۲۷ شهریور روز بزرگداشت «شعر و ادب فارسی» است. بهانه ی این نام گذاری، وفات شاعر برجسته ی ایرانی، محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) است که به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی باید او را «حکیم» خواند. به گزارش ایرنا از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، آقای اصغر فردی شاگرد این […]
۲۷ شهریور روز بزرگداشت «شعر و ادب فارسی» است. بهانه ی این نام گذاری، وفات شاعر برجسته ی ایرانی، محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) است که به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی باید او را «حکیم» خواند.
به گزارش ایرنا از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، آقای اصغر فردی شاگرد این غزل سرای بزرگ، خاطراتی از مراودات حضرت آیت الله خامنه ای و استاد شهریار نوشته است.
شهریارشناس
حضرت آیت الله خامنه ای طبق اظهارات خود و با توجه به ذوق ادبی شان، از اوائل جوانی و دوران تحصیل در مشهد مقدس با آثار مرحوم استاد حکیم شهریار آشنایی داشته اند. نخست این که شهریار در سال های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ که دوران تبعید خود را در خراسان سپری می کردند، با أجلّه ی شاعران خراسان مانند مرحوم نوید، محمود فرخ، گلشن آزادی و غیره معاشر بودند. از همین جهت است که مراودات آیت الله خامنه ای با أعاظم شعرای مشهد که خود از مداومان انجمن های شاخص ادبی مشهد بودند، مزید بر آشنایی ایشان با احوال و آثار شهریار می شد. یک بار معظم له در دوران ریاست جمهوری فرمودند که حین فراغت از دراسات و مباحثات، گاه کنار حوض مدرسه ی علمیه ی مشهد اشعاری از شهریار را (مخصوصاً «علی ای همای رحمت» را نام بردند) با خود زمزمه می کرده اند و حتی یادم است که فرمودند معمولاً آن غزل را در دستگاه همایون ترنم می کرده اند.
حضرت آیت الله خامنه ای به نظر این جانب از برترین شهریارشناسان معدود هستند که از دیرباز در جریان احوال و آثار شهریار بوده اند. بنا به مسموعات نسبتاً دقیقم، ایشان حداقل سه دوره ی کامل آثار شهریار را مطالعه ی تنقیدی کرده و در حواشی، ملاحظات خود را یادداشت فرموده اند. در هر یک از ملاقات ها ایشان نکته های بدیعی درباره ی ظرائف اشعار استاد حکیم شهریار گفته اند. در هر یک از دیدارهای عمومی یا فردی با معظم له نکته هایی را افاده فرموده اند که توجه به آن مفاهیم، تعمق در آثار و احوال شهریار را می طلبد و مهم ترین نکته این که شخصیت راستین و پایه ی معنوی استاد حکیم شهریار را بهتر از ایشان کسی توفیق ارزیابی نداشته است. ایشان در ملاقات اعضاء و مهمانان کنگره ی یکصدمین سالگرد میلاد شهریار در سال ۱۳۸۵، شهریار را با اتّکاء به أدلّه و إقامه ی براهین متقن علمی، «حکیم» خواندند.
این نماز می شود أحلی من عسل!
بلاشک می توانم بگویم که استاد یک شیفتگی و شوق بی بدیلی نسبت به امام و آقا داشتند. پس از انقلاب و تفویض امامت جمعه ی تهران به معظم له، مرحوم استاد با ایشان آشنا شدند و این آشنایی بلافاصله و شاید از همان اولین نظر به یک علاقه و عشقی بدل شد. استاد اهل عبادت و ذکر دائم بود و جز اخبار و خطابه های حضرت امام خمینی به تلویزیون نگاه نمی کردند، اما از نخستین هفته های نماز جمعه ی ایشان، مداوم و تعقیب کننده ی خطبه ها و کل نماز ایشان شدند، اما با چه کیفیتی؟
حتی نکته ای بین جوانان متدین متداول شده بود که این را کسی به اعتبار علاقه ی استاد حکیم به نمازهای آقای خامنه ای به ایشان نقل کرده بود و از آن پس استاد آن لطیفه را می گفتند و می خندیدند و به لطافت در باب بحث رایج وجوب نماز جمعه می گفتند: این وجوب قید دارد و اگر آقای خامنه ای بخواند، واجب است.
در تحسین و تبجیل نماز آقای خامنه ای می فرمودند: نماز با این شرائط می شود أحلی من عسل. همه ی زیبایی ها و شرائط کمال در ایشان مجتمع است و نماز ایشان جشنواره ای از شیوایی هاست. امام جمعه ای که صدایی به این گرمی و بمی و گیرایی دارد، فصاحت و بلاغتی چندین، جزالت و سلاست بیانی چندان، لهجه و رعایت قواعد تجویدی در قرائت خطبه ی عربی هم مزید بر این ها و شگفت تر این که نماز را به آوازی دلاویز در مقامات می خوانند. این می شود مجموعه ی زیبایی ها و مجمعه ی گل ها. این عشق استاد حکیم به اقامه ی نماز جمعه توسط آقا در شِعری نیز بازتاب یافت.
یک روز فرمودند: آقای خامنه ای سوره ی منافقون را در گوشه ی رهاب تلاوت می کنند، اما رهاب یک روایت قدیم دارد که من از قُدما آموخته ام. دستگاه ضبط صوتی بیاور که بخوانم و به آقای خامنه ای برسان. ایشان رهاب را بسیار کامل خواندند و غزلی را هم به دستخط خود نوشتند و توشیح به نام آقا کردند تا خدمتشان برسانیم. به اتفاق دوستی با دفتر معظم له تماس گرفتیم و سال ۱۳۶۴ بود که هم نوار و هم شعر را تقدیم ایشان کردیم.
بهترین غزل
پاییز ۱۳۵۹ گروهی از صدا و سیما به تبریز آمدند و خواستند که با استاد حکیم گفت وگوی تلویزیونی انجام دهند. تا آن روز تقریباً کسی نمی دانست که موضع استاد حکیم شهریار نسبت به انقلاب اسلامی چگونه است. استاد ضمن گلایه ای رندانه و اشاره به غزل معروف خود گفتند که «حالا چرا؟» و این گونه اظهار کردند که: باید از همان ابتدای انقلاب از همراهی وی با نظام بهره مندی می شد. استاد حکیم در آن دیدار تلویزیونی با مردم چند غزل و قصیده در تکریم انقلاب اسلامی و امام خمینی خواندند و در پاسخ به سؤال خبرنگار که کدام غزل را بهترن غزل می داند، جواب عجیب و گرانبهایی را دادند و گفتند به نظر من همین شعار مردم که می گویند «خدایا! خدایا! خمینی را نگهدار»، بهترین و زیباترین غزل است.
این حداکثر کمربستگی بلندآوازه ترین و بزرگ ترین شاعر معاصر با یک تفکر و یک رهبر بود که بسیاری از طیف های معارض را عصبانی کرد.
حکیم شهریار از همان ایام نخست وقوع انقلاب اسلامی، نظر به پیشینه ی دینی و وِلایی افکار و عقایدشان، با انقلاب اسلامی و قیام امام همراهی جانانه کردند. به قول آقا «مرد کهنی» که از معاشرت با همه إعراض می کرد، در منتهای تواضع و چابکی به هر مراسمی که مربوط به یکی از موضوعات انقلاب بود، می رفتند و با گشاده رویی دعوات را می پذیرفتند و اثری می سرودند و می خواندند. بارها به این جانب اصرار می کردند که ایشان را به جبهه های جنگ و دفاع مقدس مشایعت و ملازمت رکاب کنم تا در جمع رزمندگان حاضر شود و آنها را حضوراً بستاید. ایشان برای همه ی مَنویّات و شعائر انقلاب، حتی کمیته ی انقلاب و امداد و بنیاد شهید و سوادآموزی و کشتار خونین حجاج ایرانی و شهداء و مجلس و قوای سه گانه و بسیج و سپاه و ائمه ی جمعه و خانواده های شهدا و رزمندگان و جانبازان و خلاصه برای هر موضوعی که مربوط به موضوعات انقلاب باشد، شاهکارها آفریدند.
نگاه هوشمندانه ی ایشان با یک درک سیاسی که ریشه در تاریخ همه ی ادوار بشکوه تاریخ اسلام داشت موجب می شد که در اشعار خود به نکات ظریفی متذکر شوند که امروز هم دارای کاربرد است. مثلاً این دو بیت را ببینید که با وضع امروز چه تطبیقی دارد و محتوی چه نگاه منیعی است:
در این محاصره ی اقتصاد و فتنه ی جنگ گرت تورم و کمبود بود خرده مگیر
ضعیف نیست مدیریت این فشار قوی است چرا که مهلت شیطان طویل نیست قصیر
ایشان در آن یک دهه، یک دیوان کامل پانصد صفحه ای شعر انقلاب ساختند که در حیاتشان دو دفتر حاوی آن اشعار را این جانب گرداوری و منتشر کردم، اما بیست سال است که هنوز دیوان مکملی از ایشان منتشر نشده و همه ی دیوان ها ناقص و مخصوصاً فاقد آثار انقلابی استاد هستند.
روزی ایشان در اثر ذکاوت و تیزبینی رندانه و حکیمانه ی خود شعری به ترکی سرودند که ده سال بعد از آن جهان اسلام با مشکل آن یک بار دیگر به طور جد مواجه شد و آن دعوت کشورهای ترک زبان ترکیه و قفقاز و آسیای مرکزی به تغییر الفبا از لاتین و کریل به الفبای اسلامی بود که آن دو الفبا را الفبای شیطان و الفبای ما را الفبای قرآن خواندند و ۱۰ سال قبل از فروپاشی شوروی آنها را به جهاد اسلامی و پیوستن به پیکره ی جنبش جهانی اسلام فراخواندند. این جانب شعر را با صدای ایشان آماده ی پخش از رادیو برون مرزی مرکز تبریز کردم که به زبان های ترکی استانبولی و قفقازی پخش می شد.
مدیر واحد و مدیر مرکز از پخش آن اجتناب کردند که نباید شوروی را در این بحران جنگ آزرده کنیم. من مراتب را به معاونت برون مرزی در تهران منعکس کردم و تلکسی از آن معاونت آمد که با پخش آن شعر مخالفت کرده بودند. تصویر نسخه ی مخطوط شعر را به انضمام همان تلکس و یک نامه ای در ایضاح مراتب را خدمت حضرت آیت الله خامنه ای بردم. ایشان با هوشمندی سیاسی و فرهنگی که دارند، به معاونت برون مرزی صدا و سیما دستور فرمودند که شعر مکرراً پخش شود و یک نسخه ی صوتی ضبط شده از آنتن را هم به ایشان تقدیم کنند. آن شعر موج عظیمی در قفقاز و ترکیه ایجاد کرد که موجب ایجاد اصطکاکات فکری گسترده ای در آن جوامع گردید.
*هدیه ی رئیس جمهور
کنگره ی بزرگداشت استاد شهریار به مناسبت هشتادمین سالگرد میلادشان را برگزار کردیم. آقا هیأتی را به نمایندگی از سوی خود برای شرکت در آن کنگره اعزام فرمودند. شادروان دکتر محمود بروجردی قائم مقام وزیر ارشاد بود و آقای دکتر شیرازیان و معاونین وزیر ارشاد و شاعران مُعنوَن تهران برای دیدار خصوصی و انتقال پیام آقا وقت ملاقاتی خواستند. در محل هتل آقای دکتر بروجردی به من گفتند که آقا هدایایی هم برای استاد فرستاده اند که موقع مناسبی برای تقدیم آن هدایا را در نظر داشته باشم. این موضوع موجب تشویش خاطرم شد، چون می دانستم استاد حکیم از پذیرفتن هرگونه هدیه ای اعراض خواهند کرد و اگر این اتفاق بیفتد، چون موضوع حکومتی و رسمی است، شاید در صورت بروز بهانه، سوءاستفاده و ردّ احسان تلقی شود. به هر حال به دنبال شیوه ای می گشتم که به منزل استاد رفتیم.
بعد از تعارفات آقای دکتر بروجردی هدیه ای را از جانب مقام محترم ریاست جمهوری تقدیم استاد کرد. استاد حکیم با ابراز امتنان پاکت را گرفتند و بی آن که به محتوایش نگاهی کنند، با قلم خود نوشتند که برای بنیاد بازسازی مناطق جنگی استفاده شود. سپس استاد بیانات خود را با ذکر معالی و فضائل آقای خامنه ای و مراتب عشق خود به ایشان آغاز کردند. استاد در آن کنگره یکی از بهترین و سخته ترین و پخته ترین غزل های شهریارانه را به تجلیل از مقام رئیس جمهور محترم وقت به نام «شهید زنده» خواندند که بعضی از ابیات آن به شرح زیر است:
جـهـاد عـشـق تـو پـیروزی اسـت پـایـانـش کـه سـایـه پـرور سـیـمرغ پــور دسـتـانـــش
تهمتنی چـو تـو از هـفت خـوان نـینـدیـشد نهنگ عـشق چه بیـم از نـهیـب طـوفـانـش
شـهـیـد زنـده ی ما خود رئیس جمهوری ست که دست داده به قرآن که جـان به قربانش
طبیعی بود که کشور و مسئولین مملکتی بعد از پیروزی انقلاب و ابتلائات پیاپی فرصت نوازش بزرگان ادبی و فرهنگی کشور را به دست نمی آوردند و استاد نیز متوقع نوازشی نبود و همه ی کارهای خود را حداقل ایفاء وظیفه ی شرعی می دانست و حتی شرمگین بود که چرا سالخورده است و امکان شرکت در حرب با کفار و عوامل کفر را ندارد و همین جهادی قلم از ایشان برمی آید. بنابراین مدتی هیچ گونه واکنشی از مسئولین به استاد و این قیام ایشان به عمل نیامد که من شخصاً از این موضوع آزرده می شدم تا آقا به تصدی ریاست جمهوری درآمدند و چندی بعد، از دفتر ایشان تماسی با ارشاد استان گرفته شده و سلام و احوالپرسی آقای رئیس جمهور را به ایشان ابلاغ کردند و مسئول روابط عمومی درخواست تمهیدی برای برقراری ارتباط کردند.
*سخنرانی حراره و سازمان ملل
شبی استاد به بنده زنگ زدند و فرمودند: تلویزیون را می بینی؟ اگر نمی بینی، برو ببین، بعد صحبت کنیم. من برای دیدن تلویزیون رفتم و دیدم آقا در کنفرانس حراره ایراد خطابه می کنند. شاید تمامی مدت صحبت را بی اراده حتی مجال به خود آمدن برای نشستنم نیافتم و ایستاده گوش کردم. چنان هیجان زده بودم که بعد از إتمام نطق آقا، باشتاب به منزل استاد رفتم. شب دیروقت بود، اما استاد در کمال إعجاب و هیجان گریه می کردند و جملات برجسته ی آقا را تکرار می کردند که دانه دانه دردهای مسلمانان را برمی شمرد و منشوری برای جهان اسلام می پرداخت. استاد می گفتند: من فقط می گریستم و دستم بر دعا بود که خدایا این سید را از تمام بلیات من لایحتسب محافظت فرما.
ی دیگر نطق شاهکار آقا در سازمان ملل بود که با هم و به اتفاق تماشا کردیم. احتمالاً در این نطق بود که ایشان سرآغاز برخی از بندها را با منادای «آقای رئیس!!» می گفتند و استاد حکیم سراسر این خطبه را گریان و داعی و دادخواه از خدا و دو دست به سوی عرش گوش داد و پس از پایان نطق، ساعتی بحث در پیرامون زوایای ظرائف و طرائف این خطابه ی تاریخی بود. همین سخنان را علی الصّباح به ابیاتی ریختند:
جهاد بود که شخص رئیس جمهوری صلای عشق به گوش جهانیان درداد
خطابه بود ولی دیکته کرده ی جبریل که دل صدای خدا می شنفت از آن فریاد
غریو زینب کبری به خطبه چون طوفان ….خراب ساخته قصر یزید و ابن زیاد
فکنده زلزله در کاخ ارتجاع عرب …به لرزه اردن و مصر است و بصره و بغداد
و این ابیات بعداً شعری کامل شد با عنوان «هفته ی جنگ».
*ابوالفضل مایی
یکی از روزهای تابستان سال ۱۳۶۵ بود که از روابط عمومی ریاست جمهوری زنگ زدند و گفتند که آقای رئیس جمهور عزم تبریز دارند و مایل هستند ملاقاتی با استاد تدارک شود که بهتر است چند تن از شعرای مُعنوَن تبریز هم در آن دیدار ملتزم و مشایع باشند. روز بعدش معظم له به تبریز آمدند و چون حضور ایشان در منزل استاد یا منزل محل ورود آقا که منزل امام جمعه ی وقت بود، مناسب نمی بود، سالن استانداری را در نظر گرفتیم و حدود ۲۰ تا ۳۰ تن از شعرای تبریز را هم دعوت کردیم. بعد از نماز مغرب بنده استاد را از منزلشان به میعاد ملازمت کردم.
دیدار آقا و استاد حکایتی است که با کلام توصیف نمی شود. بسیار صحنه ی دلاویزی بود. از این جهت که من با تمامی رفتارها و سکنات استاد حکیم آشنایی دارم، برای من این نوع استقبال از استاد بسیار شگفت انگیز بود. این دو همدیگر را به آغوش کشیدند و استاد تا دست آقا را در دست گرفت، گریه ی عجیبی سرکرد. دست آقا را به سینه فشرد و گفت «ابوالفضل مائی». آخر این چه شقاوتی است که با این دست چنین بکنند؟ گریان و دادخواه زمزمه می کرد و من گوش به این نجواها خوابانده. منظره تاریخی بود. گریه امانش نمی داد و تا دقائقی بعد از این که هر دو جلوس فرمودند، استاد همچنان می گریست و هنگام نشستن هم چندی دستشان را روی دست آقا گذاشته بودند. این واقعه، عینی ترِ هر باری بود که آقا در نماز دست به قنوت می گشودند. استاد هر بار در این ملاحظه، منقلب می شدند و اینک دیگر همان دست در آغوشش بود.
بعد از مبادله ی تعارفات، حضرت آقای خامنه ای از استاد خواستند اشعاری را بخوانند و استاد چند غزل از آخرین سروده هایشان را خواندند و سپس برنامه با اشعار دیگر شاعران حاضر ادامه یافت و به پایان رسید.
پایان، آقا بیانات فاضلانه ای إشعار فرمودند و مراتب رضایت و حتی تعجب خود را از وجود چنین شعرای مقتدری در حول چراغ شعر استاد اظهار کردند و سپس برای صرف شام به تالاری دیگر منتقل شدیم. باز آقا در کنار استاد جلوس فرمودند و فرزندوار به استاد مهربانی ها می کردند. غذا به بشقاب ایشان می کشیدند و نان و آب تعارف می کردند و پیش از ایشان شروع به میل نمی کردند و پس از شام نیز چندی بیتوته ادامه یافت. صحبت ها از خراسان و شعر و حیدربابا و اوزان و ظرائف و دقایق بلاغی و شعریّات رفت و آقا از ساعات شبانه روزی استاد سؤال می کردند و استاد سیاق روزمره را توضیح می دادند تا آقا فرمودند که دیگر دیرهنگام است و مزاحمت برای استراحت استاد نشود و مجلس را به پایان بریم.
استاد نگاهی به من کردند و وقت را استفهام کردند. من عرض کردم که ساعتی از نیمشب گذشته و استاد گفتند: چون آقای خامنه ای مسافرند و خسته، رفع زحمت کنیم. به اتفاق به منزل برگشتیم. ساعت یک بامداد بود و استاد گفتند من خسته نیستم، بلکه قلباً مائل و شائق بودم تا صباح این معاشرت ادامه می داشت. استاد عجیب شکفته بودند. من در تمام آن همه سال ها استاد را چنین به وجد ندیده بودم؛ بسیار بانشاط. شهریار که عمری با أجلّه و أکابر رجال معاشرت داشتند و مؤانس مردانی چون ملک الشعراء بهار و میرزاده ی عشقی و سعید نفیسی و رهی معیری و دیگران بودند، بعد از مراجعت به تبریز جز مدت کوتاهی در همان اوائل که با رجال آن زمان تبریز معاشرت هایی داشتند، سال ها در خلوت و انزوایی زندگی کرده بودند و از جماعات بند و پیوند گسسته، در به روی خلق بسته و پیوسته با خدا مشغول بودند.
البته معاشرتی درخور شأن استاد حکیم کمتر اتفاق می افتاد و از این رو است که ایشان از آن مصاحبت سیر نشده بودند. تا دیرهنگام به مرور آن ساعات گذراندیم و همواره از نزاکت ها و نکته طرازی های آقا صحبت به میان بود. یادم هست که نکته ای از طرز افاده و بیان آقا را تأکید کردند و گفتند که این گونه ظرافت ها دیری است که منسوخ شده و کمتر کسی به این دقائق در گفتار عنایت می ورزند و یکی از آن ظرائف و طرائف افادات آقا این بود که در بیان خاطرات خودشان دائر بر علاقمندی دیرین به اشعار استاد گفتند: از ابتدای جوانی به خواندن و حفظ کردن اشعار ایشان مبادرت می کردم و حال که ایشان «مرد کهنی» هستند و … این عبارت را استاد نشانی دیگر از مراتب نازک رفتاری آقا تعبیر کردند و گفتند ایشان اگر هر عبارتی جز این را به کار می بردند، به این نزاکت نمی بود و این طرز خطاب شیواترین و بلیغ ترین نوع نکته طرازانه ای است که در توصیف یک پیرمرد می توان ساخت و پرداخت.
آن شب استاد بارها اشاره به دست مجروح آقا داشتند و روز بعد که مشرف شدم، شعری را پیش رویم نهادند که در آن این بیت ها بود:
شهید زنده ی ما خود رئیس جمهوری ست که چون وصیّ رسولش بوَد جمال غدیر
نگاه داشت به یک دست پرچم اسلام که خونبهای ابوالفضل می زند شمشیر
به قدّ اوست قبای ریاست جمهور که خلعتی است الهی و نیستش تغییر
*نسخه ی قدیمی «حیدر بابا»
در دوران ریاست جمهوری، بین آیت الله خامنه ای و استاد شهریار مراسلاتی انجام می گرفت و ادامه داشت. مثلاً یکی از خویشان استاد حکیم نسخه ای از چاپ قدیم منظومه ی شاهکار جهانی استاد حکیم به نام «حیدربابا» را پیدا کرده بودند که استاد آن را به قول خودشان «نسگل» کردند به آقا داده بشود و با قلم خود یادداشتی به همراه یک قطعه شعری که ارتجالاً به همان مناسبت تقدیم نسخه حیدربابا سرودند و نوشتند.
*شاعرنوازی
یک بار استاد به من گفتند که دلم برای شنیدن صدای آقای خامنه ای تنگ آمده است و کاش می شد که تلفنی اظهار عشقی به ایشان می کردیم. استاد معمولاً با تلفن صحبت نمی کردند و حتی با آداب صحبت تلفنی هم آشنا نبودند. مثلاً «الو» نمی گفتند یا تعارفات متعارف در صحبت های تلفنی را مراعات نمی کردند و به شدت از صحبت با تلفن استنکاف می کردند. این است که برای من بسیار عجیب بود. تا بنده زنگ زدم و مسئول دفتر آقا گفتند که آقا در جلسه ی فوق العاده ی شورای عالی دفاع با فرماندهان نظامی هستند، اگر فوریت دارد که در داخل جلسه به اطلاعشان برسانیم و اگر اضطراری نیست که ما تماس را بعد از جلسه برقرار می کنیم. بنده عدم اضطرار را گفتم و خواهش کردم که در صورت فراغت ارتباط حاصل شود. حتی یک ربع ساعت نگذشته بود که زنگ زدند و صحبت کردند. این یکی از نمونه های قابل مثال کیفیت معاشرت و شاعرنوازی یک رئیس جمهور در جهان معاصر بود.
*آخر شاهنامه
آقا در طول مدت استراحت استاد در یکی از بیمارستان های تهران یک یا دو بار شخصاً از استاد عیادت به عمل آوردند و به کرّات و مرّات هیأت هایی را برای عیادت از استاد به نمایندگی خودشان اعزام می فرمودند.
اما آخر شاهنامه مشکورتر بود. نزدیک صبوح ۲۷ شهریور سال ۱۳۶۷، استاد به پرستار می فرمایند که چراغ اتاق را روشن کن و برو که من مهمان خواهم داشت. پرستار نقل کرد که استاد حکیم سرشان را به طرف درگاه اتاق برگردانده و خیره مانده بودند. باری که سر زدم، با تبسمی به من فرمودند: مهمانم آمد؛ ما را تنها بگذارید دخترم. من هولناک و کمی ترسان از اتاق خارج شدم، اما لحظه ای بعد فکر کردم که من نباید مریض بدحال را به حال خود رها کنم و تا به اتاق برگشتم، استاد خرقه تهی کرده و به سوی ملکوت أعلا عروج کرده بودند. و این اتفاق در ساعت ۴.۴۵ دقیقه ی بامداد ۲۷ شهریور افتاده بود.
بعد از نماز صبح، در اولین ساعت روز، حضرت آقا شخصاً به بیمارستان رفته و با استاد حکیم شهریار تودیع فرموده بودند. شاهدی مراتب تودیع آقا با استاد را بسیار عجیب تعریف کرده است که چون شخصاً ناظر نبودم، از نقل مراتب و دقائق احترام آقا نسبت به پیکر استاد امتناع می کنم. بعد از ساعتی از دفتر آقا به این جانب زنگ زدند و مراتب استمالت و تسلیت معظم له را به این جانب ابلاغ کردند و اوامر ایشان را منتقل کردند که نظر مبارک، برگزاری باشکوه مراسم تدفین و فاتحه ی ایشان بود که هر مانع و مشکلی هم پیش آید، به خودشان گزارش کنیم که نسبت به رفع و حلّ آن إصدار امر کنند.
چنین هم شد؛ زمزمه هایی پیدا شدند که پیکر استاد حکیم شهریار را در مکان هایی مانند حرم حضرت سیّدعبدالظیم یا در روستای نیاکانی و دامنه ی حیدربابا دفن کنند و چون اما طبق برنامه ی مسبوق، مراتب انتقال پیکر استاد به مقبرة الشعراء تبریز را فراهم آوردیم. مقامات استانی مصراً می خواستند که بنا به ملاحظاتی، مراسم تدفین لدی الورود انجام گیرد و نظر این جناب برگزاری مراسم تدفین سه روز پس از فوت بود که باز متوسل به دفتر مقام مکرم ریاست جمهوری شدیم و آن نحو معاضدت نیز معمول گردید. ظرف این سه روز تمام تمهیدات برای برگزاری در حدّ أعلای شوکت و حشمت صورت گرفت و تمام علاقمندان را فرصت مشارکت حاصل شد و باز هیأتی عالی از وزرا و نمایندگان ویژه ی رئیس جمهور از سوی حضرتشان اعزام شد.
پیام تسلیت بسیار متینی با امضای ایشان صادر شد و حسب امر ریاست محترم جمهور وقت، هیأت دولت یک روز عزای عمومی اعلام کرد و در سطح استان نیز به اعلام سه روز عزای عمومی نائل شدیم. پس از چهلم استاد حکیم شهریار، بنده به پاس ابراز شکران و امتنان از بابت همه ی لطف های لایُعدّ و لایُحصای ایشان، به دیدار ایشان رفته و یک طرح حاوی شانزده بند را در جهت تداوم تبجیل و تجلیل از مقامات ادبی و عرفانی استاد حکیم شهریار را به پیشگاهشان تقدیم کردم که حقاً و انصافاً یکایک مفاد آن طرح در حد و درجه ی أعلا با مزائد دیگر پیرو اشارت معظم له انجام شد.
امروز بر حسب همان برکات، شاهد تکریم رسمی یاد و نام استاد هستیم و چون ذکر همه ی مسائل را مناسبتی نیست، از بیان برخی فتنه ها إعراض می کنم که اگر هنوز توجهات شاعرنوازانه ی ایشان نمی بود، بسیاری از معاندان و یا ساده لوحان مانع و رادع مراتب تکریم استاد می شدند که آخرینِ آن، حیله ی تغییر تقارن روز شعر و ادب با سالروز درگذشت استاد حکیم شهریار بود که باز با نیم نظر معظم له رفع شد.
اي غريو تو ارغنون دلم/سطوت خطبهات ستون دلم
خطبههاي نماز جمعه تو/نقشه حمله با قشون دلم
چه فسوني است در فسانه تو/كه فسانهاست از او فسون دلم
با دلي لالهگون ترا گوشم / اي لبت لعل لاله گون دلم
چشم از نقش تو نگارين است/ مينگارد مگربخون دلم
عقل من پاره ميكند زنجير/كه به سر ميزند جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم/كه جنون زايد از فنون دلم
كلماتت چو تيشه فرهاد/ميشكافند بيستون دلم
وز مواعظ كه ميكني آنگاه/صبر مي زايد از سكون دلم
انقلاب من از تو اسلامي است/كه حريفي به چند و چون دلم
گوهر شبچراغ رفسنجان/اي چراغ تو رهنمون دلم
كفهاي همتراز خامنهاي/در ترازوي آزمون دلم
بازوان امام آنكه دگر/بي قرين است در قرون دلم
چشم اميدي و چراغ نويد/هم شكوهي و هم شكون دلم
در ركوع و سجود خامنهاي/من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او كز غيب/دستها ميشود ستون دلم
او به يك دست و من هزاران دست/با وي افشانم از بطون دلم
عرشيان ميكنند صف به نماز/از درون دل و برون دلم
من برون نيم خدا داند/كاين صلا خيزد از درون دلم
من زبان دلم ولي افسوس/بسكه بي همزبان زبون دلم
پيرم از چرخ واژگون و عليل/بشنو از بخت واژگون دلم
چون كماني خميده ام ليكن/تيرآهي است در كمون دلم
طوطي عشقم و زبان از بر/جمله ماكان و ما يكون دلم
در ترازوي سنجشم مگذار/اي كم عشق تو فزون دلم
درس من خارج است و حاشيه نيست/كه دگر فارغ از متون دلم
درسی و بحثی از تن و جان نيست/دل به جانان رسيده چون دلم
شهريارم لسان حافظ غيب/شعر هم شاني از شئون دلم
اخیراً خاطره ای از جناب آیت الله مصباح یزدی در سایت رسمی ایشان در خصوص حوادث قبل از انقلاب منتشر شده است. ایشان فرمودند که در دوران مبارزات ستم شاهی، مرحوم شهید قدوسی با ایشان تماس گرفتند و در خواست ملاقاتی را نموده بودند که در این رابطه آقای هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری برای صرف صبحانه به منزل ایشان رفتند. در این ملاقات آقای هاشمی اصرار داشتند که مجاهدین خلق (منافقین) یک سازمان مبارز و اسلامی است و لازم است که آقای مصباح هم با آنان همکاری نمایند. ایشان اضافه کرده است که آقای هاشمی حتی همکاری با مارکیست ها در سرنگونی رژیم پهلوی را بلا اشکال می دانستند. اما آقای مصباح بدلیل اینکه حجتی برای کمک به منافقین نداشتند و آنها را اسلامی نمی دانستند، از موافقت با پیشنهاد آقای هاشمی خودداری نمودند. آقای مصباح یزدی البته در این خاطره تاکید نمودند که مقام معظم رهبری از ابتدا تا انتهای جلسه کاملاً ساکت بوده و هیچ کلامی به زبان نیاوردند.
پیرامون نقل این قبیل خاطرهها، ذکر چند نکته ضروری است:
۱. ذکر خاطرات تاریخی بدون توجه به زمینههای شکل دهنده به حوادث منجر به سوء برداشت خواهد شد. مثلا در همین خاطره اگر خوانندگان ندانند که مجاهدین خلق که بعدا به حق منافقین نامیده شدند، چه سیر تاریخی را گذراندند، که اغلب افراد امروز چنین هستند، این خاطره را در ظرف زمانی فعلی ادراک می کنند و ممکن است این نتیجه غلط را بگیرند که آقای هاشمی رفسنجانی نه تنها با ملحدین (مارکسیست ها) بلکه با منافقین که به تعبیر قرآن بدتر از کفارند، همکاری میکرد و تلاش داشت آبروی روحانیت را برای آنان خرج کند. در حالی که بسیاری ار مبارزان تا سال ۱۳۵۴ که رسوایی قتل و سوزاندن اعضای معترض به انحرافات سازمان، مانند آنچه بر سر شهید مهندس شریف واقفی آوردند یا از نفاقشان بی خبر بودند یا هنوز به جذب عناصر صادق سازمان و نجاتشان امیدوار مانده بودند. بنا بر خاطرات زندانیان سیاسی قلیلی از مبارزان در زندانهای رژیم شاه پیش از از آن تاریخ متوجه انحرافات و نفاق آنان شده بودند؛ مانند مرحوم عسگراولادی، مرحوم آیه الله فاکر، احمد توکلی(نماینده تهران)، محمد رجبی دوانی(رئیس کتابخانه مجلس) و حسین طارمی(از مسئولان بیت رهبری). در اول کار حتی در سطح مراجع تقلید ازآنان دفاع شد. مثلا حضرت آیه الله العظی محلاتی در عید فطر سال ۱۳۵۰ در نماز عید، در مسجد مولای شیراز به دستگیری سران سازمان به شدت و صراحت اعتراض کرد و کار به تظاهرات محدودی کشید که اولین بازداشت آقای محمود فرشیدی(وزیر اسبق آموزش و پرورش) در همین تظاهرات اتفاق افتاد ولی بعدها وی دعوت مجاهدین را رد کرد.
۲. با توجه به دستگیری آقای هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۵۲ معلوم است که آن ملاقات مربوط به همان اوایل ماجراست و ایشان پس از رسوایی نفاق، در زندان علیه آنان موضع داشت. این نحوه خاطره گویی که به سوء برداشت نسبت به وضع حال بزرگان نهضت منجر میشود مفید به حال انقلاب و اسلام نیست درست مثل این است که کسی با ذکر خاطراتی از عدم فعالیت سیاسی آیه الله مصباح یزدی، باعث شود نقش دفاع فکری ایشان از حریم اعتقادات اسلامی و انقلاب اسلامی در دو دهه اخیر به درستی ارزشگزاری نگردد.
۳. پیامبر فرمودند: الامور مرهونه باوقاتها، همه کارها در گرو وقت خویش است. این نحوه خاطره گویی منفک از زمان، عیوب دیگری هم دارد. فرض ما در این مقاله بر این است که تمامی آنچه آقای مصباح بیان فرمودند ، کاملا قرین صحت است و ایشان هیچ نکته ای را بدلیل فراموشی از قلم نیانداخته اند . تازه ابهامات جدیدی برای شنونده یا خواننده در باره شخصیتهای محترم دیگری پیش میاید. مثلا در همین خاطره: آیا شهید قدوسی که وقت ملاقات را ترتیب دادند و مقام رهبری که همراه آقای هاشمی بودند، از محتوای صحبت های آقای هاشمی اطلاع داشته اند یا خیر . علی القاعده باید از کلیات صحبت های آقای هاشمی اطلاع می داشتند در غیر اینصورت از آقای هاشمی می خواستند که به تنهائی به ملاقات آقای مصباح بروند. لذا بطور طبیعی می باید این دو بزرگوار نیز موافق مواضع آقای هاشمی بوده و یا حداقل مخالف نبوده باشند. این نکته را میتوان از طریق دیگر نیز متوجه شد و آن سکوت حضرت آیت الله خامنه ای در طول این ملاقات است. علی القاعده اگر مقام رهبری با صحبت های آقای هاشمی (به این گونه ای که آقای مصباح نقل کردند) مخالفت داشتند، در طول ملاقات آنرا بیان می کردند نه اینکه با سکوت خود آنرا تائید ضمنی نمایند .آقای مصباح فرمودند که آقای هاشمی همکاری با مارکیست ها را هم جایز می دانستند! حضرت امام، آقای هاشمی را خیلی خوب میشناختند. اگر سابقه هاشمی این بود، آن همه حمایت امام از ایشان و حمایت رهبری چرا وجود داشته است؟
۴. تاریخ انقلاب اسلامی و فداکاری های ملت ایران به رهبری روحانیت از جمله بزرگان نامبرده شده در این مقاله ساخته شده است، گرچه نقشها بیش وکم بوده است. ذکر خاطرات به نحوی که پیشگامان را شخصیت¬هایی مذبذب و یا فریب خورده ویا ناآگاه و کسان دیگری را اهل حجت و بصیرت نشان دهد قدری غیرمنصفانه است. خاطره نقل شده از آقای مصباح یزدی، به گونه ای است که ناخواسته چنین القاء میکند که ایشان چنان تیز بینی سیاسی داشتند که کسانی از روحانییت مبارز قبل از انقلاب از قبیل آقای قدوسی و هاشمی رفسنجانی و حضرت آیت الله خامنه ای، آن هوشیاری لازمه را نداشتند. روشن است که این قبیل تلقی ها به نفع روحانیت نیست. متاسفانه شرایط این سالها و این دوران بگونه ای شده است که تاریخ مبارزات درخشان قبل از انقلاب و انقلابیون زجر کشیده آن به سادگی مورد هجمه و تهتک قرار می گیرد و تأسف بارتر اینکه دوستان انقلاب در مقابل آن سکوت می کنند! بر همه روشن است که امثال نویسنده و سایت الف با برخی مواضع فعلی آقای هاشمی رفسنجانی، به جد مخالف اند ولی این نباید بهانه ای برای مخدوش کردن چهره درخشان مبارزات این ملت شود و تاریخ تحریف شده ارائه گردد. از بزرگان دقت و احتیاط بیشتر انتظار است.
علت نشر خاطرات اقای مصباح دروغی بود که در خاطرات اقای رفسنجانی بود وعلاوه بر اقای مصباح اقای سید حمید روحانی هم تکذیب کردند.رهبری با رفتن به منزل اقای مصباح از ایشان هم حمایت کردند.
چند وقت قبل که آقای بستان آبادی از شاگردان استاد شهریار را ملاقات کردم ، ایشان در ارتباط با اقای اصغر فردی گفتند: دوست دیرین و ارجمندم جناب دکتر اصغر فردی یکی از اصحاب قلم متعهد و اندیشه ازاد و رشادت و لیاقت در جهات گوناگون اعم از باب ادبی ، هنری ، اجتماعی و سیاسی خود صاحب نظر کم نظیری میباشند .این شخصیت صادق و بی ریا سالیان متمادی به ویژه در دهه آخر عمر شهریار به صورت تسلسل عاشقانه در کنار شهریار می زیسته ، ایشان متولد سال 1342 در تبریز هستند و دکتری زبان شناسی دارند.ایشان در فن بیان تبحر ویژه ای دارند که جاذبه سخنوری وی منحصر به فردیست ضمن رعایت قداست و حدود کلام در چهارچوب حیا و نجابت ف که حرافان و گستاخان سخن در مقابل شخصیت با متانت وی زانو میزنند .( برگرفته از کتاب با یاد یاران نوشته ابراهیم حقی بستان آبادی از شاگردان استاد شهریار و از دوستان دکتر اصغر فردی )
استاد شهریار گرچه یک شاعر ترک تبار است اما میگوید : من آذری هستم زبان آذری هویت من و زبان پارسی زبان ملی من است من ایرانی هستم و به این ملیت و زبان رسمی ام عشق میورزم ، استاد شهریار در طول عمر هشتاد ساله خود فقط هشتاد عنوان شعر ترکی سروده است که مجموع اشعار استاد بیش از دو هزار بیت نمیباشد که معروفترین آن منظومه جهانگیر حیدر بابا میباشد اما این شاعر ملی بیش از سی هزار بیت شعر چاپ شده و نشده به زبان پارسی دارد.شهریار محبوبیتی کم نظیر در بین مردم داشته زیرا زیرا شهریار شاعر و عاشق عارف و سخندان سلیم النفس و پاک ضمیر بوده ، شهریار شاعری مردمی بوده که از زبان مردم سخن میگفته ، شهریار با ساده ترین کلامها با زبان مردم بی تکلف در قالب شعر سخن میگفته ، شهریار شاعری درونگرا با روشنفکری و نگرش عمیق از جهات مختلف در خلق اثر شعری با تعلق در پی دولت عشق میرفته و شرایط را میسنجیده ، شهریار دارای باور و آگاه به امور و آشنا به جایگاه سخن بوده ، شهریار عارف فاضل ، قرآن را به تفسیر پی میگرفته و حافظ شناس بوده ، شهریار شاعری دلسوخته و مردم دوست دارای عرق ملی و وطن پرست بوده و در نهایت وی یک شاعر ترک تبار آذربایجانی پارسی سرای زبردست و شیرین سخن و مسلط وافر به چهار زبان رسمی بوده