بسم الله الرحمن الرحیم تعطیلات نوروز را چه گونه سپری کردید؟ فصل بهار را توصیف کنید ! در آینده میخواهید چه کاره شوید؟ علم بهتر است یا ثروت! این ها نمونه هایی بودند از موضوعات انشایی که سالیان سال در زنگ انشای مدارس تکرار و تکرار میشد.دانش آموز هم با نوشتن چند خطی پیرامون همین […]
بسم الله الرحمن الرحیم
تعطیلات نوروز را چه گونه سپری کردید؟ فصل بهار را توصیف کنید ! در آینده میخواهید چه کاره شوید؟ علم بهتر است یا ثروت! این ها نمونه هایی بودند از موضوعات انشایی که سالیان سال در زنگ انشای مدارس تکرار و تکرار میشد.دانش آموز هم با نوشتن چند خطی پیرامون همین موضوع های تکراری یک بیست می گرفت .گرچه بیشتر ماها در آن زمان کمبود ویتامین بیست داشتیم ، اما هیچ گاه این نوع بیست ها به ما نمی چسبید .زیرا نه بر مبنای واقعیت بود و نه بر مبنای لیاقت ، معلم هم می دانست که این نوع نمره دادن امتیاز خاصی برای دانش آموز به حساب نمی آید و شاید میخواسته با دادن این نمره عالی دل ما را خوش کند که بالاخره شما هم توانستی به این نمره دست نایافتنی برسی .هم دانش آموز و هم معلم از این معامله دو طرفه در ظاهر راضی بودند ، ولی در باطن هر دو طرف واقعیت را می دانستند.زنگ انشا از جمله زنگهایی بود که هیچ گاه در مدارس جدی گرفته نمیشد.در برنامه سالانه تحصیلی دانش آموزان معلم خاصی را که در این رشته تخصص داشته باشد ، انتخاب نمی کردند .بیشتر اوقات ناظم و یا مدیر و یا دبیرانی که ساعت استراحتشان بوده ، به سر کلاس زنگ انشا رفته و اوقات خود را سپری میکردند.همه از این وضعیت راضی بوده و در زمانهایی به خواسته دانش آموزان ، زنگ انشا به زنگ ورزش تبدیل گشته و بیشتر دانش آموزان با برداشتن توپی به حیاط مدرسه میرفتند و تا پایان زنگ انشا به بازی می پرداختند.وقتی موضوع انشا در ارتباط با شغل آینده بود، اکثر قریب به اتفاق دانش آموزان مشاغل پزشکی و مهندسی و خلبانی را برای خودشان متصور بوده و در آسمان آرزوهایشان با این شغل پرواز می کردند .علم بهتتر است یا ثروت موضوع دیگری بود که به اتفاق تمام دبیران از دانش آموزان درخواست میکردند که پیرامون آن ورقه انشا را تکمیل نمایند .برگه های انشا با این مضمون شروع میشد: آنچه واضح و مبرهن است این است که علم بهتر از ثروت است ، زیرا ثروت ممکن است مورد دستبرد قرار گرفته و از بین برود ولی هیچ گاه کسی که طالب علم است و آن را می آموزد ، مورد تعدی و تجاوز و سرقت قرار نمی گیرد و از راه علم میتواند به ثروت برسد.گذراندن اوقات تعطیلات نوروزی هم مقوله ای بود که بیشتر دانش آموزان با این که به مسافرت خاصی نرفته بودند از روی دست یکدیگر کپی پیست کرده و یک ویتامین بیست به بدن میزدند.در این سالهای دانش اموزی و به هنگام آرزو کردن شغل برای آینده هیچ کداممان به کمتر از پزشک و مهندس و خلبان رضایت نمیدادیم ، چون معتقد بودیم که جامعه در آینده فقط به این سه قشر نیازمند است و هیچ گاه ینویسنده و یا مکانیک و کشاورز احتیاجی ندارد.به هیچ بنایی محتاج نیستیم و هیچ تاجر و بازرگانی هم نمیخواهیم .والدین ما هم سفت و سخت به دنبال این بودند که با تشویق ها و تنبیهات گاه و بیگاه خود از فرزندان شان پزشک و مهندس و خلبان بسازند.در برخی از اوقات نیز خطرات خلبانی را به فرزند گوشزد کرده و در نیمه های راه از خلبان شدن انصراف میدادیم .در جامعه آموزشی آن زمان هم هیچ دبیری نبود که با یک زبان خوب و یک شیوه به اصطلاح کارا این موارد را گوشزد نماید و راهنمای خوبی برای دانش آموزان باشد.استعدادهای دانش آموزان را شناخته و آنها را به همان مسیری که مستعد آن هستند هدایت نماید.چند وقتی است که در بین خانواده ها این طرز تفکر جا افتاده که فرزندانشان را به سمت فوتبالیست شدن هدایت کنند .همه می خواهند در آینده فرزندشان یک علی دایی و یا علی کریمی جدیدی گردد ، که هم از نظر ثروت خودکفا گردد و هم به چهره شناخته شده ای تبدیل گردد.اگر در بازی های محلی توپی را ناخودآگاه با دستانش گرفت فوری آینده عابد زاده و رحمتی را پیش بینی کرده و در همه جا از استعداد نایاب و خدادادی فرزندشان حرف میزنند .اگر به هنگام تماشای بازی فوتبال در پای گیرنده های تلویزیونی و به وسیله پلی استیشن چند دریبل از فرزند خود ببینند ، چنان به وجد آمده که گویا خداداد عزیزی و یا مهدوی کیا ی جدیدی کشف کرده است .با هزینه های فراوانی فرزند خود را از این آموزشگاه فوتبال به آن مدرسه فوتبال برده و بعد از تحمل چندین سال سختی و اتلاف پول و وقت بسیار به این نتیجه خواهند رسید که این فرزند نه تنها در فوتبال استعدادی ندارد بلکه بازی فوتبال برای سلامتی ایشان زیان آور نیز میباشد.فرزند خانواده ای گاه و بیگاه که کاغذی به دستش میرسد ، شروع به کشیدن نقاشی میکند ، والدین سعی میکنند جلوی کار فرزند را بگیرند و با نصایح گاه و بیگاه خود به فرزندشان اینچنین القا میکنند که کشیدن نقاشی کاری بیخود و بی فایده بوده و کاری میکنند که فرزندشان در خفا و به صورت پنهانی به علاقه خود برسد .در صورتی که والدین میخواهند به زور فرزندشان فوتبالیست و یا پزشک و یا مهندس گردد در حالی که ایشان علاقه زیادی به نقاشی دارد و شاید با حمایت والدین روزی در این رشته به معروفیت برسد.والدین ما هر چه کمبود و کاستی در زندگی خودشان داشتند ، سعی میکردند که در آینده فرزندان خود به آن خواسته ها برسند.کاری که اینک ما خودمان در قبال فرزندانمان انجام میدهیم و هیچ گاه اجازه نمیدهیم که فرزندمان از روی عشق و علاقه به رشته و حرفه ای که دوست دارد بپردازد.تنها کاری که ما میتوانیم در قبال فرزندان خود انجام دهیم این است که به صورت کلی آنها را راهنمایی کرده و از تجربیات خودمان برای آنها بگوییم ،و از وارد شدن در جزییات کار آنها اکیدا خودداری نماییم .زیرا انها نیز به اندازه خودشان فهم و شعور دارند و به خوبی همه چیز را میدانند و شاید خیلی بیشتر از ما هم به مسائل واقف باشند.تا مطلبی دیگر ایام به کامتان باد .
چرا خلافی خودرو در میمه از وزوان گرونتره چرا؟
خوب معلومه ميمه ازاول شهر بوده وبعدش وزوان شهرشده پس ازسابقون اسابقون اولايك مقربون
نخیر اشتباه میگید وزوان گرونتره
اخبار اجتماعی – طنز/ انشای یک داعشی: تابستان خود را چگونه گذراندید؟
آنچه می خوانید بخشی از انشای یک عدد داعشی دست به قلم است که با خون نوشته شده است.
بنام خليفه خون و خنجر و مهرباني؛ البغدادی
ما امسال خیلی تابستان خوبی داشتیم. خیلی بهمان خوش گذشت. جایتان خالي رفته بوديم با اين پسرخاله مان و آن پسردايي مان و اين يكي داداشمان عراق و الشام. آخه گفته بودند مرداني كه مي توانند اسلحه دست بگيرند بيايند جهاد جدي آنهايي كه نمي توانند بروند جهاد نكاح! ما هم نگاهي به خودمان كرديم ديديم كه برويم جهاد جدي براي سلامتيمان بهتر است.
ديديم كه اينجا عجب جاي داغانيست. همه مشغول بودند. يا داشتند مي بريدند، يا مي دريدند، يا مي بلعيدند، يا مي … يك عده هم ميگرخيدند! مثل من با اين پسرخاله مان و آن پسردايي مان و اين يكي داداشمان.
الهويج البستني فرمانده خيلي مهربان ما بود و هميشه به ما مي گفت گوووسسساله! و ما خيلي خوشمان مي آمديم است.
يك روز با اين پسرخاله مان و آن پسردايي مان و اين يكي داداشمان رفتيم يك روستا را بغارتيم. الهويج البستني به ما گفته بود زنانشان را زنده نگه داريد و بقيه را بِبُر!
داداش مان از نظر هوشي خيلي خسته است واسه همين زنان را بريد و مردان را آورد!
هيچي ديگر آقا، هنگامي كه با 400 تا مرد برگشتيم، الهويج هي به ما ميگفت: گوساله، بدبختمان كردي. گوساله …! خيلي با ما شوخي داشت هميشه و ما را با كمر بند سياه و كبود مي كرد. ناگهان الهويج بازي اش گرفت، چون او خيلي دوست داشت با ما بازي كند. براي همين يك چيز خيلي بزرگ و تيز از جیبش درآورد و افتاد دنبال من! من هم كم نياوردم و يكي از اين چيزهايي را كه يك چيزي شبيه ضامن دارد درآوردم. فقط نمي دانم چرا يهو همه از اين سو به آن سو مي دويدند و مي گفتند:بنداز اونور … .
ما خيلي حرف گوش كن هستيم، آنقدر حرف گوش كن هستيم كه پرتش كرديم. يك صداي داغان و بلندي آمد. بعدش همه گفتند: الهويج! الهويج! …لا هويج! الهويجآب هویج شد!
يكهويي بعد از آنكه دود ها خوابيد آن اسير ها ديگر اسير نبودند و من را هي بالا و پايين مي انداختند و مي گفتند: القهرمان! القهرمان!
خيلي ناراحت شده بوديم واسه همين چون خيلي زرنگ هستيم با اين پسرخاله و آن پسردايي و اين يكي داداشمان گريختيم.
آقا اجازه! ما خيلي دويديم و دويديم تا رسيديم به جايي كه نوشته بود: به اردوگاه آموزش جهاد نكاح خوش آمديد. ستاد هماهنگي نكاح واحد الباقالي و الفاسد.
چشمتان روز بد نبيند اينجا از آنجا داغان تر بود. تا رفتيم داخل ستاد، يك چيز بلندي با كلي ريش و لبخند آمد جلو و گفت:خوش آمديد اي سربازان جبهه پشت خط مقدم! پسر دايي مان كه پسر توپولي بود گفت: آقا ما راهمان را گم كرده ايم! آمديم كمكمان كنيد!
و آن موجود دراز با كلي ريش لبخندي زد و يك فرم به ما داد.
ما خيلي ساده هستيم آقا! فرم را ديديم، خواستيم در برويم كه آن مرد از پسر دايي مان خوشش آمد و گفت تو بايد بشوي مسئول دفتر من!
ما هم كلي خوشحال شديم كه فاميلمان به سر و ساماني رسيده. شب كه شد، ديديم چندتا مرد بلند دارند مي آيند، بويشان تركبيي بود از سگ مرده، فضله شتر 3 ساله قهوه اي زخم خورده عصبي و جوراب دانشجوي ترم 5 در خوابگاه.من اشاره اي كردم به اين پسرخاله و اين يكي داداشمان كه اوضاع بيريخت است و باقالي الفاسد چشمش ما را گرفته.
ما هم با يواش زياد در رفتيم…
بعد از اين پسر دايي مان خيلي زود رشد كرد و خودش براي خودش اردوگاه زد و پله هاي ترقي را يكي پس از ديگري طي كشيد. او كه خيلي فرد موفقي شده هيچ وقت راز اين موفقيت را به ما نگفت .
آقا اجازه! تابستان ما خيلي خوش گذشت ما فهميديم چقدر خانه هاي مان و اين پسرخاله مان و آن پسردايي مان و اين يكي داداشمان را دوست داريم! مخصوصا پسر دايي مان را.
اخبار اجتماعی – خبرآنلاین