عبدالرضا شیبانی – طنزی برای خداحافظی طنز وزوانی

2015-01-20
304 بازدید

و به قول فروغ فرخزاد : … و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید … یکی از این چیزهای خوب “وبلاگ طنز وزوانی ” بود . دیروز نوشته است که برای همیشه خواهد رفت چون ظرفیت طنز وجود ندارد . در زمینه ی رفتن طنز وزوانی خیلی حرف دارم . نمیدانم […]

ادیت

و به قول فروغ فرخزاد : … و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید … یکی از این چیزهای خوب “وبلاگ طنز وزوانی ” بود . دیروز نوشته است که برای همیشه خواهد رفت چون ظرفیت طنز وجود ندارد .

طنز

در زمینه ی رفتن طنز وزوانی خیلی حرف دارم . نمیدانم از اینکه ما را گرفتار خود کرد و ناگهان خداحافظی کرد بگویم :

دل از من برد و روی از من نهان کرد

 خدا را با که این بازی توان کرد ؟

یا در حسرت دیر بدست آوردن این طناز وزوانی دل مویه کنم که ؛

ای دیر بدست آمده بس زود برفتی

 آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

 

طنز۲

به لوگوی وبلاگت نگاه می کنم . ابتکار زده ای ! فقط چشمهایت پیداست . آری … چشم!! همه ی کارها را چشم دست آدم می دهد ” که هر چه دیده بیند دل کند یاد ” بابا طاهر عریان چی گفته است! ما هم که پوشیده ایم و طاهر ، همین طوریم ! کاربری هم نوشته بود :  از چشمهایش معلوم است وبلاگ خوبی است . آن کاربر  از ” چشم شناخت ” های معاصر است . ولی مرا به یاد غزل ” به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم ” انداخت . فقط جای مژگان را با چشمان عوض کردم . خوب هم نیست اول صبحی اینقدر اسم دختر در پست ما باشد .: ” فروغ ، فرخ ، مژگان ” گرچه علم الهدی امام جمعه ی مشهد می گوید ولی احمدی نژاد که نمرده است. باز هم بگم بگم راه می اندازد ، عکس زن مردم را نشان می دهد و ما هی باید قسم بخوریم که دست معلم کلاس اولم را بوسیدم و ربطی به مادر روانشاد هوگو چاوز نداشت . و باز هم یاد رفتنت افتادم : قطار می رود … تو می روی … تمام ایستگاه می رود … و من چقدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام …

طنز۳

گفتی جرمت انتقاد از سایت شهرداری بوده است . جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد . پست ” فراخوان درج اطلاعات فارغ التحصیلان شهر وزوان ”  که تازه بدون شرح هم گذاشته بودی اش . قبل از تولد تو من این پست را خوانده بودم واقعا گمان کردم طنز است فکر کردم ” طنز وزوانی”  فرزند پیش رس دارد .  شش ماهه به دنیا آمده است . باور کنید من در این طنز پنداری بیگناه بودم . ادبیاتش مثل طنز بود . تو هم بیگناهی درست مثل من و چقدر من و تو بیگناهیم ” بیا سوته دلان گرد هم آییم ” . برای اثبات بیگناهی نیاز به چهار شاهد عادل داریم . یعنی در شهرستان قریب الوقوع میمه چهار شاهد عادل پیدا نمی شود ؟  البته می دانید که در میان گناهکاران ، بیگناهی جرم کمی نیست . تو که آمدی خیلی چیزها را یادمان دادی افسوس که ما مرده پرستیم و حالا که رفته ای از خوبیهایت می گوییم .

 

۵

تو یادمان دادی خیلی ها طنز می نویسند و فقط عنوان طنز را ندارند . تو رویشان را برچیدی و طنز بقول خودشان ” بیمارگونه ” نوشتند . حساب نکردند در این سردی هوا که اقلیم یک شدن با چند بخاری گازی هم  افاقه نمی کند چطور باید طنزهایشان را برگزار کنیم و کجای کجایمان بگذاریم و یخ نکنیم .  حرف هم بزنیم آدرس های احمدی نژادی می دهند که ما می دانیم کجایتان

ژاژ خاید ، ظرافت انگارد

هرزه گوید ، لطیفه پندارد

…  کوتاه سخن … تو زود رفتی می شود در اعلامیه ی درگذشتت بنویسیم ” نابهنگام ” تا آقای قرائتی در درسهایی از قرآن اعتراض کند که “هنگام”  را خدا تعیین می کند نه صبح میمه  . به دو بیت شعر روی سنگ مزار بسنده می کنم . سالها پیش در دبیرستان مدرس وزوان کلاس داشتم . بچه ها می دانستند شعر هم می گویم . روزی به محض ورود به کلاس دانش آموزی که تازه پدرش ماک سنگی خریده بود جلو آمد و فارسی را با لهجه ی شیرین وزوانی در هم آمیخت و گفت : آقا برای گل پخش کن ماشین پدرم ، دو بیت شعر بگویید !! ز آب خرد ماهی خرد خیزد .  اگر این روزها بود به انجمن شعر سعدی وزوان که فراشهری است و گاهگاهی در میمه هم برگزار می شود احاله اش می دادم . بگذریم

چرا ای طنز وزوان زود رفتی ؟

مرا آتش زدی چون دود رفتی

ز هجرت  صبح میمه بیقرار است

چرا ای سایت طنزآلود رفتی ؟