کمیل باقرزاده در صفحه شخصی خود در پلاس نوشت: آخرین بار، همین دو هفته پیش بود که موقع خداحافظی بغلش کردم.. خواستم بهش بگم جهاد چقدر نوربالا میزنی.. چقدر بوی شهادت میدی.. اما بغض گلوم رو گرفت.. فقط گفتم تو رو خدا مراقب خودت باش.. خنده ای کرد که برق دندانهای سفید و خوشگلش […]
کمیل باقرزاده در صفحه شخصی خود در پلاس نوشت:
آخرین بار، همین دو هفته پیش بود که موقع خداحافظی بغلش کردم.. خواستم بهش بگم جهاد چقدر نوربالا میزنی.. چقدر بوی شهادت میدی.. اما بغض گلوم رو گرفت.. فقط گفتم تو رو خدا مراقب خودت باش.. خنده ای کرد که برق دندانهای سفید و خوشگلش هنوز توی ذهنمه.. گفت إن شاء الله زود همدیگرو می بینیم.. و جهاد رفت و فقط آه حسرت برای من باقی ماند..
در میان حاضران در سالن، جوان خوشسیمایی بود که ارتباط عمیقی با حاجقاسم داشت و در طول مراسم درست پشت سر سردار ایستاده بود و گاهی بوسهای بر شانه او میزد و هر چند دقیقه یکبار هم در گوشی باهم حرف میزدند و حاج قاسم گهگداری او را در کنار خود میایستاند و به برخی فرماندهان هم معرفیاش میکرد. هر کس او را نمی شناخت، با معرفی سردار، لبخندی بر لبانش مینشست و پسر جوان را بغل میکرد و میبوسید…
او «جهاد عماد مغنیه» فرزند سردار بیبدیل حزبالله، شهید عماد مغنیه(حاج رضوان) بود. ارتباط جهاد با حاج قاسم چیزی فراتر از رابطه یک پسر با دوست پدرش بود و هرکس نمیدانست گمان میکرد «جهاد» پسر فرمانده است.»( سال ۹۲ تهران – مراسم مادر سردار سلیمانی )
خدایش بیامرزاد
شادی روح این شهیدعزیزصلوات
خدا به رزمندگان حزب الله توفیق و نصرت عنابت کند.
خدا ایشان و پدر بزرگوارشان را مورد رحمت خودش قرار دهد.