احمدرضا ایراندوست – خانواده ای که در سال ۱۲۹۰ به میمه آمدند

2014-11-25
196 بازدید

میرزا حسن خان مبصر الممالک نایب الحکومه کاشان بود ، در پی بیماری همسرش دست به دامان اطبا و پزشکان بیساری گردید، اما چاره ساز نبود.به ایشان اطلاع دادند که حکیمی حاذق در گلپایگان هست که میتواند بیماری همسر مبصرالممالک را درمان نماید.به دستور ایشان پیکی به سمت گلپایگان روانه گردید و از حکیم درخواست […]

8

میرزا حسن خان مبصر الممالک نایب الحکومه کاشان بود ، در پی بیماری همسرش دست به دامان اطبا و پزشکان بیساری گردید، اما چاره ساز نبود.به ایشان اطلاع دادند که حکیمی حاذق در گلپایگان هست که میتواند بیماری همسر مبصرالممالک را درمان نماید.به دستور ایشان پیکی به سمت گلپایگان روانه گردید و از حکیم درخواست شد به کاشان بیاید.

hakim
حکیم یعقوب به اتفاق دو نفر از فرزندانش که آن زمان در حکم آسیستانی و دستیاری ایشان بودند به سمت کاشان حرکت کرده و بر بالین بیمار حاضر میشود.حکیم یعقوب پس از معاینه بیمار داروهایی را که عمدتا ساخته خودش و بیشتر بر پایه داروهای گیاهی بود برای بیمار تجویز کرده و بعد از مدت کوتاهی بیمار بهبود می یابد .مبصر المالک نهایت تشکر و امتنان خود را از حکیم اعلام میکند و حتی هنگام خداحافظی حکیم و پسرانش دهانه و رکاب اسب را شخصا در دست گرفته تا حکیم سوار بر اسب گردد .جهانشاه و الهیار فرزندان پسر مبصرالممالک به هنگام خداحافظی حکیم نظاره گر رکاب گرفتن پدرشان میباشند.بعد از این که حکیم خداجافظی میکند ، جهانشاه که آن زمان کودکی بیش نبوده رو به پدر کرده و علت رکاب گرفتن پدرشان را که مقام بالایی داشته از پدر سوال میکند.مبصرالممالک که از معالجه همسرش رضایت کامل داشته به پسرش میگوید که ایشان طبیب بوده و چون طبیبان برای درمان بیماران تلاش میکنند باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرند و من به علت این که حرفه ایشان طبابت بود ، احترام گذاشته و شخصا رکاب و دهنه اسبشان را گرفتم .از آنجا بود که جهانشاه صالح تصمیم میگیرد در آینده پزشک گردد که علاوه بر درمان بیماران مورد احترام افراد جامعه نیز قرار بگیرد.جهانشاه صالح یکی از پزشکان به نام ایران بوده که تخصصشان نیز زنان و زایمان بود.
در اواخر حکومت پهلوی اول بیماری هایی از جمله آبله و تراخم سطح کل کشور را فرا گرفته بود و روز به روز این بیماری ها شیوع بیشتری مییافت .

hakim2

حکیم یعقوب دارای دو فرزند به نامهای اسماعیل و موسی بوده که نسل اندر نسل در امر طبابت مشغول به فعالیت بودند.حکیم اسماعیل متولد ۱۲۶۸ بوده که آوازه طبابت ایشان در تمام منطقه استان اصفهان خصوصا کاشان و گلپایگان و میمه پیچیده بوده ، در آن زمانها مردم میمه نیز درگیر بیماری های آبله و تراخم و کچلی و سایر بیماری هایی که بر اثر عدم رعایت بهداشت دامن گیر افراد میشد، بود.
آقا اسد گرانمایه که آن زمان یکی از بزرگان و خوانین میمه بود، وقتی گرفتاری های روزمره مردم در ارتباط با بیماری ها را میدید ، دست به کار شده و با نوشتن مرقومه ای حکیم اسماعیل را به میمه دعوت مینمایند.در نامه ای که توسط آقا اسد گرانمایه برای حکیم اسماعیل نوشته میشود، پس از احوال پرسی های معمول آن زمان ، مختصری از وضعیت گرفتاری های مردم را توضیح داده و در انتها مینویسند قیصر و ناصر و عیسی و موسی هم سلام میرسانند که منظورشان از چهارفرزند ذکوری بوده که منشا خدمات فراوانی برای میمه و مردم آن بوده اند.
حکیم اسماعیل در سال ۱۳۰۰ وارد میمه گردیده و به هنگامی که در سال ۱۳۰۵ مردم شناسنامه دار میشوند نام خانوادگی اشراقی را برای خودشان انتخاب میکنند.حکیم اسماعیل در مدت حضورشان که تا آخر عمرشان بود در میمه سکونت میکنند و در طول عمرشان بسیار به مردم منطقه میمه و خصوصا شهر میمه خدمت میکنند.
مسئولین وقت وزارت بهداری آن زمان هنگامی که آوازه و شهرت حکیم اسماعیل را میشنوند ، ایشان را به استخدام درآورده و به نوعی حقوق بگیر وزارت بهداری شده و بعد از بازنشستگی حقوق دریافت میکردند.بعد از این که حکیم اسماعیل به استخدام وزارت بهداری درمی آید ، ایشان را برای تکمیل تحصیلات پزشکی به تهران فرستاده و حدود دو سال در بیمارستان امیر اعلم که یکی از قدیمی ترین بیمارستانهای تهران میباشد ، به باز آموزی و تکمیل اطلاعات پزشکی می پردازند.در همان زمان بیماری در بیمارستان بستری بوده که تب او قطع نمیشده و تمام اطبا از درمان بیمار عاجز شده بودند.در یکی از شبهایی که حکیم اسماعیل کشیک بیمارستان بوده به بالای سر بیمار رفته و با داروهای گیاهی که عمدتا خودشان تهیه کرده بودند به مداوای بیمار میپردازد.بیمار بعد از استفاده داروهای حکیم اسماعیل بهبود یافته و تب او قطع میگردد.روز بعد دکتر امیر اعلم که آن هنگام رئیس بیمارستان هم بوده به بالای سر بیمار رفته و در کمال تعجب مشاهده میکند ، که بیمار وضعیت بهتری پیدا کرده و تب او نیز قطع شده است .حکیم اسماعیل که بدون اجازه دست به این کار زده بود ، ابتدا از ترس مورد توبیخ قرار گرفتن سکوت میکند ولی زمانی که متوجه میشود که دکتر امیر اعلم فوقالعاده خوشحال شده و میخواهد به کسی که باعث قطع شدن تب بیمار شده پاداشی داده و از او تشکر کند ، خودش را معرفی میکند.دکتر امیر اعلم نیز از ایشان سپاسگذاری کرده و دستور دادن پاداشی را به حکیم اسماعیل صادر میکند.
جکیم اسماعیل خیلی مایل و مشتاق بود که یکی از فرزندانش راه آبا و اجدادی گذشتگان را پیش گرفته و درس طب بخواند.وقتی که متوجه میشود فرزند ارشد ایشان ارسطو اشراقی وارد دانشکده افسری شده ، خیلی ناراحت شده و از این که هیچ کدام از فرزندانش به حرفه مورد علاقه ایشان که ریشه در خانواده داشته نرفته اند ، دلخور بوده است.حکیم اسماعیل در آن زمانها به مدارس مراجعه نموده و کودکان را علیه آبله مایه کوبی و به اصطلاح امروزی ها واکسن میزده است.ارسطو و ناصر و لقمان و هوشنگ چهار فرزند ذکور ایشان بوده اند و ضمن این که دو فرزند دختر نیز داشته که همگی در صحت و سلامت به سر میبرند.حکیم اسماعیل اشراقی در طول مدت سکونتشان در میمه و محله میون ده که اکنون جنب مغازه حاج لقمان اشراقی میباشد ساکن بوده و بر گردن مردم میمه حق بزرگی دارند.اینجانب وظیفه خود دانسته که مختصری در ارتباط با ایشان توضیحاتی را ارائه دهم و یادآوری نمایم که نسبت به پیشینیانی که منشا خدمات خیر بوده اند قدرشناس و سپاسگذار باشیم.وقتی مبصرالممالک با آن پست و مقام و موقعیت رکاب و دهنه اسبشان را میگیرد بر ما واجب است که نامشان را فراموش نکنیم گرچه به این بیت شعر سعدی علیه الرحمه معتقدیم که :
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.
برای ایشان از خداوند منان طلب مغفرت را دارم و امیدوارم خداوند ایشان رابیامرزد.تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد.