عبدالرضا شیبانی – به مادرم بگویید : حال من ، این روزها ، خوب است

2014-11-17
766 بازدید

با تشکر از آقای مهندس رضا فخرالدین که تصاویر ماندگار این پست را با دوربین خود تهیه و در اختیار صبح میمه قرار داده اند . ——————– به مادرم بگویید ؛ حال من ، این روزها خوب است  . بگویید خیالشان راحت باشد گر چه این روزها  ، بیشترین روزهایی است که همدیگر را ندیده […]

madar2

با تشکر از آقای مهندس رضا فخرالدین که تصاویر ماندگار این پست را با دوربین خود تهیه و در اختیار صبح میمه قرار داده اند .

——————–

به مادرم بگویید ؛ حال من ، این روزها خوب است  .

بگویید خیالشان راحت باشد

گر چه این روزها  ، بیشترین روزهایی است که همدیگر را ندیده ایم

 و حتما به همین دلیل ، مادر این روزها بیشتر سراغم را می گیرد .

این دیر دیدن ، بی سابقه بود .

به او بگویید من  مثل همیشه پر شور و با نشاط هستم . این را خیلی خیلی جدی بگویید تا باور کند .

بگویید وقت زیادی را صرف سایت صبح میمه می کنم .

شعر هم می گویم ، بغض شکننده ای دارم .

شاید نتیجه ی دور بودن از مادر است .

بگویید ، علی از هلند سلام می رساند و ملالی ندارد جز دوری شما … آری جز دوری شما ملالی ندارد

به مادرم بگویید  دانشسرا که می رفتم ، ساکم را باز می کردم ،  لباسهایی که برایم تا زده بودی ، بوی دستهایت را می داد .

لباسها را می بوسیدم و دور از چشم بچه ها  ، که به نوجوانیم انگ ” بچه ننه ” بودن نزنند ، برایت گریه می کردم .

این پایان کار نبود همین چند وقت پیش  ، شب آخری که با هم بودیم ،

پایت را می بوسیدم و به دیدگانم می کشیدم ، بعد به خلوتی می رفتم و برایت اشک می ریختم .

 داشتم می گفتم  ، شعر هم می گویم  و برایتان می خوانم  . من محرم از مادر جدا شدم ، هنوز اربعین نشده است  .

به مادرم بگویید : آری مادر ، مرتضی پاشایی به رحمت خدا رفت . جوان بود ، بسم الله بسم الله ، سرطان داشت . مادر هم داشت  و بیچاره مادرش .

خواننده ی پاپ که برای مادر هم خوانده بود واین کافی بود تا  من ، برای او هم گریه کنم   .

به مادرم بگویید زیاد دردسرشان نمی دهم . کارن ، پسر سارای دایی محمدآقا ، آمده بود و بدلیلی در ایوان خانه ی مادرمن ، گریه می کرد .

من از او خواهش کردم گریه نکند با این توجیه که  ، مرد تا وقتی مادر دارد گریه نمی کند .

به مادرم بگویید مذاکرات هسته ای در جریان است و من به جای برد – برد ، مادر ، مادر می گویم .

به او بگویید : مادر ، تنها گزینه ی روی میز من است .

 در جریان خبرهای ورزشی هم هستم . دربی نزدیک است .

همیشه دوست داری دربی ها مساوی باشد ، نه برای اینکه صندلی ها را نشکنند و اتوبوسهای واحد را آتش نزنند …

برای اینکه هیچکدام از بچه هایت ناراحت نشوند . بچه هایت هم استقلالی اند هم پرسپولیسی

به او بگویید حال همه ی بچه هایت خوب است . هیچکدام ناراحت نیستند .

آخر مادراست ، خیلی زود دلواپس می شود . برای بچه ها ونوه ها و  نبیره  و …  برای مادرش ، تا زنده بود .

اینکه بگویید حال بچه ها خوب است  ، راضی اش نمی کند ، بگویید حالشان عالی است !! این را هم  خیلی خیلی جدی بگویید !!

در عین حال بگویید : کار سختی  پیش رو دارند ؛

باید ، علیرغم دوری از شما  ،

باز هم  زنده بمانند .

madar

به او بگویید  ، تو دست مادرت را گرفتی تا از خیابان بگذرانی اش ،  ما هم دست مادرمان را می گیریم  ، خدا را چه دیدی ، شاید از خیابان گذشتیم  و به مسجد رسیدیم  ، اگر نگذشتیم ، شاید تقدیر این بوده است و مثل خودت  ، مثل مادر خوبمان ، مثل مادر تکرار نشدنی امان ، سعی می کنیم به رضایت الهی  ، راضی باشیم .

والسلام – عبدالرضا شیبانی  فرزند غلامرضا و نوش آذر