احمدرضا ایراندوست – آخرین قسمت چگونه تعزیه خوان شدم ؟

2014-11-24
180 بازدید

مرحوم ملا عباسعلی شهیدی در حال خواندن قرآن در آرامستان میمه روز بعد که به اتاق تعزیه رفتم ، متوجه شدم جو طوری نیست که بتوانم گلایه ای نسبت به نخواندنم در روز قبل را بروز بدهم .گفتم بهترین کار این است که فعلا وردست مرحوم ملاعباسعلی باشم تا ببینمیم چه پیش می آید.کل محرم […]

38مرحوم ملا عباسعلی شهیدی در حال خواندن قرآن در آرامستان میمه

روز بعد که به اتاق تعزیه رفتم ، متوجه شدم جو طوری نیست که بتوانم گلایه ای نسبت به نخواندنم در روز قبل را بروز بدهم .گفتم بهترین کار این است که فعلا وردست مرحوم ملاعباسعلی باشم تا ببینمیم چه پیش می آید.کل محرم ان سال ا به مانند کودکانی که قبل از سن مدرسه رفتن به صورت مستمع آزاد به مدرسه میرفتند ، من هم مستمع آزاد تعزیه بودم .تنها امتیازی که توانستم در محرم آن سال برای خودم کسب نمایم به هنگام برگزاری تعزیه روز عاشورا بود که به همراه بقیه کاروان بر روی سقف اتومبیلهای تزیین شده نشستم و از روی بلندی نظاره گر بودم .دیگر این که چون در جریان تعزیه بودم به هنگامی که مرحوم ملاغلامحسین خردمند نقش جعفر جنی را اجرا میکرد احتیاج به افرادی داشت که با انداختن توری های پارچه ای بر سرشان و شمشیر به دست به عنوان لشگر جنی حاضر میشدند.در آن سال توانستم در ردیف جلو ایستاده و یکی از بهترین شمشیرها را نیز برداشته بودم.چون مجلس تعزیه روز عاشورا عملا از ساعت ده صبح شروع شده و تا حدود چهار یا پنج عصر ادامه دارد، تعزیه خوانها ناهارشان را بعد از خاتمه مجلس در منزل مرحوم حاج محمد کاشی پز میخورند.وقتی مراسم عاشورا به اتمام رسید و تعزیه خوانها با حضور در منزل مرحوم حاج آقا اکبریان لباسهایشان را تعویض کردند و آخرین چایی را در آنجا خوردند و از هم حلالیت طلبیده و خداحافظی میکردند، مرحوم حاج آقا اکبریان را دیدم که در ورودی درب منزلشان ایستاده و به مانند ابر بهاری گریه میکرد و از بزرگان تعزیه خوانی تشکر میکرد و از این که اگر خدای ناکرده نتوانسته در طول این مدت میزبان خوبی باشد عذرخواهی میکرد.من هم با اندوهی که تمام وجودم را فرا گرفته و از این که محرم زود به پایان رسیده بود ، ناراحت بودم .هنوز به خیابان صلی نرسیده بودم که صدای مرحوم آقاصدر خردمند که عبایشان را بر روی سرشان کشیده بودند ، توجه من را جلب کرد.نزدیک تر رفتم .ایشان گفتند: کجا میروی ؟ گفتم به منزلمان ، ایشان سپس گفتند مگر ناهار خورده ای ؟ گفتم خیر ، دست من را گرفتند و به همراه خودشان سوار یکی از تومبیلهایی که از قبل از طرف خانواده برادران کاشی پز برای بردن تعزیه خوانها آمده بود ، کردند.من هیچ اطلاعی نداشتم که قرار است کجا برویم .و هیچ اطلاعی از سفره ناهار در آن هنگام از روز نداشتم .وارد منزل حاج محمد کاشی پز شدیم و همگی بر سر یک سفره ای که در یکی از اتاقها گسترده شده بود نشستیم .رسم سفره هایی که آبگوشت در آن تناول میشود این است که ابتدا کاسه آبگوشت را برای مهمانان می آورند و بعد از آن بشقابی که در آن مقداری گوشت وجود دارد را به جلوی مدعویین میگذارند.وقتی میزبانکاسه های آبگوشت را تعارف میکرد، دیدم اکثرا آن را رد کرده و به بغل دستی حواله میدهند.تک و توکی از افراد آن را برمیداشتند و چون من هم برای بار اول بود که به چنین مکانی رفته بودم ، کاسه آبگوشت را برداشتم .در همان هنگام بشقاب های گوشت رسید و میزبان محتوای هر دو بشقاب را یکی کرده و در جلوی مهمانان میگذارد.از آن سال تا کنون نیز این رسم دو بشقابی را فرا گرفته ام که به موقع اجرا میکنم .ناهار تناول گردید، دعا خوانده شد ، تعزیه خوانها از یکدیگر عذرخواهی کردند .پول امامی که در لحظه شهادت امام در تعزیه جمع آوری گردیده بود به عنوان تبرک بین گروه تقسیم گردید که به هر کس دو یا سه سکه میرسید .سال اول پنج ریال ول امام گرفتم که هنوز این پول را ر نزد خودم نگه داشته ام .از آنجا بیرون آمده و راهی منزل شدم ، در طول راه با خودم می اندیشیدم که آیا این همه کاری که من کردم و تعزیه ای نخواندم ، آنقدر ارزش داشت که درس و مدرسه را تعطیل کنم ؟ حالا اگر دوستانم از من سوال کنند که نقش تو در این تعزیه ها چه بود ؟ چه جوابی بدهم ؟ به والدینم چه بگویم ؟ اگر پرسیدند چرا در طول این مدت نخواندی ؟ این افکار تمام وجودم را فرا گرفته بود.اما در ته دلم خوشحال بودم که توانسته بودم تا اینجای کار پیش بروم .از همان روز لحظه شماری من برای فرا رسیدن محرم بعد شروع شد .در روز اول محرم تصمیم گرفتم که یک راست به منزل مرحوم حاج آقا اکبریان بروم ،به مانند افرادی که تازه گواهینامه رانندگی خودشان را گرفته اند و مدام دور و بر پلیس های راهنمایی و رانندگی میچرخند تا بلکه پلیس از آنها گواهینامه بخواهد و هیچ گاه این اتفاق نیز نمی افتد .دوست داشتم شیخ بلال از ورود من جلوگیری کند که این اتفاق نیفتاد.قبل از این که بقیه اعضا تشریف بیاورند چندین سوزن را نخ کرده و آماده به کار گذاشتم .وقتی گروه تکمیل گردید ، دیدند که من ول کن ماجرا نیستم و باز سر و کله ام پیدا شده ، با اشاره مرحوم خردمند به مرحوم صابری نسخه ای را به من دادند و بنا بر قانونشان گفتند : بلند بخوان از خواندم نتوانستند ایرادی بگیرند و رسما وارد جرگه تعزیه خوانی شدم .چند سالی نسخه های ریز و کم حجم را خواندم تا این که مرحوم صابری به آقای بهروز حیدری گفت : سن تو دیگر اقتضا نمیکند که نسخه سکینه را بخوانی ؟ و نسخه را امسال به ایراندوست میدهیم .چقدر از این ارتقا درجه خوشحال بودم و بهروز ناراحت .ایشان با ناراحتی آنجا را ترک کرده و رفت که دیگر هم نیامد.چندین و چند سال اجرای این گونه نسخه ها را بر عهده داشتم تا خودم به سرنوشت آقای حیدری مبتلا گشتم .اکنون در وضعیتی بودم که برای نسخه های بچه گانه بزرگ بودم و برای نسخه های بزرگسال نیز کوچک .این رویه ادامه داشت تا مرحوم ملا احمدآقا مختاری به رحمت خدا پیوستند.یک سال برادر زاده ایشان آقا رضا مختاری به جای عمویشان خواندند و سال بعد دیگر نیامدند و من جایگزین ایشان گردیدم .به قول تعزیه خوانها هر کس آبگوشت منزل برادران کاشی پز را بخورد دیگر ول کن ماجرا نیست .بعد از فوت مرحوم خردمند ، مرحوم زاهدی ، مرحوم حیدرآقا مقصودی ، مرحوم ملا غلامعلی معینیان ، مرحوم ملا احمد آقا مختاری ، مرحوم ملا غلامحسین عمرانی ، مرحوم آقا حسین خردمند ، مرحوم ملا عباسعلی و دیگر درگذشته گان روال و قانون ارث و میراثی اندکی تغییر یافت و افراد جدیدی وارد گروه گردیدند که اکنون نیز ادامه دارد.امسال چهلمین سالی بود که افتخار حضور در این جمع را داشتم که امیدوارم مورد قبول حضرت حق قرار بگیرد.در طول این سالها افرادی بوده اند که برای یک سال و یا دو سال حضور داشته و سپس برای همیشه رفته اند اما افرادی نیز چون من بوده اند که سالیان سال است که حضوری فعال دارند.در پایان برای کلیه اموات و درگذشته گان این جمع طلب مغفرت را دارم و امیدوارم که با شهدای صحرای کربلا محشور گردند.آمین .تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد.