احمدرضا ایراندوست – شب های بلند پاییزی میمه

2014-12-09
453 بازدید

سال در زندگی مردم شهرها و روستاهایی که بیشتر بر پایه کشاورزی و دامداری بنا گردیده ، به دو قسمت تقسیم میشد، نیمه اول سال ، موسم کار و تلاش شبانه روزی در مزارع و رسیدگی به کارهای کشاورزی و نیمه دوم سال که با شروع فصل سرما آغاز میشود، وقت استراحت و مسافرتهای زیارتی […]

th (1)

سال در زندگی مردم شهرها و روستاهایی که بیشتر بر پایه کشاورزی و دامداری بنا گردیده ، به دو قسمت تقسیم میشد، نیمه اول سال ، موسم کار و تلاش شبانه روزی در مزارع و رسیدگی به کارهای کشاورزی و نیمه دوم سال که با شروع فصل سرما آغاز میشود، وقت استراحت و مسافرتهای زیارتی و شب نشینی های طولانی در زیر کرسی های داغ هیزمی .با فرا رسیدن فصل پاییز شبها طولانی و روزها کوتاهتر میشود.به طوری که در محاورات روزانه به وقت کافی نداشتن در روزهای کوتاه پاییزی بارها و بارها اشاره شده است. در اکثر منازل ماها تصاویری از پدران و مادرانمان دیده میشد که در ایام پاییز و زمستان به صورت دسته جمعی به پابوس امام رضا میرفتند و دست آخر نیز در عکاسخانه های دور و بر حرم و در کنار پرده های نقاشی شده عکس یادگاری میگرفتند و سالیان سال آن را در روی طاقچه اتاقشان میگذاشتند.این نوع مسافرتها باعث میشد که افراد همسفر در بقیه اوقات سال نیز به یاد همان مسافرت زیارتی خودشان به شب نشینی خانوادگی بروند و بارها و بارها از خاطرات مسافرتشان برای یکدیگر خاطره تعریف کنند و هیچ گاه نیز از تکرار آن خسته نگردند.در زمان کودکی و نوجوانی ما ، سرگرمی خاصی که بچه ها بتوانند شبهای بلند را به صبح برسانند وجود نداشت .شام خانواده ها به هنگام تاریک شدن هوا صرف میشد و دیگر اهل خانواده کاری نداشتند، این بود که بیشتر اوقات به شب نشینی میرفتند.این شب نشینی ها از محیط خانوادگی و فامیلی شروع میشد و سپس به همسایگان رسیده و بعد از آن نوبت به دوستان و رفقایی میرسید که در درجات بعد قرار داشتند.زن و شوهر بعد از این که سفره شامشان را برمیچیدند به یکباره تصمیم میگرفتند که باقیمانده این شب بلند سال را در جوار دیگران بگذرانند.این بود که بعد از مشورتی کوتاه مقصد خود را تعیین کرده و بدون ان که صاحب خانه را در جریان قرار دهند عازم آنجا میشدند.هیچ برنامه ریزی قبلی و امادگی ذهنی و مادی و معنوی در کار نبود و اکثر مردم نیز با این شیوه شب نشینی آشنا بودند.اگر به جایی که قرار بود برای شب نشینی بروند و میدانستند که در آن خانواده نیز افرادی هم سن و سال فرزندانشان هستند ، کل خانواده در کمترین زمان ممکن حرکت کرده و به صورت پیاده و دسته جمعی کوچه های تاریک میمه را طی میکردند تا به منزل میزبان میرسیدند.چون اکثر منازل میمه در آن زمانها بزرگ و وسیع بود ، مهمانان از همان دم درب اصلی با صدای بلند یا الله یا الله میگفتند و به سمت ساختمان خانه حرکت میکردند .صاحب خانه نیز که با این نوع شب نشینی ها آشنا بود با خوش آمدگویی مهمانان را به داخل دعوت میکرد.همه افراد که شامل میهمان و میزبان میشدند بر دور کرسی و چسبیده به هم نشسته و به دور از هر گونه تجمل و توقع و با یک پذیرایی کاملا ساده ، شب نشینی خودشان را آغاز میکردند.کوچکتر ها نیز در قسمت پایین کرسی که به چاله کرسی معروف بود ، مشغول به بازی های دوستانه و خودمانی آن دورها میشدند و چه بسا که بر اثر طولانی شدن شب نشینی بزرگترها به خواب عمیقی فرو رفته و دست آخر پدر و مادر ها آنها را از خواب ناز بیدار کرده و به سمت منزل خود برمیگشتند.اولین پذیرایی میزبان در این گونه شب نشینی ها با چای شروع میشد ، مدتی که صحبتها بین طرفین گل میکرد و از هر طرف حرفی به میان می آمد، شب چره ها نیز یکایک بر روی مجمعه ها چیده میشد.اگر اوایل پاییز بود مقداری از انگورهایی را که برای خشگ شدن به صورت بند آویزان کرده بودند بریده و برای پذیرایی می آوردند .اگر هم دیگر از آبدار بودن گذشته بود که همان کشمش خشگ شده یکی از شب چره ها بود .سنجد و تخمه آفتابگردانی که توسط خانمها بو داده میشد نیز مکمل مواد پذیرایی بود.در برخی از اوقات نیز هندوانه یا خربزه ای را که در جای خنک و بر روی مقداری کاه گذاشته بودند تا در شب چله استفاده نمایند ، برای این گونه شب نشینی ها می آوردند.هیچ کس به در و دیوار و دکوراسیون و نوع پرده و مبلمان دیگری کاری نداشت .اصلا چشم و هم چشمی در کار نبود زیرا همه یکسان بودند و وضع ظاهری و باطنی زندگی ها به مانند یکدیگر بود و کسی نمیتوانست نسبت به دیگری فخر فروشی نماید.چه خواستگاری هایی که در این گونه شب نشینی ها انجام نمیگرفت و چه عهد و پیمانهایی که با هم بسته نمیشد.بارها و بارها والدین در این گونه شب نشینی ها فرزندان خودشان را که هنوز به سن ازدواج نرسیده بودند برای هم نشان میکردند و سر حرف خودشان نیز می ایستادند.مردها بیشتر به صحبتهای مردانه میپرداختند و زنها نیز با کمی آرامتر صحبت کردن حرفهای زنانه خودشان را رد و بدل میکردند و هر حرفی را که صلاح میدانستند که همه میتوانند آن را گوش کنند با صدای بلند تری بیان میکردند.خنده ها و قهقهه هایی که در این شب ها از افراد شنیده میشد از اعماق قلبشان سرچشمه میگرفت و کسی که خنده میکرد واقعا از ته قلب میخندید و از خنده های تصنعی و ظاهری و نیشخند خبری نبود.در این نوع شب نشینی ها خانمهای خانه برای پذیرایی از مهمانانشان معذوریتی نداشتند و همه چیز دور و بر خودشان بود و مجبور نبودند برای بردن و آوردن هر چیزی اتاق را ترک کنند.بساط سماور همان بغل کرسی چیده شده بود، و استکانها با گرداندن آبی به دورشان در همان پای سماور شسته و استریل میشد.پارچ مسی آب و یا کوزه نیز دم دست بود و همه با یک لیوان گلویشان را تازه میکردند و کسی لیوان و استکان مخصوص به خود را نداشت.اهل خانواده هیچ حرفی را از یکدیگر پنهان نمیکردند و همه اهل خانواده در ارتباط با موضوعی نظر خود را بیان میکردند.اگر تکنولوژی باعث پیشرفت و تسریع در بسیاری از کارها شده ، اخلاقیات و معنویات جامعه را نیز با خود برده است .کانون زندگی ها به مانند همان کرسی آتشی گرم گرم بود.همه دستشان در یک کاسه و یک سفره بود، اما امروزه کمتر اتفاق می افتد اهل خانواده ای دور هم غذایشان را بخورند ، زیرا یک نفر زود از سر کار برمیگردد و دیگری دیرتر و شاید یکی دیگری به هنگام تعطیلی کار دیگرات ، شروع به کار کند.این است که هارمونی غذا خوردن در سر یک سفره و در یک وعده از بین رفته و دچار تغییر شده است .آن زمانها بیماری و ناخوشی هم کمتر بود و به مانند این روزها که اکثر مردم گرفتار دوا و دکتر هستند ، زندگی ها سالم و بی غل و غش بود.امروزه جیب و کیف افراد محلی شده برای انبار کردن انواع و اقسام داروها در حالی که جیب مردم در آن زمانها پر از کشمش و سنجد و تخمه و مغز بادام بود.همه در یک اتاق میخوابیدند و هر کس تخت و اتاق جداگانه ای نداشت .الان مانده ام که این روزها بهتر است و یا آن زمانی که در قسمت پایین کرسی بدون بالش و تشک میخوابیدیم و در خوابمان هزاران فرشته را به خواب میدیدیم .امروزه گرچه جای خوابمان گرم و نرم و راحت است اما خوابمان خواب نیست.

9

عکس توضیح دارد ( ۱ )

چند سال قبل در فصل زمستان به اتفاق آقای شیبانی و مهندس ساربان به مراوند رفتیم و لحظاتی در زیر کرسی یکی از اهالی مراوند نشستیم .به یاد دوران کودکی و نوجوانی خودم افتادم ولی چه فایده که دیگر چنین چیزی محال است.تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد.

۱ – آخرین روز پاییز ۹۰ باتفاق آقای احمدجو بخشدار وقت و آقای ساربان به مراوند و چغاده و ابیانه رفتیم . تصویر ، خانه ی حاج ابراهیم را نشان می دهد . حاج ابراهیم بانی نفر اول از سمت چپ  و حاج محمد بانی نفر دوم از سمت راست ، تازه واردین به مراوند را به گرمی می پذیرفتند . این دو برادر در خرداد سال جاری و به فاصله ی ۳ روز به رحمت حق پیوستند . روحشان قرین رحمت حق باد .