آمده و آنها را بند بزند.برای کودکانی که دور و بر و دم دست اوستا چینی بند زن بودند سوتهایی را از جنس حلبی ساخته و به آنها تحویل میداد.چنان در ساخت سوت مهارت داشت که در کمترین زمان با دم باریکی که در دست خود داشت حلبی های نرم را به صورت لوله در آورده که با فوت کردن صدای سوت از آن خارج میگشت .ته کوچه منزل پدری من که در ابتدای کوچه بالا قرار داشت ، محلی بود اوفتوری که یکی از جایگاههای ثابت اوستا بست گر بود.اهالی محل اجناس شکسته را به همین کوچه آورده و تحویل اوستا میدادند.خدا بیامرز بسیار قانع بود و دستمزدی در حد یک ریال و دو ریال از مردم میگرفت .کوچه پس کوچه های میمه این روزها دلتنگ اوستا بست گر میباشد.
کسبه غریبه که در فصول مختلف سال به میمه آمده و اجناس خود را میفروختند زیاد بودند اما منصور و چینی بند زن جزو کسبه ثابت دوره گرد بودند که اینک هر دو دستشان از این دنیای خاکی کوتاه است .رجب سده ای و رضا پوستی نیز از جمله کسانی بودند که اصالتی خمینی شهری داشته و برای خرید پوست و روده گوسفند به میمه آمده و در این شهر ساکن شده بودند.رجب سده ای با موتور گازی خود به اکثر شهر ها و روستاها رفته و پوستها و روده ها را از منازل مردم جمع آوری کرده و در میمه دپو میکرد.رضا پوستی نیز در محله ما ساکن بود و سالیان سال مستاجر متولی مسجد علی بود.رضا پوستی به اتفاق پس خود که اکبر نام داشت پوست و روده گوسفندهای منطقه را جمع آوری کرده و به سده صادر میکرد.رضا پوستی هیکلی درشت داشت و با لهجه غلیظ خمینی شهری صحبت میکرد همیشه گیوه پوشیده و جیبهای کتش حاوی مقدار زیادی سکه های پول رایج از یک ریالی تا دو تومانی بود .در موقع خرید پوست برای چانه زنی از این پولهای خرد استفاده کرده و تا آنجا که امکان داشت سعی میکرد پوست را ارزانتر بخرد.رضا با رجب سده ای که همشهری خودش بود روابط تیره ای داشتند .اینها نیز جزیی از هویت آن زمانهای شهرمان بودند برای همه آنها طلب مغفرت میکنم .تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد. شاد زی مهر افزون خدا نگهدار.